آيات سبز (کلمات دکتر شريعتي)

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه ی عاشقانه ای از دکتر علی شریعتی ...

نامه ی عاشقانه ای از دکتر علی شریعتی ...

باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد


باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.

« دکتر علی شریعتی »
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم
تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگی هایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را
 

سمیرا

عضو جدید
خورشید از سینه ی دریا سر زده است و من
در حالی که همه ی بودنم
تمام زندگی کردنم،
به یک نگریستن مطلق بدل شده است
چشم در قلب مذاب خورشید دوخته ام
و همچون شمع که در نگریستن خویش قطره قطره می میرد
ذوب میشوم و محو میشوم و پایان میگیرم.(دکتر علی شریعتی )
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروردگار م ، مهربان من
از دوزخ این بهشت،رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی،که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم،درد "بی کسی" بود
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
و چقدر زيبا شريعتي توصيف ميكنه:
"ايمان بي عشق اسارت در ديگران است و عشق بي ايمان اسارت در خود.ايمان بي عشق تعصبي كور است و عشق بي ايمان كوري متعصب.عشق بي ايمان هاي و هويي است براي هيچ و عطشي بسوی سراب و شتاب ديوانه واري است به سوي فريب و دروغي است كه ان را نميشناسي مگر به ان برسي و چون به ان رسيدي همچون سايه اي موهوم محو ميگردد و جز خاكستر ياس و بيزاري و نفرت بر جا نمي ماند .عشق بي ايمان تا هنگامي هست كه معشوق نيست و چون هست شد نيست ميگردد.اين عشق با وصال پايان ميگرد و ان عشق با وصال اغاز.
ايمان بي عشق همچون محفو ظاتي است كه در انبار حافظه محبوس است و علمي جامد و مرده است و با روح در نمي اميزد واين است كه عالمي پديد مي اورد جاهل و ميبينيم كه چه بسيارند و چه زشت،و ايمان بي عشق نيز زنداني است و پر از زنجير و غل و بند كه روح را مي ميراند و دل را ويرانه ميسازد و زندگي كلمه اي بي معني ميگردد و انسان لفظي مهمل و اثارش عبارت است ازريش و تسبيح و مهر نماز و انگشتر عقيق و طهارت دقيق.......
وعشق بي ايمان اثارش عبارت است از زير ابرو برداشتن و قر و غمزه و استعمال كردن و رنگ هاي مختلفه به خود ماليدن و پشت چشم نازك كردن و اخم هاي كه در مواقع خاص حواله ميگردد و غيره كه همه متوجه اسافل اعضا است و بس كه قلمرو اين عشق از اين مرز نميگذرد .
واما ايمان پس از عشق!چه بگويم؟
همين ايمان بي عشق كه موهوماتي زشت و بي روح و منجمد است و همين عشق بي ايمان كه جوش و خروش و شر و شورهايي فصلي از زندگي است كه با پيري يا ازدواج يا كم غذايي يا قرض يا پست اداري يا يك نامزد پولدار ديگري كه پدري دارد حاجي و پا به مرگ منتفي ميشود و چه ميگويم ؟حتي در اوج طغيانش اگر توي خيابان زهرابت گرفت و ناراحتت كرد ان را فراموش ميكني"
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،

بدین سان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را.........

«دکتر علی شریعتی»
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر کرانه کویر ، به تعبیر حدود العام ، « شهرکی » است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که ، در تموز سوزان کویر ، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید ، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کوه سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد ، از دل این دیواره های عبوس و مرموزی که قرن های گمشده ای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشته اند و ، خود ، علیرغم تاریخ ، همچنان استوار ایستاده اند.
درست گویی عشق آباد کوچکی است ، و چنان که می گویند ، هم بر انگاره ی عشق آبادش ساخته ند ، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد بر می کند و می برد و ، ناچار ، همه چیز از نو ساخته می شود .
حدود العام از « مرد » و « انگور » مزینان نام می برد و از هزار و صد سال پیش ، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود . مردانش نیرومند و مغرور که سبزواری ها را دهاتی می دانند و مشهدی ها را گدایان گوش بر ، و مردان تهرانی را زنانی ریش دار ! و در شگفتند که چرا غالبا این تنها برگه ی معتبر را هم از میان می برند !؟
و باغ های انگورش که هنوز – علی رغم مادیتی که بر روستا ها تاخته و باغ ها را همه غارت کرده است – بر جا و آبادند و خوشه های عسکر و لعل و شست عروسش همچون چراغ می درخشند .
و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می کند ، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی ، روستایی و شهری باز بود و.......
« دکتر علی شریعتی »
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز

وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه !
« دکتر علی شریعتی »
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است.
« دکتر علی شریعتی »
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
[FONT=&quot]هرگز از دوباره جان گرفتن ابلیس بی جان شده،غافل مباش![/FONT]
[FONT=&quot]که انقلاب،پس از پیروزی نیز،همواره در خطر انهدام است ،در خطر ضد انقلاب است؛[/FONT]
[FONT=&quot]مارهای سرکوفته،در گرمای فتح و غفلت ِجشن و غروِرقدرت، باز سر بر می دارند،رنگ عوض می کنند،[/FONT]
[FONT=&quot]نقاب دوست می زنند ، از درون منفجر می کنند،غاصب همه ی دست آوردهای انقلاب می شوند و میراث خوار مجاهدان وتعزیه جوان شهیدان ![/FONT]
[FONT=&quot]پیروزی تو را به آسودگی نکشاند .[/FONT]
[FONT=&quot]زمام منی را به دست گرفتی،سلاح را از دست مگذار،[/FONT]
[FONT=&quot]که ابلیس را اگر از در برانی ، از پنجره باز میگردد،[/FONT]
[FONT=&quot]در بیرون بکوبی، [/FONT]
[FONT=&quot]در درون سربر می دارد ،[/FONT]
[FONT=&quot]در جنگ ناتوان کنی ،[/FONT]
[FONT=&quot]در صلح توان می یابد ، [/FONT]
[FONT=&quot]در منی نابود کنی در من نابودت میکند،…[/FONT]
[FONT=&quot]و چه می گویم ؟ وسواس هزار نقاب دارد ،[/FONT]
[FONT=&quot]در جامعه ی سیاه کفرعریانش کنی ،[/FONT]
[FONT=&quot]ردای سبز دین بر تن می کند،[/FONT]
[FONT=&quot]درچهره ی شرک رسوایش کنی ،[/FONT]
[FONT=&quot]نقاب توحید بر چهره می زند،[/FONT]
[FONT=&quot] بتخانه را بر سرش ویران کنی ، [/FONT]
[FONT=&quot]در محراب خانه می کند ،[/FONT]
[FONT=&quot]در بدر خونش را بریزی ، [/FONT]
[FONT=&quot]درکربلا انتقام می گیرد ،[/FONT]
[FONT=&quot] درخندق مدینه شمشیر بخورد ،[/FONT]
[FONT=&quot]در مسجد کوفه پاسخ می گوید،[/FONT]
[FONT=&quot]در احد ،بت حبل را از دستش [/FONT]
[FONT=&quot]بگیری ، [/FONT]
[FONT=&quot]در صفین ،[/FONT]
[FONT=&quot] قرآن ِ اللّه را بر سر دست می گیرد![/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
آب حيات من است خاک سر کوي دوست
گر دو جهان خرمي است ما و غم روي دوست
ولوله در شهرنيست جز شکن زلف يار
فتنه در آفاق نيست جز غم ابروي دوست
داروي عشاق چيست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چيست زخم ز بازوي دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قيامت زنم خيمه به پهلوي دوست
هر غزلم نامه اي است صورت حالي در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوي دوست
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا پرسي که چوني ؟ چونم اي دوست
جگر پردرد و دل پرخونم اي دوست
حديث عاشقي بر من رها کن
تو ليلي شو که من مجنونم اي دوست
شنيدم عاشقان را مي نوازي
مگر من زآن ميان بيرونم اي دوست
نگفتي گر بيفتي گيرمت دست
از اين افتاده تر کاکنونم اي دوست
غزلهاي نظامي بر تو خوانم
نگيرد در تو هيچ افسونم اي دوست .
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
با لاله كه گفت ...

با لاله كه گفت ...

با لاله كه گفت ...
از ديده بجاي اشك خون مي آيد
دل خون شد و از ديده برون مي آيد
دل خون شد از اين غصه كه از قصه عشق
مي ديد كه آهنگ فسون مي آيد
مي رفت و دو چشم انتظارم بر راه
كان عمر كه رفت باز چون مي آيد
با لاله كه گفت حال مارا كه چنين
دلسوخته و غرقه به خون مي آيد
كوتاه كن اين قصه جانسوز اي شمع
كز صحبت تو بوي جنون مي آيد

دکتر علی شریعتی
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
پوپکم (دکتر علی شریعتی)

پوپکم (دکتر علی شریعتی)

پوپکم

پوپکم

پوپک شیرین سخنم

اینچنین فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر

اینهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو

غافل از دام هوس

در بر هر کس و ناکس منشین

پوپکم

پوپک شیرین سخنم

تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید

من از آن دارم بیم

کاین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند

اندرین دشت مخوف

که تو آزادیش ای پوپک من

می خوانی

زیر هر بوته گل

لب هر جویه آب

پشت هر کهنه فسونگر دیوار

که کمین کرده تو را زیر درختان کهن

پوپکم دامی هست

گرگ خونخواره بدکاره بد نامی هست

سالها پیش

دل من

که به عشق دل تو ایمان داشت

اندرین مزرع آفت زده شوم حیات

شاخ امیدی کاشت

چشم به راه تو بودم

که تو کی می آیی

بر سر شاخه سر سبز امید دل من

که تو کی می خوانی

پوپکم

یادت هست

در دل آن شب افسانه ای مهتابی

که بر آن شاخه پریدی

لحظه ای چند نشستی

نغمه ای چند سرودی

گفتم این دشت سیه

خوابگه غولان است

همه رنگ است و ریا

همه فسون است و فریب

صید هم چون تویی

ای پوپک خوش پروازم

مرغ خوش الحان خوش آوازم

بخدا آسان است

اینهمه برق که روشنگر این صحراست

پرتو مهری نیست

نور امیدی نیست

آتشین برق نگاهی ز کمینگاهیست

همه گرگ و همه دیو

در کمین تو زیبایی تو

پاکی و سادگی و رعنایی تو

مرو ای مرغک زیبا

که به هر رهگذری

همه دیوند کمین کرده نبینند تو را

دور از دست وفا

پنهان از دیده عشق نفریبند تو را
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
"مجهول ماندن" رنج بزرگ روح آدمي است . يك روح ، هرچه زيباتر است و هرچه " دارا" تر ، به " آشنا " نيازمندتر است.

درباغ ابسر و اتوار - ص 405
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من ايمانم را ، عشقم را ، به زندگي كردن نيز نخواهم آلود

معبد - ص 512



عشق همواره تشنهء " اخلاص " است .

معبد - ص 511


من با اين درياي شب ، با اين طوفان هولناك سكوت ، مي مانم و كسي را به ياري نميخوانم ، نمي نالم.

معبد - ص 513
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
جهان را پشت سر نهاده ام ؛ تاريخ را به پايان برده ام و اكنون رسيده ام به توده اي عظيم، همچون كوهي ، از حرفهايي كه براي نگفتن دارم.

معبد - ص 535

خاموش مردن بهتر از ناليدن است.
من هرگز نمي نالم . قرن ها ناليدن بس است. ميخواهم فرياد كنم.
زندگي من ، همه ، جرعه جرعه نقش بر آب شد.

معبد - ص 537
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پروردگارم ،مهربان من

از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!

در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

و هر زمزمه ای بانگ عزایی

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...

در هراس دم می زنم

در بی قراری زندگی می کنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت ،

همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"

"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"

دردم ، درد "بی کسی" بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آتش و دریا
من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

هنگامی دستم را دراز کردم

که دستی نبود.

هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

که مخاطبی نداشتم.

و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،

که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی که هیچ چیز نداری

وقتی که دست هایت

ویرانه هایی هستند بی هیچ انتظاری

حتی بی هیچ حسرتی

دیگر چه بیم انکه تو را افتاب و ماه ننوازند؟

وقتی میعادی نباشد رفتن چرا؟؟؟؟؟؟؟

دکتر شریعتی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خدایا!
مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ٫ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز.

خدایا!
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.

خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.

خدایا!
اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.

خدایا!
به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق اززندگی کردن بهتر است و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است !

خدایا!
خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم.
 

مهندس سهراب

عضو جدید
دکتر شریعتی

دکتر شریعتی

این چندتا شعر ومطلب در مورد دکتر شریعتی است شما هم می توانید در این زمینه مطلب بگذارید دکتر شریعتی
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........
وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه !
علی (ع)

مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است.
اسلام شناسی ، ص ۵۸۷
علی کسی است که نه تنها با اندیشه و سخنش ، بلکه با تمام وجود و زندگی اش به همه ی دردها و نیازها و همه ی احتیاج های چند گونه بشری در همه دوره ها پاسخ می دهد .
ما و اقبال ، ص ۳۸
درد بی کسی


پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم درد بی کسی بود:thumbsdown:

1169969920.jpg
 

مهندس سهراب

عضو جدید
ادامه

ادامه

ای آزادی
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو
یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.
ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !
و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.
اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.
من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...
خود سازی انقلابی ، ص ۱۲۰و۱۳۰


بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد
...... اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را با این وصیت شرعی یک جا به دست شما می سپارم با آنها هر کاری که می خواهی بکن.....
ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است........
ملت ما مسخ می شود و غدیر ما می خشکد و برج های بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است.
بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد و سرپرستی و تربیت همه این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم و تو را به خدا و ........ خود در انتظار هر چه خدا بخواهد. :thumbsdown:

 

مهندس سهراب

عضو جدید
ادامه

ادامه

فهمیدن و نفهمیدن
تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،
آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!
مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

نقل از وبلاگ javdaneh.mihanblog.com



وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند
پرهایش سفید می ماند
ولی قلبش سیاه میشود
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست
اسراف محبت است

دعا

خدایا تقدیر مرا خیر بنویس
آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم
و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم
بد گویی

هر کس بد ما به خلق گوید
ما صورت او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
خیانت

شكسپير ميگه: خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ...
خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ...
خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد


یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛
گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛
طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم ...:thumbsdown:
 
بالا