عشق خالص دیوانگی محض!
عشق خالص دیوانگی محض!
خلق را بیدار باید بود از آب چشم من
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
بی دلان را عیب کردم لاجرم بی دل شدم
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من
احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
عشق خالص دیوانگی محض!
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
خلق را بیدار باید بود از آب چشم من
وین عجب کان وقت می گریم که کس بیدار نیست
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست
بی دلان را عیب کردم لاجرم بی دل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست
بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من
زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست
احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش
حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست
آخرین ویرایش: