*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق خالص دیوانگی محض!

عشق خالص دیوانگی محض!

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست

خلق را بیدار باید بود از آب چشم من
وین عجب کان وقت می گریم که کس بیدار نیست

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست

بی دلان را عیب کردم لاجرم بی دل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست

ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست

بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست

ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست

قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من
زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست

احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش
حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست

سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست

گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست

لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست

دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست

 
آخرین ویرایش:

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخت است.هنگام وداع



آنگاه که در میابی



چشمانی که در حال عبور است



پاره ایی از وجود تورا



نیز

با خود ، خواهد برد
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


من را ببین!

نگاهم را بخوان...
می دانم!
به دلم افتاده...
من را ، از هر طرف
که بخوانی ام!

نامم بن بستیس، بر دیواری بلند

من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابی،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خیس میکند!
و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن
می کند!
به فال نیک گیرم...
برایـم،
به دروغ
پایت را میکشی
وسط ، تمام بازی های کودکانه...
معـرکه میگیری
و چه کودکـانه، هربار
بیشتــر بـاور میکنـم ،
لباسهای خیست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل‌ من محکمه ایست

که به من می‌گوید:

همه را دوست بدار،

به همه خوبی‌ کن،

و اگر بد دیدی،

دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
بودنت رو به تلخی می کشد
نبودنت اما …
رو به مرگ…شاید!
یاد حرف مادر بزرگ می افتم …
” می دونم تلخه ! اما باید مثل دوا بخوریش! “
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاصدك

قاصدك باز اگر برگشتي

و اگر پرسيدت ز فلاني چه خبر
تو خودت حال مرا مي داني
بوسه بر دستش زن

و بپرس...
قاصدك پر زد و رفت
بالهايش خيس
جمله هايم نصفه
و تو مأيوس شدي
كه فلاني باز نفهميد

كه در وادي عشق
حرف زدن ممنوع است !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقــاش بـاشـی!
چـقــدر می گیـری که بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟
بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم
یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد
... راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدمها با غمها مي توانند کنار بيايند


اما نه با بي تفاوتي ها


وقتي براي کسي همه چيز بي ارزش مي شود


آنوقت ديگر نه مي تواند لبخند بزند


و نه اينکه اشک بريزد


و هردو اينها به يک اندازه زندگي را


ابتدا در درون و سپس در بيرون آدمها مي کشد.

.

.

.

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هنوز مانده ام
وقتی روح به قتل میرسد
چه باید کرد
وقتی امید به قتل میرسد
چه باید کرد
وقتی ارزوها تباه میشود
چه باید کرد
هنوز مانده ام
کی قرار هست
تاوان تمام شود
a.m
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بُـــــغـــــضـــــــ میـــ کـُـــنــــد

کنارش می نشینم ، دستش را می گیرم

به پایش می افتم ، التماسش می کنم

باز بُـــــغـــــضـــــــ میـــ کـُـــنــــد

بــبــخش دلمـــــ ک ِ نمــی توانمـــ ـ " او" باشمـــ ـ
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از تو

سبز می شوم

و تو از من

به هم که گره بخوریـــــم

بختمان باز می شود و

خوشبختی قسمتمان
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرهم زخمهایم کنج لبان توست ...

بوسه نمی خواهم !
برایم سخن بگو ...


راد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نــانــوشتــه هــ ـ ـــ ـایـمـ بسیــارنـد

مِثــ ــ ـل بیقــراریهــایـمـ

مــَـن سکــوتـمـ رافـَـــریــ ـ ـ ـاد میکِشــمـ

آخَــ ــ ــ ـر ایــن آشــوبـ درونــمـ مـَـــرا میکُشــد...
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

چه حس قشنگیه وقتی می شی مَحرمِ دل یکی

یکی که بهش اعتماد داری بهت اعتماد داره

از دلتنگی هاش برات میگه از دلتنگی هات براش میگی

آروم میشه آروم میشی

حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه

این حس مثل قطره های باران پاکه


 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میبندم چشمانم را تا شاهد خرد شدن احساسم نباشم
میگیرم گوش هایم را تا صدای شکستنش را نشنوم


اما افسوس صدایش تمام قلبم را به لرزه در آورده است


قلبم تکه تکه شده است....


شکستن قلب درد دارد درد

 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امروز براتـــون عشــــق آرزو میکنم

از اون عشقایــــی کـــه ..

هــــر روز با لبخنــــد از خــــواب بیدار بشید و بگیــــد :

" زنـدگــــی یـعـنـی ایــن ...

چقــــــــدر خوشبختـــــــم .. "
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هیچکس اونقدر فقیر نیست که نتونه لبخندی به کسی ببخشهو هیچکس هم اونقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشه....

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چمدانت را که به دست می گیری
چیزی در من از دست می رود…
باور کردنی نیست
که چگونه
حجم اینهمه خاطره
در چمدان کوچکت جا می شود !
فریاد می زنم اگر
این بغض لعنتی امانم دهد !
امان نمی دهد…
پس آهسته زیر لب می گویم:
"مراقب خاطره هایمان باش"...


 

m.asn

عضو جدید
دوست من همیشه رو به نوربایست
اگر میخواهی تصویر زندگی ات سیاه نیفتد...
استاد تغییر باش نه قربانی تقدیر...
هرگز بخاطر مردم تغییر نکن.
این جماعت هر روز تو را جور دیگری میخواهند
مردم شهری که همه در آن می لنگند!
به کسی که راست راه می رود می خندند...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عازم یک سفــــــــــــــرم

سفری دور به جایی نزدیـــــــــــــک

سفری از خود من به خــــــــــــــــــــــــ ــــودم

مدتی است نگاهم به تماشای خداســـــــــــــــ ت
و
امیـــــــــــــــــدم به خداوندی اوســــــــــــــــــــــ ــــــت…!!!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیراهنت

در باد تکان می‌خورد

این تنها پرچمی است

که دوستش دارم


گروس عبدالمالکیان
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عبور سایه ی بلند تو
غروب خورشید طالع را
نجوا کنان
می گذرد .
پرندگان ِ بی سرود
چون افسردگان مهر
بی رمق
هفت می شوند در افق !
من نشسته در آخرین ایستگاه
رد ممتد آرزو هامان را

در تصور بیدار آسمان
قلب می کشم . . .
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب را دوست دارم !


چون ديگر رهگذري از کوچه پس کو چه هاي شهرم نمي گذرد


تا سر گرداني مرا ببيند


چون انتها را نمي بينم، تا براي رسيدن به آن اشتياقي نداشته باشم


شب را دوست دارم چون ديگر هيچ عابري از دور


اشک هاي يخ زده ام را در گوشه ي چشمان بي فروغم نمي بيند


شب را دوست دارم : چرا که اولين بار تو را در شب يافتم
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسرت واقعی را آن روز می خوری


که می بینی به اندازه سن و سالت زندگی نکرده ای ..
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه عاشق شدن را بلدند

اما فقط تعداد کمی هستند که بلدند


چگونه در عشق با یک نفر برای مدتی طولانی بمانند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
سالهاست
از دست عشق
خون دل مي خورم !
خونخوار تر از من
در دنيا نيست !
 
Similar threads

Similar threads

بالا