آيات سبز (کلمات دکتر شريعتي)

phalagh

مدیر بازنشسته
پروردگارم، مهربان من،

از دوزخ اين بهشت، رهايي ام بخش!
در اينجا هر درختي مرا قامت دشنامي است
و هر زمزمه اي بانگ عزايي
و هر چشم اندازي سكوت گنگ و بي حاصلي،
رنج زاي گسترده اي.
در هراس دم مي زنم.
در بي قراري زندگي مي كنم.
و بهشت تو براي من بيهودگي رنگيني است.
اين حوران زيبا و قلمان رعنا
همچون مائده هاي ديگر براي پاسخ نيازي در من اند،
اما خود من بي پاسخ مانده ام.
هيچ كس، هيچ چيز
در اين جا "به خود" هيچ نيست.
"بودن من" بي مخاطب مانده است.
من در اين بهشت،
همچون تو در انبوه آفريده هاي رنگارنگت تنهايم.
"تو قلب بيگانه را مي شناسي كه خود
در سرزمين وجود بيگانه بوده اي"!
"كسي را برايم بيافرين تا در او بيارامم"!
دردم درد "بي كسي" بود
 

phalagh

مدیر بازنشسته
عده اي مثل قرص جوشانند در ليوان آب كه بياندازيشان طوري غليان كرده و كف مي كنند كه سر مي روند اما كافي است كمي صبر كني بعد مي بيني كه از نصف ليوان هم كمترند.
 

phalagh

مدیر بازنشسته
رنج بزرگ یك انسان این است كه عظمت او و شخصیت او در قالب فكرهای كوتاه، در برابر نگاههای پست و پلید، و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندك و تنگ قرار گیرد انسانیت حد و مرزی نمیشناسد ..قبل از آنكه دارای هویت زن و یا مرد بودن باشیم ...انسانیم ..و تكلیف آدمیت از جنسیت بالاتر است...همدیگر را به این نام بشناسیم ، مقام بالاتری داریم
معجزه‌ها زمانی رخ می‌دهند که تو از شرّ مفهوم «غیرممکن» خلاص شده باشی.
 

phalagh

مدیر بازنشسته
خدایا : خودخواهی چندان در من بکش یا چندان بر کش تا خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم .
 

phalagh

مدیر بازنشسته
هم نشین نیک از تنهایی بهتر است و تنهایی از هم نشین بد بهتر ، مالی را به امانت بسپاری بهتر از آن است که مهر و موم کنی و مهر و موم کنی بهتر از آن است که کسی را متهم سازیم .
 

ساغر777

عضو جدید
فلق جان كارت واقعا محشره :w27:
من يكي از دوستاران دكتر شريعتي هستم الان هم دارم كتاب نيايش دكتر رو مي خونم.

خدايا عقيده ي مرا از دست عقده ام مصون بدار...
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه خواهش دوستانه
اگه میشه یه کم با فاصله ی بیشتری مطالب و قرار بدید.
چون این نوشته ها "جمله های پر معنا و مفهومیه
من به شخصه بعضیاش و چند بار می خونم تا بتونم درست و کامل درکشون کنم.
ولی با فاصله ی خیلی کمی پست ها گذاشته میشه
به نظر من اگه با فاصله ی چند روزه باشه بهتره
این طوری هم استفاده ی بیشتری میشه
هم تاپیک عمر بیشتری و پیدا می کنه
اگه همچین لطفی بشه ممنون میشم.
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد.
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را


(امیدوارم کامل و درست گفته باشم )
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
من آن نی خشکم که بر لبهای نوازشگر ناپیدای تو که قصه فراق را در من می نوازی ؛ به غربت خویش پی بردم.
 

phalagh

مدیر بازنشسته
آه که چقدر فاصله ما دور است
فکر میکنم هیچ وقت نرسی

و من در کنار این دنیا تنها بمانم
و تو همیشه منظره من باشی
و در پیش چشمهای من ،
در سینه چشم انداز من ،
قبله نگاه من
و هیچ وقت نه در کنار چشمهای من،
هیچ وقت
در این زاویه همواره تنها خواهم بود بی تو
تو را خواهم دید
و آن گاه چه بگویم
به یک نابینا ، یک بیگانه ، یک دور دست
که چه ها می بینم ؟؟؟
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز
فلق جان كارت واقعا محشره :w27:
من يكي از دوستاران دكتر شريعتي هستم الان هم دارم كتاب نيايش دكتر رو مي خونم.

خدايا عقيده ي مرا از دست عقده ام مصون بدار...



چه جالب منم الان دارم کتاب نیایشش و میخونم
نوشته های دکتر داغونم میکنه محشره
 

phalagh

مدیر بازنشسته
 

phalagh

مدیر بازنشسته
سخنانی زیبا از دکتر علی شریعتی

سخنانی زیبا از دکتر علی شریعتی

خدايا!
مرا به ابتذال ارامش و خوشبختي مکشان. اضطرابهاي بزرگ ٫ غم هاي ارجمند و حيرت هاي عظيم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقيرت ببخش و درد هاي عظيم را به جانم ريز.
خدايا!
اگر باطل را نمي توان ساقط کرد مي توان رسوا ساخت اگر حق را نمي توان استقرار بخشيد مي توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.
خدايا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.
خدايا!
اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.
خدايا!
به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق اززندگی کردن بهتر است و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است !
خدايا!
خدايا تو را سپاس مي گويم که در مسيري که در راه تو بر مي دارم آنها که بايد مرا ياري کنند سد راهم مي شوند، آنها که بايد بنوازند سيلي مي زنند، آنها که بايد در مقابل دشمن پشتيبانمان باشند پيش از دشمن حمله ميکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوي تو از هر تکيه گاهي جز تو بي بهره باشم.
 

phalagh

مدیر بازنشسته
زندگی

زندگی

در باغ بی برگی زادم.
و در ثروت فقر غنی گشتم.
و از چشمهء ایمان سیراب شدم.
و در هوای دوست داشتن دم زدم.
و در آرزوی آزادی سر برداشتم.
و در بالای غرور قامت کشیدم.
و از دانش طعامم دادند.
و از شعر شرابم نوشاندند.
و از مهر نوازشم کردند.
و حقیقت دینم شد و راه رفتم.
و خیر حیاتم شد و کار ماندم.
و زیبایی عشقم شد و بهانهء زیستنم.
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فقط یه چیزی
گفتی من ادعای ادبیات ندارم و مطالب دیگران و می ذارم
بهت بگم که خود دکتر شریعتی میگه :
همیشه نباید مطالعه کرد"
گاهی وقتها باید آفرید.
 

phalagh

مدیر بازنشسته
فقط یه چیزی
گفتی من ادعای ادبیات ندارم و مطالب دیگران و می ذارم
بهت بگم که خود دکتر شریعتی میگه :
همیشه نباید مطالعه کرد"
گاهی وقتها باید آفرید.
این کار استعداد میخواد که من ندارم.
ولی علاقه ی بسیار زیادی به ادبیات دارم. و با خوندن یه متن ادبی حالم متغیر میشه.
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خودت و باور نداری
از خلاقیت ذهنت استفاده نمی کنی
پرورشش نمیدی
من موندم چه طوری تو یه رشته ی مهندسی درس می خونی
باید خلاقیتت و پرورش بدی
بعد هم پله پله تا..........
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چرا این مدلی رفتار می کنی
وا نداره
حقیقته
آدم باید خودش و کامل کنه
همیشه گفتن که باید انسان تا آخر عمر در حال تحصیل باشه
و هیچ وقت خودش و فارغ التحصیل ندونه
حالا این تحصیل همه جانبست
همه ی جنبه ها رو در نظر گرفته
شما هم به جای این که بگی وااااااااااااااااا؟؟!!!!!!!!!!!!
سعی کن خودت و کامل تر کنی و این توانایی خودت و پرورش بدی
(شیطونه میگه............)
 

phalagh

مدیر بازنشسته
چرا این مدلی رفتار می کنی
وا نداره
حقیقته
آدم باید خودش و کامل کنه
همیشه گفتن که باید انسان تا آخر عمر در حال تحصیل باشه
و هیچ وقت خودش و فارغ التحصیل ندونه
حالا این تحصیل همه جانبست
همه ی جنبه ها رو در نظر گرفته
شما هم به جای این که بگی وااااااااااااااااا؟؟!!!!!!!!!!!!
سعی کن خودت و کامل تر کنی و این توانایی خودت و پرورش بدی
(شیطونه میگه............)
اگه اینجوریه که همه میشن شاعر و نویسنده.
خواهرم(4سال از من کوچیکتر) از دوم سوم ابتدایی شعر میگفت.خود من مشوقش بودم. ایرادا و اشکالاشو میگرفتم الان یکی از کسانیه که تو انجمن شعر رو نظراتش حساب میکنن.
کسیه که یهو میینی ساعت 3 نصفه شب تو تاریکی با نور موبایل داره دنبال قلم کاغذ میگرده و شعر مینویسه.خوب اگه میشد منی که خودم مشوقش بودم هم میتونستم مثل اون بشم.
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خب این دلیل نمیشه
اون این طور بود
تو هم می تونستی این طور باشی
الآنم می تونی
حالا مثل خواهرت نمی تونی بشی دیگه ....
ولی در حد معمول که می تونی
خیلی راحت می تونی خلاقیت خودت و بیشتر کنی و ......
پس از این دلیلا نیار
کم کاری خودت و با این جور بهونه ها توجیح نکن
(حتما باید با منطق رفتار کنم؟)
مثلا رشته ی تو مهندسیه
مهندسی اکثرش بر می گرده به خلاقیت و توانایی ذهن در این زمینه
 

phalagh

مدیر بازنشسته
خب این دلیل نمیشه
اون این طور بود
تو هم می تونستی این طور باشی
الآنم می تونی
حالا مثل خواهرت نمی تونی بشی دیگه ....
ولی در حد معمول که می تونی
خیلی راحت می تونی خلاقیت خودت و بیشتر کنی و ......
پس از این دلیلا نیار
کم کاری خودت و با این جور بهونه ها توجیح نکن
(حتما باید با منطق رفتار کنم؟)
مثلا رشته ی تو مهندسیه
مهندسی اکثرش بر می گرده به خلاقیت و توانایی ذهن در این زمینه
ای بابا..
خوب هرکسی خلاقیتش توی یه زمینست.منم یه هنرها و تواناییهایی دارم که اون داره.
منم برا خودم یه چیزایی مینویسم.اما فقط به درد خودم میخوره.
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
این تفکر خودته که فکر می کنی نوشته هات به درد خودت می خوره
بعدش هم " همه یه روزه نویسنده قهاری نشدن
پله پله
انسان نباید همه ی وقتش و به تحصیل "فقط از جنبه ی مطالعه بپردازه
درسته هیچ وقت انسان نباید خودش و فارغ التحصیل بدونه
ولی طبق همین گفته ی دکتر انسان باید گاهی وقتها هم بیافرینه
خیلیا هستن که علاقه دارن فقط و فقط مطالعه کنن
ولی انسان نباید تمام عمرش و فقط مطالعه کنه
بلکه باید از این مطالعه کردن ها استفاده کنه
و یه روزی خودش حرفی برای گفتن داشته باشه
و یه روزی خودش بیافرینه

پس به امید اون روز
 

phalagh

مدیر بازنشسته
اينك لحظه‌ وداع با علي (ع) ! چه دشوار است . اكنون علي بايد در دنيا بماند. سي سال ديگر! فرستاد " ام رافع " بيايد ، وي خدمتكار پيغمبر(ص) بود. از او خواست كه :
- اي كنيز خدا، بر من آب بريز تا خود را شست ‌وشو دهم. با دقت و آرامش شگفتي، غسل كرد و سپس جامه‌ هاي نويي را كه پس از مرگ پدر كنار افكنده بود و سياه پوشيده بود، پوشيد، گويي از عزاي پدر بيرون آمده است و اكنون به ديدار او مي‌رود.
به ام رافع گفت :
ـ بستر مرا در وسط اتاق بگستران.
آرام و سبكبار بر بستر خفت، رو به قبله كرد، در انتظار ماند.
لحظه ‌اي گذشت و لحظاتي ...
ناگهان از خانه شيون برخاست.
پلك‌هايش را فروبست و چشم‌هايش را به روي محبوبش ـ كه در انتظار او بود‌ ـ گشود.
شمعي از آتش و رنج ، در خانه‌ علي خاموش شد و علي تنها ماند . با كودكانش.
از علي خواسته بود تا او را شب دفن كنند ، گورش را كسي نشناسد و ... و علي چنين كرد .
اما كسي نمي ‌داند كه چگونه؟ و هنوز نمي ‌داند كجا؟
در خانه‌اش؟ يا در بقيع ؟ معلوم نيست.
و كجاي بقيع ؟ معلوم نيست.
آنچه معلوم است،‌ رنج علي است، امشب، بر گور فاطمه .
مدينه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سكوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوي آرام علي دارد.
و علي كه سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بي ‌پيغمبر، بي ‌فاطمه. همچون كوهي از درد، بر سر خاك فاطمه نشسته است.
ساعت ‌ها است.
شب ـ خاموش و غمگين ـ زمزمه درد او را گوش مي ‌دهد، بقيع آرام و خوشبخت و مدينه بي‌وفا و بدبخت، سكوت كرده ‌اند، قبر‌هاي بيدار و خانه‌ هاي خفته مي‌شنوند.
نسيم نيمه شب كلماتي را كه به سختي از جان علي برمي‌آيد، از سر گور فاطمه به خانه‌ خاموش پيغمبر مي‌برد :
ـ بر تو، از من و از دخترت ـ كه در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پيوست، سلام اي رسول خدا.
ـ از سرگذشت عزيز تو ـ اي رسول خدا ـ شكيبايي من كاست و چالاكي من به ضعف گراييد . اما، در پي سهمگيني فراق تو و سختي مصيبت تو، مرا اكنون جاي شكيب هست.
من تو را در شكافته گورت خواباندم و در ميانه‌ حلقوم و سينه من جان دادي، “انا لله و انا اليه راجعون”.
وديعه را بازگرداندند و گروگان را بگرفتند، اما اندوه من ابدي است و اما شبم بي‌خواب، تا آنگاه كه خدا خانه‌اي را كه تو در آن نشيمن داري، برايم برگزيند.
هم‌اكنون دخترت تو را خبر خواهد كرد كه قوم تو بر ستمكاري در حق او همداستان شدند. به اصرار از او همه چيز را بپرس و سرگذشت را از او خبر گير.
اينها همه شد، با اين كه از عهد تو ديري نگذشته است و ياد تو از خاطر نرفته است.
بر هر دوي شما سلام. سلام وداع كنننده‌اي كه نه خشمگين است، نه ملول.
لحظه‌اي سكوت نمود، خستگي يك عمر رنج را ناگهان در جانش احساس كرد. گويي با هر يك از اين كلمات، كه از عمق جانش كنده مي‌شد ـ قطعه‌اي از هستي‌اش را از دست داده است. درمانده و بيچاره بر جا مانده؛ نمي‌دانست چه كند؛ بماند؟ بازگردد؟ چگونه فاطمه را، اين‌جا، تنها بگذارد، چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر، گويي ديوي است كه در ظلمت زشت شب كمين كرده است. با هزاران توطئه و خيانت و بي‌شرمي انتظار او را مي‌كشد.
و چگونه بماند؟ كودكان؟ مردم؟ حقيقت؟ مسؤوليت‌هايي كه تنها چشم به راه اويند و رسالت سنگيني كه بر آن پيمان بسته است؟
درد چندان سهمگين است كه روح تواناي او را بيچاره كرده است. نمي‌تواند تصميم بگيرد، ترديد جانش را آزار مي‌دهد، برود؟ بماند؟
احساس مي‌كند كه از هر دو كار عاجز است، نمي‌داند كه چه خواهد كرد؟
به فاطمه توضيح مي‌دهد: “اگر از پيش تو بروم، نه از آن رو است كه از ماندن نزد تو ملول گشته‌ام، و اگر همين جا ماندم، نه از آن رو است كه به وعده‌اي كه خدا به مردم صبور داده است بدگمان شده‌ام”.
آنگاه برخاست، ايستاد، به خانه‌ پيغمبر رو كرد، با حالتي كه در احساس نمي‌گنجيد، گويي مي‌خواست به او بگويد كه اين “وديعه‌ي عزيز”ي را كه به من سپرده‌اي، اكنون به سوي تو بازمي‌گردانم، سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برايت همه چيز را بگويد، تا آن‌چه را پس از تو ديد يكايك برايت برشمارد.
فاطمه اين‌چنين زيست و اين‌چنين مرد و پس از مرگش زندگي ديگري را در تاريخ آغاز كرد. در چهره همه‌ ستمديدگان ـ كه بعدها در تاريخ اسلام بسيار شدند ـ هاله‌اي از فاطمه پيدا بود. غصب شدگان، پايمال شدگان و همه‌ قربانيان زور و فريب نام فاطمه را شعار خويش داشتند. ياد فاطمه، با عشق‌ها و عاطفه‌ها و ايمان‌هاي شگفت زنان و مرداني كه در طول تاريخ اسلام براي آزادي و عدالت مي‌جنگيدند، در توالي قرون، پرورش مي‌يافت و در زير تازيانه‌هاي بي‌رحم و خونين خلافت‌هاي جور و حكومت‌هاي بيداد و غصب، رشد مي‌يافت و همه‌ دل‌هاي مجروح را لبريز مي‌ساخت.
اين است كه همه جا در تاريخ ملت‌هاي مسلمان و توده‌هاي محروم در امت اسلامي، فاطمه منبع الهام آزادي و حق‌خواهي و عدالت‌طلبي و مبارزه با ستم و قساوت و تبعيض بوده است.
از شخصيت فاطمه سخن گفتن بسيار دشوار است. فاطمه، يك " زن " بود، آن‌ چنان كه اسلام مي‌خواهد كه زن باشد. تصوير سيماي او را پيامبر خود رسم كرده بود و او را در كوره‌هاي سختي و فقر و مبارزه و آموزش‌هاي عميق و شگفت انساني خويش پرورده و ناب ساخته بود.
وي در همه‌ ابعاد گوناگون زن بودن نمونه شده بود.
مظهر يك دختر، در برابر پدرش.
مظهر يك همسر در برابر شويش.
مظهر يك مادر در برابر فرزندانش.
مظهر يك " زن مبارز و مسئول " در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌ اش.
وي خود يك “ امام ” است، يعني يك نمونه مثالي، يك تيپ ايده‌آل براي زن، يك " اسوه " ، يك شاهد براي هر زني كه مي‌خواهد " شدن خويش " را خود انتخاب كند.
او با طفوليت شگفتش، با مبارزه‌ مدامش در دو جبهه خارجي و داخلي، در خانه‌ پدرش، خانه‌ي همسرش، در جامعه‌اش، در انديشه و رفتار و زندگيش، “چگونه بودن” را به زن پاسخ مي‌داد.
نمي‌دانم چه بگويم؟ بسيار گفتم و بسيار ناگفته ماند.
در ميان همه جلوه‌هاي خيره كننده‌ روح بزرگ فاطمه، آنچه بيشتر از همه براي من شگفت‌انگيز است اين است كه فاطمه همسفر و همگام و هم‌ پرواز روح عظيم علي است.
او در كنار علي تنها يك همسر نبود، كه علي پس از او همسراني ديگر نيز داشت. علي در او به ديده يك دوست، يك آشناي دردها و آرمان‌هاي بزرگش مي ‌نگريست و انيس خلوت بيكرانه و اسرارآميزش و همدم تنهايي‌هايش.
اين است كه علي هم او را به گونه‌ ديگري مي‌نگرد و هم فرزندان او را.
پس از فاطمه، علي همسراني مي‌گيرد و از آنان فرزنداني مي‌يابد. اما از همان آغاز، فرزندان خويش را كه از فاطمه بودند با فرزندان ديگرش جدا مي‌كند. اينان را “بني‌علي” مي‌خواند و آنان را “بني‌فاطمه”.
شگفتا، در برابر پدر، آن هم علي، نسبت فرزند به مادر و پيغمبر نيز ديديم كه او را به گونه‌ي ديگر مي‌بيند. از همه‌ي دخترانش تنها به او سخت مي‌گيرد، از همه‌ تنها به او تكيه مي‌كند. او را ـ در خردسالي ـ مخاطب دعوت بزرگ خويش مي‌گيرد.
نمي‌دانم از او چه بگويم؟ چگونه بگويم؟
خواستم از " بوسوئه " تقليد كنم، خطيب نامور فرانسه كه روزي در مجلسي با حضور لويي، از " مريم " سخن مي‌گفت . گفت : هزار و هفتصد سال است كه همه‌ سخنوران عالم درباره مريم داد سخن داده‌اند.
هزار و هفتصد سال است كه همه فيلسوفان و متفكران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌هاي مريم را بيان كرده‌اند.
هزار و هفتصد سال است كه شاعران جهان در ستايش مريم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه ‌شان را به كار گرفته ‌اند.
هزار و هفتصد سال است كه همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پيكرسازان بشر، در نشان دادن سيما و حالات مريم هنرمندي ‌هاي اعجاز‌گر كرده‌ اند.
اما مجموعه‌ گفته‌ها و انديشه ‌ها و كوششها و هنرمندي ‌هاي همه در طول اين قرن‌هاي بسيار، به اندازه‌ اين كلمه نتوانسته ‌اند عظمت‌هاي مريم را بازگويند كه: "مريم (س)، مادر عيسي (ع) است ".
و من خواستم با چنين شيوه ‌اي از فاطمه بگويم. باز درماندم :
خواستم بگويم، فاطمه دختر خديجه بزرگ است. ديدم فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه دختر محمد است. ديدم كه فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه همسر علي است. ديدم كه فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه مادر حسين است. ديدم كه فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه مادر زينب است. باز ديدم كه فاطمه نيست.
نه، اين‌ها همه هست و اين همه فاطمه نيست. فاطمه، فاطمه است.
*******************************
از کتاب "فاطمه فاطمه است"
 

phalagh

مدیر بازنشسته
درد من حصار برکه نيست، درد زيستن با ماهياني است که فکر دريا به ذهنشان خطور نکرده.
امروز با تمام وجودم این جمله رو حس کردم.الان که دیدمش یادم اومد امروز سر همین مسئله......
 

phalagh

مدیر بازنشسته
مرگ هراسناک نیست. هراس مرگ از آنست که گریبان آدمی را تنها می گیرد و جدا می کند.
با هم به سراغ مرگ رفتن وحشتناک نیست. با هم مردن سخت نیست. با هم رنج بردن تلخ نیست. با هم زیستن و در زیر این آسمان دم زدن غربت نیست. همه بدی ها، سختی ها، تلخی ها و بی طاقتی ها و وحشت ها همه از تنهایی است. از مجهول ماندن است. جدا مردن است...
دکتر شریعتی ـ هبوط
 
بالا