لطفا این داستان را بخوانید ... مدیر مدرسه

SCSI

عضو جدید
مدیر مدرسه ای در کلکته هندوستان، این نامه را چند هفته قبل از شروع امتحانات برای والدین دانش آموزان فرستاده است:

والدین عزیز
امتحانات فرزندان شما به زودی آغاز می شود.
من می دانم شما چقدر اضطراب دارید که فرزندانتان بتوانند به خوبی از عهده امتحانات بر آیند.
اما لطفا در نظر داشته باشید که در بین این دانش آموزان
یک هنرمند وجود دارد که نیازی به دانستن ریاضیات ندارد.
یک کارآفرین وجود دارد که نیازی به درک عمیق تاریخ یا ادبیات انگلیسی ندارد.

یک موزیسین وجود دارد که کسب نمرات بالا در شیمی برایش اهمیتی ندارد.

یک ورزشکار وجود دارد که آمادگی بدنی و فیزیکی برایش بیش از درس فیزیک اهمیت دارد.
اگر فرزندتان نمرات بالایی کسب کرد عالی است.

در غیر این صورت، لطفا اعتماد به نفس و شخصیتش را از او نگیرید.

به آنها بگویید مشکلی نیست آن فقط یک امتحان بود و آنها برای انجام چیزهای بزرگتری در زندگی به دنیا آمده اند.
به آنها بگویید فارغ از هر نمره ای که کسب کنند شما آنها را دوست خواهید داشت و آنها را قضاوت نخواهید کرد.
لطفا این را انجام دهید تا ببینید چگونه فرزندانتان جهان را فتح خواهند کرد. یک امتحان یا نمره پایین نبایستی آرزوها، استعداد و اعتماد به نفس آنها را فدا کند.
و در پایان،


لطفا فکر نکنید که دکترها و مهندسین تنها انسان های خوشحال و خوشبخت روی زمین هستند.

با احترام فراوان
مدیر مدرسه
 

starlet.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه مدیر فهمیده ای بوده..کاش تو ایرانم داشتیم..
مدیرای من ک همشون...!!!!:razz:
 

SCSI

عضو جدید
متاسفانه در برخورد با خیلی از افراد در جامعه به این نتیجه می رسم که گاهی یک تلنگر کوچک از امید به یک فرد می تواند او را به آینده امیدوار کند که بسی زندگی اش را دچار تحول کند ولی متاسفانه به قول یکی از دانشجویان که می گفت: "یک فرد دلسوز وجود ندارد که مرا راهنمایی کند ... "
 

SCSI

عضو جدید
یادداشت یک مدیر

یادداشت یک مدیر

در نخستین روز سال آموزشی
همه ی آموزگاران یک مدرسه یادداشتی خصوصی
از مدیرشان دریافت نمودند:

“آموزگار ارجمند
من بازمانده ی یک بازداشتگاه هستم.
چشمان من چیزهایی را دید که هیچ چشمی نباید آن را ببیند.
اتاق های گازی که دانشمندان زبردست ساخته بودند.
کودکانی که پزشکان باسواد، آنان را مسموم کرده بودند.
نوزادانی که پرستاران آموزش دیده، آنان را می کشتند.
زنان و کودکانی که فارغ التحصیلان دانشگاه ها و دبیرستان ها،
آنان را تیرباران کرده و می سوزاندند.
از این رو من به آموزش و پرورش بدگمانم.
آموزگار گرامی،
به دانش آموزان کمک نمایید تا انسان بار بیایند.
تلاش های شما نباید باعث ایجاد هیولاهای دانشمند،
اهریمن های با سواد، تباه روان های چیره دست و هیتلرهای تحصیل کرده بشود.
خواندن و نوشتن و ریاضیات تنها زمانی مهم هستند که در جهت انسانی ساختن روان فرزندان ما به کار روند.”
بیاندیشیم، بسیار هم!

چو علم آموختی از حرص
آن گه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید
گزیده تر بَرَد کالا
 

SCSI

عضو جدید
پدرم دلواپس آینده برادرم است،اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند،در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
برادرم نگران فشار کاری پدرم است،اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرداما حتی یکبار هم نشده که بامن در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم،اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم ،با او به سینما بروم،باهم تخمه بشکنیم ،فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم.
ازیک طرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ می شود،از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم لال مانی میگیریم! انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم .

یکدیگررادوست میداریم اماآنقدر شهامت نداریم که دوست داشتن مان راابراز کنیم.
ما آدم های بیچاره ای هستیم!
آنقدر دربیان احساساتمان حقیر و ناچیزیم که صبر میکنیم تاوقتی عزیزی را از دست دادیم ،تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.

از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را. شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید پدربه پسرش بگوید که چقدر دوستش دارد.
از یک جا به بعد باید پسر دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند.
از یک جا به بعد باید مادر پسرش را به یک شام دونفره دعوت کند.
از یک جا به بعد باید پسر در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تورا دارم.
و چه خوب است از یک جا به بعد همینجا باشد،از همین جا که این نوشته تمام شد...
 
بالا