شاد باش !! خدا را داري

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
راه به خدا نزدیکتر شدن صاف کردن دله:redface:..... وقتی تو اوج تنهاییت با خدا ، احساس میکنی خداپیشته..بهترین لحظه زندگیتو تجربه می کنی...

آره

وقتي هيچكس رو نداري تا دو كلام باهاش دردودل كني

ميري سراغ خدا ، درد و دل

خيلي حال ميده
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعُروة بن زبیر می گوید:
با گروهی در مسجد رسول خدا نشسته بودیم که سخن از بدر و بیعت رضوان به میان آمد.
ابودرداء گفت:« آیا می خواهید کسی را نام ببرم که ثروتش از همگان کمتر، ولی تقوا و تلاشش در عبادت خدا بیش از همه است؟ »
گفتند:«آری. بگو.»
گفت:« امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب »

در این هنگام تمام افراد حاضر در مجلس با ناراحتی از ابودرداء رو گرداندند. ابودرداء گفت:« ای مردم، من آنچه را دیدم می گویم، و هر یک از شما آنچه را که دیده است بگوید. من، خودم علی ابن ابی طالب را در لابه لای درختان نخل دیدم که نیمه‌های شب با صدایی حزن آلود چنین مناجات می کرد:« خدای من، چه بسیار گناهانی که تو به دلیل شکیبایی‌ات، آنها را مایه انتقام از من قرار ندادی، و چه بسیار رسوایی‌هایی که تو از سر بزرگواری، آنها را آشکار نساختی. خدایا، اگر عمرم را مدتی طولانی در معصیت تو گذراندم و در نامه‌ی اعمالم گناهانم بزرگ است، جز آمرزش تو آرزوی دیگری ندارم و جز رضایتت به چیز دیگری امیدوار نیستم.»

صدای علی بن ابی اطالب مرا به خود مشغول ساخت. من دنبال صدا رفتم و به علی بن ابی طالب رسیدم. بدون حرکت در گوشه ای ایستادم و دیدم علی در دل تاریک شب چند رکعت نماز گزارد. آن گاه به دعا و گریه و مناجات مشغول شد و در ضمن مناجات هایش چنین گفت:« خدای من، به عفو تو می اندیشم و گناهانم بر من سبک می‌شود؛ و گاه مؤاخذه و مجازات هول‌انگیز تو را یاد می کنم و گناهانم بر من بزرگ و سخت می‌گردد.
آه، اگر تو در نامه‌ی اعمالم گناهی را بخوانی که من فراموش کرده ام، و تو آن را ثبت کرده‌ای. آن گاه فرمان دهی که او را بگیرید. پس وای بر اسیری که خاندانش نتواند او را رهایی بخشد و قبیله‌اش سودی برایش نداشته باشد. آه از آتشی که جگرها و کلیه‌ها را می سوزاند...»

پس آن قدر گریست که بدون حرکت افتاد. من پیش خودم گفتم از شدت شب‌زنده داری، خوابش برده، و گفتم او را برای نماز صبح بیدار می کنم. جلو رفتم و او را تکان دادم، ولی تکانی نخورد.
گفتم:« انالله و انا الیه راجعون. علی بن ابی طالب مُرد!»
با شتاب به منزلش رفتم و خبر مرگ او را به همسرش دادم. حضرت زهرا سلام الله علیها ماجرا را پرسید و من تعریف کردم.
او فرمود:«ای ابودرداء، به خدا سوگند این حالتی است که از ترس خدا به علی دست می‌‌دهد.»

صبح که شد مردم به صورت علی آب زدند و علی به هوش آمد. برخاست و مرا دید که می‌گریم. فرمود:« چرا گریه می کنی؟»
گفتم:« به خاطر کاری که تو با خودت می‌کنی.»
فرمود:« ای ابودرداء، چه می‌گویی اگر مرا ببینی که برای حساب فرا خوانده‌اند، فرشتگان عذاب مرا گرفته‌اند و در پیشگاه خداوند جبار ایستاده‌ام، در حالی که دوستانم رهایم ساخته‌اند. در این هنگام تو بیشتر از اکنون به من رحم می‌کنی و برایم دل می‌سوزانی.»

به خدا سوگند، این صحنه را در زندگی هیچ یک از اصحاب رسول خدا ندیدم.
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعُروة بن زبیر می گوید:
با گروهی در مسجد رسول خدا نشسته بودیم که سخن از بدر و بیعت رضوان به میان آمد.
ابودرداء گفت:« آیا می خواهید کسی را نام ببرم که ثروتش از همگان کمتر، ولی تقوا و تلاشش در عبادت خدا بیش از همه است؟ »
گفتند:«آری. بگو.»
گفت:« امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب »

در این هنگام تمام افراد حاضر در مجلس با ناراحتی از ابودرداء رو گرداندند. ابودرداء گفت:« ای مردم، من آنچه را دیدم می گویم، و هر یک از شما آنچه را که دیده است بگوید. من، خودم علی ابن ابی طالب را در لابه لای درختان نخل دیدم که نیمه‌های شب با صدایی حزن آلود چنین مناجات می کرد:« خدای من، چه بسیار گناهانی که تو به دلیل شکیبایی‌ات، آنها را مایه انتقام از من قرار ندادی، و چه بسیار رسوایی‌هایی که تو از سر بزرگواری، آنها را آشکار نساختی. خدایا، اگر عمرم را مدتی طولانی در معصیت تو گذراندم و در نامه‌ی اعمالم گناهانم بزرگ است، جز آمرزش تو آرزوی دیگری ندارم و جز رضایتت به چیز دیگری امیدوار نیستم.»

صدای علی بن ابی اطالب مرا به خود مشغول ساخت. من دنبال صدا رفتم و به علی بن ابی طالب رسیدم. بدون حرکت در گوشه ای ایستادم و دیدم علی در دل تاریک شب چند رکعت نماز گزارد. آن گاه به دعا و گریه و مناجات مشغول شد و در ضمن مناجات هایش چنین گفت:« خدای من، به عفو تو می اندیشم و گناهانم بر من سبک می‌شود؛ و گاه مؤاخذه و مجازات هول‌انگیز تو را یاد می کنم و گناهانم بر من بزرگ و سخت می‌گردد.
آه، اگر تو در نامه‌ی اعمالم گناهی را بخوانی که من فراموش کرده ام، و تو آن را ثبت کرده‌ای. آن گاه فرمان دهی که او را بگیرید. پس وای بر اسیری که خاندانش نتواند او را رهایی بخشد و قبیله‌اش سودی برایش نداشته باشد. آه از آتشی که جگرها و کلیه‌ها را می سوزاند...»

پس آن قدر گریست که بدون حرکت افتاد. من پیش خودم گفتم از شدت شب‌زنده داری، خوابش برده، و گفتم او را برای نماز صبح بیدار می کنم. جلو رفتم و او را تکان دادم، ولی تکانی نخورد.
گفتم:« انالله و انا الیه راجعون. علی بن ابی طالب مُرد!»
با شتاب به منزلش رفتم و خبر مرگ او را به همسرش دادم. حضرت زهرا سلام الله علیها ماجرا را پرسید و من تعریف کردم.
او فرمود:«ای ابودرداء، به خدا سوگند این حالتی است که از ترس خدا به علی دست می‌‌دهد.»

صبح که شد مردم به صورت علی آب زدند و علی به هوش آمد. برخاست و مرا دید که می‌گریم. فرمود:« چرا گریه می کنی؟»
گفتم:« به خاطر کاری که تو با خودت می‌کنی.»
فرمود:« ای ابودرداء، چه می‌گویی اگر مرا ببینی که برای حساب فرا خوانده‌اند، فرشتگان عذاب مرا گرفته‌اند و در پیشگاه خداوند جبار ایستاده‌ام، در حالی که دوستانم رهایم ساخته‌اند. در این هنگام تو بیشتر از اکنون به من رحم می‌کنی و برایم دل می‌سوزانی.»

به خدا سوگند، این صحنه را در زندگی هیچ یک از اصحاب رسول خدا ندیدم.

داستان جالب بود

علي (ع) كه اينگونه از گناه حرف ميزنه ، پس ما چي بگيم ديگه ... وا حسرتا

ممنون آبجي با آپ كردن اين تاپيك منو به ياد حرفاي خودم انداختي ((شاد باش ، خدا را داري ...)) ، فراموش كرده بودم

چقدر غافل و جاهل هستم
 

mahtab30

کاربر فعال
سلام دوستای گلم . امیدوارم حالتون خوب باشه .
ممنون از استارتر به خاطر تاپیک بسیار زیباتون.
راستش اصلا دلم نمیخاد با یه سری حرفها ناراحتتون کنم . همین اول ازتون معذرت میخوام ...
فقط خواستم بگم خوش به حالتون که اینقدر رابطه تون با خداتون خوبه ..
راستش من قبلا نماز میخوندم ولی حالا ...
دوستان من یه مشکلی واسم پیش اومد که خیلی از خدا دورم کرد . شاید خدا داشت امتحانم میکرد . ولی من رد شدم دوستان . یعنی کلا داغون شدم .
من خیلی از خدا کمک خواستم ولی خدا کمکم نکرد . ولم کرد به حال خودم . جدی میگم . سر نماز ساعتها دعا میکردم . ..ولی هیچی ...
خدا منو ول کرد به حال خودم . شاید به خاطر گناهی بود که کرده بودم . نمیدونم . ولی اینو میدونم که ایمانم رو از دست دادم . همین . (علاوه بر مشکلات اصلی ) . دیگه دلم نمیخواد کسی روببخشم . دلم میخواد تلافی کنم همه چیز رو حتی اگه همه چیز تقصیر اون نباشه . دیگه دلم نمیخواد حتی نماز بخونم .
باورتون میشه ؟ وقتی با خداتون درد و دل میکنید واسه من هم دعا کنید .
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستای گلم . امیدوارم حالتون خوب باشه .
ممنون از استارتر به خاطر تاپیک بسیار زیباتون.
راستش اصلا دلم نمیخاد با یه سری حرفها ناراحتتون کنم . همین اول ازتون معذرت میخوام ...
فقط خواستم بگم خوش به حالتون که اینقدر رابطه تون با خداتون خوبه ..
راستش من قبلا نماز میخوندم ولی حالا ...
دوستان من یه مشکلی واسم پیش اومد که خیلی از خدا دورم کرد . شاید خدا داشت امتحانم میکرد . ولی من رد شدم دوستان . یعنی کلا داغون شدم .
من خیلی از خدا کمک خواستم ولی خدا کمکم نکرد . ولم کرد به حال خودم . جدی میگم . سر نماز ساعتها دعا میکردم . ..ولی هیچی ...
خدا منو ول کرد به حال خودم . شاید به خاطر گناهی بود که کرده بودم . نمیدونم . ولی اینو میدونم که ایمانم رو از دست دادم . همین . (علاوه بر مشکلات اصلی ) . دیگه دلم نمیخواد کسی روببخشم . دلم میخواد تلافی کنم همه چیز رو حتی اگه همه چیز تقصیر اون نباشه . دیگه دلم نمیخواد حتی نماز بخونم .
باورتون میشه ؟ وقتی با خداتون درد و دل میکنید واسه من هم دعا کنید .

نه دوست عزيز

يكم بينش خودتون رو تغيير بديد

زيبا ببينيد

به متن دقت كردي ؟؟؟

همه چيز تجلي از خداوند است!!

بي شك مشكلات تو تجلي از خداونده !! منم مشكل داشتم مدتها ناله ميكردم كه چرا من.... اما حالا به حكمتش كمي پي بردم


شايد خدا پاسخ نداده تا تو رو امتحان كنه ببينه چقدر جنبه داري !!! البته من خيلي كوچيك و حقيرم كه بخوام جنبه حكمت خدا رو پيدا كنم يا بگم موضع امتحان چي بوده

ولي بدون داري امتحان ميشي

به خدا ثابت كن كه دوسش داري !!

شايد خدا تو رو رها كرد تا پرواز رو ياد بگيري !!! شايد رهات كرد تا ببينه فهم اينو داري كه خودت برگردي !! اصلا ببينه خودت تنهايي ميتوني باز پيش خدا برگردي

هميشه كه خدا نبايد دستت رو بگيره !!

چرا منتظري تا خدا بيا سراغت ؟؟؟

اين تو هستي كه بايد دنبال خدا باشي !!

همين سه حرف رو ببين خ د ا ، عظمت تجلي ميكنه در اين سه حرف

در راه ثابت قدم باش ، انقدر تلاش كن تا برسي !! سريع دست نكش


تو پيروزي ....
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دوستای گلم . امیدوارم حالتون خوب باشه .
ممنون از استارتر به خاطر تاپیک بسیار زیباتون.
راستش اصلا دلم نمیخاد با یه سری حرفها ناراحتتون کنم . همین اول ازتون معذرت میخوام ...
فقط خواستم بگم خوش به حالتون که اینقدر رابطه تون با خداتون خوبه ..
راستش من قبلا نماز میخوندم ولی حالا ...
دوستان من یه مشکلی واسم پیش اومد که خیلی از خدا دورم کرد . شاید خدا داشت امتحانم میکرد . ولی من رد شدم دوستان . یعنی کلا داغون شدم .
من خیلی از خدا کمک خواستم ولی خدا کمکم نکرد . ولم کرد به حال خودم . جدی میگم . سر نماز ساعتها دعا میکردم . ..ولی هیچی ...
خدا منو ول کرد به حال خودم . شاید به خاطر گناهی بود که کرده بودم . نمیدونم . ولی اینو میدونم که ایمانم رو از دست دادم . همین . (علاوه بر مشکلات اصلی ) . دیگه دلم نمیخواد کسی روببخشم . دلم میخواد تلافی کنم همه چیز رو حتی اگه همه چیز تقصیر اون نباشه . دیگه دلم نمیخواد حتی نماز بخونم .
باورتون میشه ؟ وقتی با خداتون درد و دل میکنید واسه من هم دعا کنید .

دوست گلم ..من هم 1 روز مثل تو بودم و همچنین گاهی ک فراموش میکنم:(
خیلی خیلی دور شده بودم

1 روز به خودم اومدم چشمام رو بستم تا ببینم کجای راه هستم
دیدم دور تا دورم تاریکه
خدا نبود...نوری نبود

مگه میشه؟!
دیدم جاده رو اشتباه رفتم
گفتم تا گم تر نشدم برگردم

اومدم برم پیشش
دیدم خودش راهنما برا برگشت بهم داده(قرآن و ائمه)
اما گفتم ...مگه خدا من رو قبول میکنه
من ؟
من ک فراموشش کردم!

اما 1چیزی گفت یعنی گناه تو از رحمت خدا بیشتره؟!
نه تمام گناهان عالمیان رو هم رو هم بذاری اندازه اون نمیشه مطمئنا...
پس شک به دلم راه ندادم

اما ازخودش خواستم دستم رو بگیره
نذاره اینجور بمونم
مگه من چقدر عمر میکنم
اگه فردا مردم چی؟
اونوقت چیکار کنم
من ک هیچی همراه ندارم

اما سعی کردم دست رو دست نذارم
کاری کنم ک خدا نگاهم کنه
میدونی خدا چی رو خیلی دوست داره
از نظر من
اینه ک تو دلت یادش کنی
نمیدونم تاحالا عاشق شدی یا نه؟
ذکر و فکرت اون فرده
هرکاری بخوای بکنی اون میاد تو یادت...

اما حالا چقدر خوبه عاشق خدا بشی
عاشق کسی ک تو رو با تمام وجود میخواد
نه یک انسان فانی و ...

کم کم خدا تمام زندگیت میشه
تمام دنیات
هستیت

خوش ب سعادت اونایی ک رسیدن...



تو هم شروع کن

ب بزرگی خدا شک نکن
نمازت رو بخون
نماز رو با عشق بخون
بلند شو همین حالا
خجالت نکش
وقتی نماز میخونی دقت کن ببین چی میگی
داری خدا رو چی میخونی

اونوقت عاشق نماز میشی
دل میسپاری
از خدا هم بخواه شیطان رو ازت دور کنه و لعنتش کن

این فایل هم دانلود کن
http://www.naabrestaurant.com/ghazaye_rouh/wp-content/uploads/2009/08/khoda-injast.pps


اما اولین قدم اینه که هرچی که تو رو به این دنیا وابسته کرده رو تقدیم خدا کنی
هرچیزی میتونه باشه
اونوقت سبکبار که شدی بسم الله رو بگو
و ببین زندگیت چه رنگی میشه
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا جون ممنون كه هستي و بودنت رو حس ميكنيم
دوست داريم

یا لثارات الحسین
از عکس آواتارت خیلی خوشم اومد
موفق باشی

سپاس دوستان

راستش روز اول كه ميخواستم اين تاپيك رو بزنم فكر نميكردم مورد استقبال واقع بشه

خدا رو شكر كه خوشتون اومده
 

mahtab30

کاربر فعال
سلام دوباره خدمت تمامی دوستان مخصوصا جناب balck banner و carolyn .
دوستان خیلی ممنونم ازتون به خاطر جواب پر از مهر و محبتتون .
کاملا گفتتون رو قبول دارم که شاید خدا من رو رها کرد تا پرواز رو یادم بده ...
کاملا قبول دارم که رحمت خدا از گناه ما آدما خیلی بیشتره ...
میدونم با بخشش میشه بوی خدا رو گرفت ..
من الان حال اون موقع شما رو دارم . احساس میکنم دور تا دورم تاریکیه ...
ولی واقعا من نبودم که این راهو اومدم .
من قبلا هم شرایط سخت رو تو زندگیم تجربه کردم . هیچوقت مثل الان ناامید نشده بودم .
من 4 سال توی خوابگاه دور از خونواده بودم.. واقعا خیلی از مسائل و مشکلات واسم پیش اومد ولی هیچوقت از خدا دور نشدم . .. هیچوقت تو زندگیم نبریدم ..
ولی نمیدونم چرا یهو یه مسائلی تو زندگیم پیش اومد که انگار خود خدا منو انداخت توی یه ... نمیدونم چی بگم . .
خلاصه اینکه وقتی بدی و بد شدن یه کسی رو میبینی که از ته دل دوستش داری دیگه دنیا واست به آخر میرسه . این تازه یکی از درگیریهای فکری من بود . انشالا هیچکس توی دنیا این رو تجربه نکنه .
و در آخر خوشحالم که دوستای گلی مثل شماها وجود دارن که حرفهای منو میخونن و واسم دعا میکنن .
دوستتون دارم همتون رو ...
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوباره خدمت تمامی دوستان مخصوصا جناب balck banner و carolyn .
دوستان خیلی ممنونم ازتون به خاطر جواب پر از مهر و محبتتون .
کاملا گفتتون رو قبول دارم که شاید خدا من رو رها کرد تا پرواز رو یادم بده ...
کاملا قبول دارم که رحمت خدا از گناه ما آدما خیلی بیشتره ...
میدونم با بخشش میشه بوی خدا رو گرفت ..
من الان حال اون موقع شما رو دارم . احساس میکنم دور تا دورم تاریکیه ...
ولی واقعا من نبودم که این راهو اومدم .
من قبلا هم شرایط سخت رو تو زندگیم تجربه کردم . هیچوقت مثل الان ناامید نشده بودم .
من 4 سال توی خوابگاه دور از خونواده بودم.. واقعا خیلی از مسائل و مشکلات واسم پیش اومد ولی هیچوقت از خدا دور نشدم . .. هیچوقت تو زندگیم نبریدم ..
ولی نمیدونم چرا یهو یه مسائلی تو زندگیم پیش اومد که انگار خود خدا منو انداخت توی یه ... نمیدونم چی بگم . .
خلاصه اینکه وقتی بدی و بد شدن یه کسی رو میبینی که از ته دل دوستش داری دیگه دنیا واست به آخر میرسه . این تازه یکی از درگیریهای فکری من بود . انشالا هیچکس توی دنیا این رو تجربه نکنه .
و در آخر خوشحالم که دوستای گلی مثل شماها وجود دارن که حرفهای منو میخونن و واسم دعا میکنن .
دوستتون دارم همتون رو ...

ديدن بدي كشي كه از ته دل دوسش داري !!! سخته !! ميدونم

ميفهمم چي ميگي

اما دائم با اين حس مقابله كن تا پيروز بشي !!! من مدتها درگير بودم تا پيروز شدم ، شايد يك سال ، شايد بيشتر ، روز شمارش از يادم رفته

ولي سست نشو



برات دعا ميكنم تا با خدا باشي
 

Similar threads

بالا