d_vasegh
عضو جدید
دوش دیوانه شدم؛ عشق مرا دید و بگفت:
"آمدم؛ نعره مزن؛ جامه مدر؛ هیچ مگو"
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو ؛ جز سخن گنچ مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم . . .
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفتم آن چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو