آيات سبز (کلمات دکتر شريعتي)

reza.izadi

عضو جدید
 

nahayat

عضو جدید
دكتر على شريعتى

دكتر على شريعتى

سلام دوستان , بياييد دراين تابيك اشعار و نوشتةهاى دكتر على شريعتى رو بذاريم

بسوزم



چه امید بندم در این زندگانی


که در نا امیدی سر آمد جوانی


.


سر آمد جوانی و ما را نیامد


پیام وفایی از این زندگانی


.


بنالم ز محنت همه روز تا شام


بگریم ز حسرت همه شام تا روز


.


تو گیی سپندم بر این آتش طور


بسوزم از این آتش آرزوسوز


.


بود کاندرین جمع نا آشنایان


پیامی رساند مرا آشنایی ؟


.


شنیدم سخن ها ز مهر و وفا ، لیک


ندیدم نشانی ز مهر و وفایی


.


چو کس با زبان دلم آشنا نیست


چه بهتر که از شکوه خاموش باشم


.


چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر


کا از یاد یاران فراموش باشم


.


ندانم در آن چشم عابد فریبش


کمین کرده آن دشمن سیه کیست ؟


.


ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش


چنین دل شکاف و جگر سوز از چیست ؟


.


ندانم در آن زلفکان پریشان


دل بی قرار که آرام گیرد ؟


.


ندانم که از بخت بد ، آخر کار

لبان که از آن لبان کام گیرد ؟
 
آخرین ویرایش:

nahayat

عضو جدید
وقتی که دیگر نبود ،
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،
من در انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد ،
من شروع کردم .
وقتی او تمام شد ،
من آغاز شدم .
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن ...

 

nahayat

عضو جدید
پوپکم
پوپک شیرین سخنم
اینچنین فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر
اینهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو
غافل از دام هوس
در بر هر کس و ناکس منشین
پوپکم
پوپک شیرین سخنم
تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید
من از آن دارم بیم
کاین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند
اندرین دشت مخوف
که تو آزادیش ای پوپک من
می خوانی
زیر هر بوته گل
لب هر جویه آب
پشت هر کهنه فسونگر دیوار
که کمین کرده تو را زیر درختان کهن
پوپکم دامی هست
گرگ خونخواره بدکاره بد نامی هست
سالها پیش
دل من
که به عشق دل تو ایمان داشت
اندرین مزرع آفت زده شوم حیات
شاخ امیدی کاشت
چشم به راه تو بودم
که تو کی می آیی
بر سر شاخه سر سبز امید دل من
که تو کی می خوانی
پوپکم
یادت هست
در دل آن شب افسانه ای مهتابی
که بر آن شاخه پریدی
لحظه ای چند نشستی
نغمه ای چند سرودی
گفتم این دشت سیه
خوابگه غولان است
همه رنگ است و ریا
همه فسون است و فریب
صید هم چون تویی
ای پوپک خوش پروازم
مرغ خوش الحان خوش آوازم
بخدا آسان است
اینهمه برق که روشنگر این صحراست
پرتو مهری نیست
نور امیدی نیست
آتشین برق نگاهی ز کمینگاهیست
همه گرگ و همه دیو
در کمین تو زیبایی تو
پاکی و سادگی و رعنایی تو
مرو ای مرغک زیبا
که به هر رهگذری
همه دیوند کمین کرده نبینند تو را
دور از دست وفا
پنهان از دیده عشق نفریبند تو را
 

nahayat

عضو جدید
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است


دسته اول


آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم نیستند


عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.


دسته دوم


آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هم نیستند


مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.


دسته سوم


آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم هستند


آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.


دسته چهارم


آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند


شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
 

nahayat

عضو جدید
جملات عاشقانه از دکتر علی شریعتی

جملات عاشقانه از دکتر علی شریعتی
عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست؛
و آن دوست داشتن است
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دوست داشتن از عشق برتر است
و من هرگز خود را
تا سطح بلند ترین قله عشق های بلند ، پایین نخواهم آورد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
شنیدم سخن ها ز مهر و وفا ، لیک
ندیدم نشانی ز مهر و وفایی
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
و اکنون تو با مرگ زفته ای ؛
و من این جا ، تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس ، گامی به تو نزدیک تر می شوم
این زندگی من است
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
غریقی در طوفان تنها مانده است
آخرین فریادهای خسته اش را
که تو را می خواند ـ بشنو ، بشتاب ، او را دریاب
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
همچون شمع که در گریستن خویش ، قطره قطره می میرد
ذوب می شوم و محو می شوم و پایان می گیرم
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
چه دشوار شده است دم زدن !
در این جا که هر درختی مرا قامت تفنگی است
و صدای هرگامی غمم !
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
تو می دانی که من
از میان همه نعمت های این جهان ، آن چه را برگزیده ام و دوست می دارم
تنهایی است
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
ای که تو آن من دیگرمی
ای تو که آن توی دیگرتم
زاد سفر برگیر و قدم در راه نِه
که من در پایان راه
بی صبرانه منتظر رسیدن توام
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
ای که هوای من شده ای
دم زدن د تو حیات من است
هر کسی را نه بدان گونه که « هست »، احساس می کنند
بدان گونه که « احساسش » می کنند ، هست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
بر من بگری
که زنده ام
و بی تو زنده مانده ام
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خدایا به هر که دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است ،
و به هرکه دوست تر می داری ، بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر !
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
تا بی پناه نگردم ، پناهم نخواهی داد
تا نیفتم ، دستم را نخواهی گرفت
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
وقتی عشق فرمان می دهد،
« محال» سر تسلیم فرود می آورد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
عشق در اوج اخلاصش ،
به ایثار رسیده است
و در اوج ایثارش ،
به قساوت !
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
می دانم تشنه ای اما …
اما این دریا را در کوزه نمی توان کرد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
تنهایی ، آرامگاه جاوید من است
و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من!
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
به پریشانی یک آرزوی آشفته
چه می دانم چگونه ؟
از تنهایی اتاق گریختم
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا …!
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
از دیده به جاش اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفت دارد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد
 

صنم.

عضو جدید
رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيم
تا دوست را به ياري نخوانيم،

براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند

طعم توفيق را مي چشاند

و چه تلخ است لذت را "
تنها" بردن

و چه زشت است زيبايي ها را
تنها ديدن

و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "
تنها" خوشبخت بودن

در بهشت
تنها بودن سخت تر از کوير است

در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند
ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند

"
تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است

"
تنها" بودن ، بودني به نيمه است

و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "
تنهايي" را احساس کردم


 

صنم.

عضو جدید
از باغ می برند تا چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پر کرده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند!
ای گل گمان نکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند
 

MEG

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشـــقانه و فلســـفی از سخنان دکتر علی شریعتی

عاشـــقانه و فلســـفی از سخنان دکتر علی شریعتی




آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد،

زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند

پرهایش سفید می ماند

ولی قلبش سیاه میشود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است (دکتر علی شریعتی)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
(دکتر علی شریعتی)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری
(دکتر علی شریعتی)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد
هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ

* * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از دیده به جاش اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست

اسراف محبت است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
.عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

.خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

.هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست
 

outlandish_tak

عضو جدید
به من تکیه کن!

من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر ان بنهی !

تمام روحم را اغوشی میسازم تا تو در ان از هراس بیاسای!

تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی میکنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!

تمام بودن خود را زانوی میکنم تا بر ان به خواب روی !

خود را تمام خود را به تو میسپارم تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی از ان برگیری و هر چه بخواهی از ان بسازی !

هر گونه بخواهی باشم!

از این لحظه مرا داشته باش !
 

Mkvisual

عضو جدید
دوست عزیز ... چرا آیات "سبز" ؟؟؟؟ ان شاء الله که منظوره خاصی نداشتی !
 

**mahsa**

کاربر بیش فعال
در بیکران زندگی دو چیز افسونم کرد:
آبی آسمان که میبینم و میدانم که نیست و خدایی که نمیبینم و میدانم که هست

ممنون از تاپیک زیباتون نمیدونم نوشتم تکراریه یا نه نتونستم همه پستا رو بخونم
 

Saman_88

عضو جدید
خدایا ! اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید \"شبه ادم های اندک\" را متوجه شوم چه دوست تر می دارم بزرگواری گول خور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن. زنده ياد دكتر شريعتي
 

Saman_88

عضو جدید
شگفتا : وقتی که بود نمی دیدم وقتی می خواند نمی شنیدم وقتی دیدم که نبود وقتی شنیدم که نخواند! چه غم انگیزاست وقتی چشمه سردو زلال در برابرت، می جوشد و می خروشد و می خواند ومی نالد، تشنه آتش باشی ونه آب، و چشمه خشکید , از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت، و آتش کویر را تافت، و در خود گداخت واز زمین آتش روئید واز آسمان آتش بارید تو تشنه آب گردیدی و تشنه آتش وبعد، عمری گداختن ازغم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت...
دکتر علی شریعتی​
 

anishtain_bahosh

عضو جدید
سلام دوستان این شعر از دکتر شریعتی است یا کارو؟ اگه کتابی که این متن در اون هستو هم معرفی کنید ممنون میشم بسیار بسیار:redface:

[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]خدایا کفر نمی‌گویم، [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]پریشانم، [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی[/FONT][FONT=&quot].

[/FONT][FONT=&quot]خداوندا[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]لباس فقر پوشی [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]غرورت را برای ‌تکه نانی [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌ [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]و شب آهسته و خسته [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تهی‌ دست و زبان بسته [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]به سوی ‌خانه باز آیی [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]زمین و آسمان را کفر می‌گویی [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]می‌گویی؟[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]خداوندا[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]اگر در روز گرما خیز تابستان [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]و قدری آن طرف‌تر [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌ [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]زمین و آسمان را کفر می‌گویی [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نمی‌گویی؟[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]خداوندا[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]اگر روزی‌ بشر گردی‌ [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]ز حال بندگانت با خبر گردی‌ [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت[/FONT][FONT=&quot].

[/FONT][FONT=&quot]خداوندا تو مسئولی[/FONT][FONT=&quot].

[/FONT][FONT=&quot]خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]در این دنیا چه دشوار است، [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است....[/FONT]
 

I am an engineer

عضو جدید
روزي از روزها
شبي از شبها خواهم ايستاد و خواهم مرد اما مي خواهم هرچه دورتر و ديرتر بميرم نمي خواهم حتي يك قدم يا يك لحظه پيش ا زآنكه مي توانسته ام برو ايستاده و جان داده باشم
 

arch boy

کاربر بیش فعال
سلام دوستان این شعر از دکتر شریعتی است یا کارو؟ اگه کتابی که این متن در اون هستو هم معرفی کنید ممنون میشم بسیار بسیار:redface:

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

می‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است....
مال کارو هستش دوست من
 
بالا