داستان سه کلمه ایی

[CordeliaII]

میتونست نره اونجا

 

[vahid321]

اما مجبور شد
​

 

[CordeliaII]

ولی بابایی داد

 

[samira_3001]

البته شرطی داشت......

 

[armin.eleman]

محمود بهش گفت

 

[vahid321]

دوستان لطفا یکم به پست قبلی هم توجه کنید و روند داستان رو خراب نکنید!
​

 

[mohsen 88]

محمود دوست باباشه

 

[sahar68]

و میدونه که

 

[sahar68]

دوستان لطفا یکم به پست قبلی هم توجه کنید و روند داستان رو خراب نکنید!
​

ممنون از این نکته جالب
راست میگه لطفا داستانو خراب نکنید
امیدوارم داستان به یه جای خوبی برسه بعد بره واسه چاپ

 

[vahid321]

و میدونه که

اگر بابایی نتونه
​

 

[kazimoto]

پولی که میخواست

 

[Goli Joon]

کسی نداد تا...

 

[vahid321]

پولی که میخواست

رو بهش بده
​

 

[vahid321]

رو بهش بده
​

باید بره و
​

 

[امیر-علی]

از رفقا قرض

 

[B A H R A M]

کنه چون حسن

 

[monrose]

خب یکی اینا رو بچینه کناره هم ببینیم چی مشه...

 

[monrose]

رفیقش دزد بود...

 

[mehrab.mbm]

من از اول برسی کردم اصلا جملات متوالی و مفهوم دار نیستن لطفا بی ربط تاپیک نزنید

 

[sahar68]

خب یکی اینا رو بچینه کناره هم ببینیم چی مشه...

تا اینجا حاصل این شده:

[FONT=&quot]روزي روزگاري در[/FONT] [FONT=&quot]یه جای خیلی[/FONT] [FONT=&quot]کوچکی دخترکی بود[/FONT] [FONT=&quot]با یه دونه[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]با یه [/FONT][FONT=&quot]دوست [/FONT][FONT=&quot]که خیلی هم با جور بودن[/FONT] [FONT=&quot]ولی ناراحت بود چون فردا با ید مسواک میزد کلشهم تاس بود اخه کله تاسبرق ميزنه و چشمو اذیت میکنه خیلی دراماتیکه عاشقه (است ) [/FONT][FONT=&quot]کچلی که نمیدونه [/FONT][FONT=&quot]چرا اينقدر واسه نداشتن مو چقدر آرایشگر خوب چه قدر باید با اصول روانشناسی با مشتریانه کله‌نورافکنی ارتباط برقرار كنه میخاست بره خرید با احمدی نژاد خرید با خوشحالی پولش تموم شد اگر پول داشت رفت پیش بابایی از محمود قرض میتونست نره اونجا اما مجبور شد ولی بابایی داد البته شرطی داشت محمود بهش گفت محمود دوست باباشه و میدونه که اگر بابایی نتونه پولی که میخواست رو بهش بده باید بره و از رفقا قرض کنه چون حسن رفیقش دزد بود[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​

 

[Hamid MB]

و میخواست اونو

 

[h_moraki]

و میخواست اونو

بزنه شايدم ميخواست

 

[sahar68]

اونو با کمربند

 

[behnam_mech1987]

اونو با کمربند

متر کنه ،آخه

 

[سعید معمار]

اون خیاط بود...............

 

[salimipour]

نه اون خیاط نبود

 

[sahar68]

نه اون خیاط نبود

نه نشد این شد 4 تا حواستو جمع کن اجازه 3 کلمه دارید

 

[Lillian]

نه اون خیاط نبود

ممکنه بزاز بوده...

 

[vahid321]

تا اینجا حاصل این شده:

[FONT=&quot]روزي روزگاري در[/FONT][FONT=&quot]یه جای خیلی[/FONT] [FONT=&quot]کوچکی دخترکی بود[/FONT] [FONT=&quot]با یه دونه[/FONT][FONT=&quot]با یه [/FONT][FONT=&quot]دوست [/FONT][FONT=&quot]که خیلی هم با جور بودن[/FONT] [FONT=&quot]ولی ناراحت بود چون فردا با ید مسواک میزد کلشهم تاس بود اخه کله تاسبرق ميزنه و چشمو اذیت میکنه خیلی دراماتیکه عاشقه (است ) [/FONT][FONT=&quot]کچلی که نمیدونه [/FONT][FONT=&quot]چرا اينقدر واسه نداشتن مو چقدر آرایشگر خوب چه قدر باید با اصول روانشناسی با مشتریانه کله‌نورافکنی ارتباط برقرار كنه میخاست بره خرید با احمدی نژاد خرید با خوشحالی پولش تموم شد اگر پول داشت رفت پیش بابایی از محمود قرض میتونست نره اونجا اما مجبور شد ولی بابایی داد البته شرطی داشت محمود بهش گفت محمود دوست باباشه و میدونه که اگر بابایی نتونه پولی که میخواست رو بهش بده باید بره و از رفقا قرض کنه چون حسن رفیقش دزد بود[/FONT]​

خیلی جالب بود ولی یک کمی ویرایشش کن و بی ربط هاشو حذف کن
​

 

[sahar68]

خیلی جالب بود ولی یک کمی ویرایشش کن و بی ربط هاشو حذف کن
​

حتما باشه