فراق یار

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من عـــــــاشقم دیــــــوانه ام ، از خویشتن بیگانه ام
او شمع و من پـــــــــــروانه ام ، دیوانه ام ، دیوانه ام
آیید و زنجیـــــــرم کنید ، با عقل تدبیـــــــــــــرم کنید
وز عشق او سیـــــــــــرم کنید ، دیوانه ام ، دیوانه ام
نی خطا گفتم خطا ، بگـــــــذار تـــا سوزد مـــــــــــرا
پــا تـا به ســر ، ســر تـا به پـا ، دیوانه ام ، دیوانه ام
ایـن سینه ی پر سوز من ، وین اشک شب افروز من
آن شــــــام من ، ایــن روز من ، دیوانه ام ، دیوانه ام
پنــــدار را یک ســــو کنم ، زی کـــــوی جانان رو کنم
جــــــــان را فـــــــــدای او کنم ، دیوانه ام ، دیوانه ام
تـــا منـــزل محبوب مـــا ، سنگ است و ره فرسنگها
بـــــا ســــر روم ره یــا به پــــا ؟ دیوانه ام ، دیوانه ام
بـــا ســـر روم با ســر روم ، کز ســر سپارانش شوم
انـــــــــــدرز کس را نشنـــــوم ، دیوانه ام ، دیوانه ام
افــــروختم ، افـــــروختم ، آتش گــــــرفتم ســـوختم
تــــــــا عـــــاشقی آمـــــوختم ، دیوانه ام ، دیوانه ام
چون دل اسیـــــــر نام شد ، بـــــــا پختگیها خام شد
آواره شد ، نـــــــاکــــــــام شد ، دیوانه ام ، دیوانه ام
آسیمه ســـر ، آسیمه دل ، پــای خــرد مانده به گل
عقل از تمنـــــایش خجـــــــــل ، دیوانه ام ، دیوانه ام
شمع شبستانم چه شد ؟ سرو گلستانم چه شد ؟
وآن مـــــــــاه تــابــانم چه شد ؟ دیوانه ام ، دیوانه ام
آوخ که شب نــــــزدیک شد ، راه طلب تـــــاریک شد
تــــــــاریک ره بـــــــــاریک شد ، دیوانه ام ، دیوانه ام
افسانه اش تــابم بــــــرد ، وز اشک سیلابم بـــــــرد
بگذار تـــــــــا خوابم بـــــــــــرد ، دیوانه ام ، دیوانه ام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گر غصه روزگار گویم
بس قصه بی شمار گویم

یک عمر هزارسال باید
تا من یکی از هزار گویم

چشمم به زبان حال گوید
نی آن که به اختیار گویم

بر من دل انجمن بسوزد
گر درد فراق یار گویم

مرغان چمن فغان برآرند
گر فرقت نوبهار گویم

یاران صبوحیم کجایند
تا درد دل خمار گویم

کس نیست که دل سوی من آرد
تا غصه روزگار گویم

درد دل بی‌قرار سعدی
هم با دل بی‌قرار گویم
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرچه از فاصله ماه به من دورتری
ولی انگار همین جا و همین دوروبری
ماه می تابد و انگار تویی می خندی
باد می اید و انگار تویی می گذری
شب و روز تو نگفتی چسان می گذرد
می شود روز و شب اینجا به کندی سپری
باز بگذار در و پنجره ها را امشب
باد می اید و می اورد از من خبری
خبری تازه که نه یک خبر سوخته را
باد می اورد از فاصله دورتری
خبر اینقدر قدیم ست که هر پیرزنی
خبر اینقدر بدیهی ست که هر کور و کری
می تواند که به یاد اورد و بشنودش
که تو خود فاعل و مفعول و نهاد خبری
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلت ازجنس بهاراست مبادا بروی!
بخت من بی تو چه تاراست مبادا بروی!
صحبت از مرد زیاد است در این شهر نقاب
بی تو نامردهزاراست مبادا بروی!
دلم از تیرگی آینه ها میگیرد
بی تو این شهر حصار است مبادا بروی!
چکمه ها!جوخه ی اعدام!وحاشا فریاد!!!!
ترسم از حلقه داراست مبادا بروی!
ودرآینه زیبای نگاهت دیدم
مرگ در حال فراراست مبادابروی!
شاه بیت غزلم قافیه اش تب دارد
وزن شعرم بیقرار است مبادابروی
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاملو

شاملو

مرگ من سفری نیست ،
هجرتی است
از وطنی که دوست نمی داشتم
به خاطر مردمانش .
خودایا از چه هنگام این چنین
ائین مردمی
از دست بنهاده اید ؟
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها:(
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نه! کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ‌چیز و هیچ‌کسی را دیگر
دراین زمانه دوست ندارم

انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک‌روز خوشحال و بی‌ملال ببیند
زیرا هرچیز و هرکسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگرکه یک‌نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می‌کند

پس من‌ با همه وجودم
خودم را زدم به مـردن
تا روزگار دیگر کاری‌به‌کار من نداشته‌باشد

این شعر تازه را هم ناگفته می‌گذارم
تا روزگار بو نبرد
گفتم که کاری به کار عشق ندارم!

" زنده یاد قیصر امین پور "
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
شقایقی رازمزمه می کنم که بی هیچ اجازتی به باغ رویایم مستانه وارام می رویدواشکی که آرام به جشن حضورم می لغزدوگرم اشتیاق وبوسه ام میسازدوستاره ای که بی ادعا وچشمک زن مرا به خویش می خواند.امشب تمام آسمان را بدون لحظه ای حتی درنگ درخواب خواهم دیدوتعبیرش رامیدانم که هیچ کس برایم بازنخواهدگفت تا بدانم که من هم دریک روز پاییزی وزیرسایه غریب ترین مجنون دنیا خواهم مرد....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابو سعید ابو الخیر

ابو سعید ابو الخیر

با خود در وصل تو گشودن مشکل

دل را به فراق آزمودن مشکل

مشکل حالی و طرفه مشکل حالی

بودن مشکل، با تو نبودن مشکل
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در گذر... ثانیه ها تنهایم

و در این لحظه و این حادثه ها تنهایم

صاعقه می شکند قامت تنهای مرا

و در این معبد سنگی به خدا تنهایم

سیل بارانی غم چشم مرا خواهد شست

چه کنم با همه ی خاطره ها... تنهایم

و تو در بی خبری های دلت خواهی رفت

پشت درد همه ی فاصله ها تنهایم

و تو امشب به نبودن چه شباهت داری

[FONT=times new roman, times, serif]و من امشب ته این قافیه ها تنهایم.......[/FONT]
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
حيفه اشكايي كه دم سحر واسه دوريت ميريختم


حيفه روزايي كه هر ساعتشو با خيال تو سر ميكردم


حيفه غروري كه به خاطر داشتنت شيكستم


حيفه قلبم كه فقط به خاطر وجود تو ميتپيد


حيفه حرفاي عاشقونه اي كه با دل و جون بهت ميزدم


حيفه اين عشق كه سالهاس تو دلم داره ميجوشه


حيفه اين دل ساده و يتيمم كه با يه نگاه گير تو افتاد


حيفه اين زندگي كه بدون تو تيره و تاره


حيف این دل که نمیتونه فراموشت کنه


حیف
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشمی کنار پنجره ی انتظار

ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو
در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست
نقشی بلند تر زده ایم ، آن نگار کو
جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است
آن آشنای ره که بود پرده دار کو
ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را
آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو
ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت
آن پیک ره شناس حکایت گزار کو
چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو
ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود
افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کو


 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز

دیرگاهیست که هر روز به تنهایی خويش بر سر جاده ي هجرت که وداعم دادی، منتظر می مانم
و در این تنهایی ، به دلم می گویم:که تو بر می گردی
جان من می سوزد ، از حقیقت آری که تو دیگر هرگزنزد من باز نخواهی آمد
در وجودم دیگر ،شوق و امیدی نيست خنده ام می گرید که چرا این همه سهل
باورم شد که تو میگفتی :"دوستت می دارم"
با دلی پر غصه ،به تمنای محالی که تو بر می گردی
منتظر خواهم ماندو اگر جسم مرا ، سر خاکی دیدی
یادگاری به سر سینه من،بنویس
"شانه ات تکیه گاه بی کسیم بود،کنون دیگر خاک......"
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي روزهاي خوب كه درراهيد!اي جادههاي گمشده درمه!
اي روزهاي سخت ادامه!ازپشت لحظه هابه دراييد!
اي روز افتابي!اي مثل چشمهاي خدا ابي!
اي روزامدن!اي مثل روز امدنت روشن!
اين روزها كه ميگذرد هرروز!درانتظار امدنت هستم!
امابا من بگوكه ايامن نيزدرروزگار امدنت هستم؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ز دو ديده خون فشانم ز غــمت شب جدايي
چــه كنم كه هست اينها گـل باغ آشــــنايي
مــــژه‌ها و چشم يارم به نظر چــــنان نـمايد
كه مـــيان سنبلــستان چرد آهــوي ختــايي
سر برگ گــل ندارم به چه رو روم به گــلشن
كه شــــنيده‌ام ز گلها هـــمه بوي بي‌وفـايي
به كدام مذهبست اين؟ به كدام ملت‌است اين؟
كه كشند عاشقي را كه تو عاشـقم چرايي
به طواف كــعبه رفتم به حــرم رهـــم ندادند
كه تو در بـرون چه كردي كه درون خانه آيي؟
به قـــمارخانه رفتم، هــــــمه پاكــــباز ديدم
چـو به صــومعه رســــيدم همه زاهد ريايي
در ديــر مي‌زدم مــــــن، که نـــدا ز در درآمد
كه درآ درآ عــــــراقي، كه تو هم ازآن مــايي
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دوستت‌ دارم‌ُ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با تو لج‌ْبازی‌ نمی‌کنم‌ ! [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مانندِ کودکان‌، [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سَرِ ماهی‌ها با تو قهر نخواهم‌ کرد: [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ماهی‌ِ قرمز مال‌ِ تو، [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ماهی‌ِ آبی‌ مال‌ِ من‌... [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هر دو ماهی‌ مال‌ِ تو باشدُ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تو مال‌ِ من‌ ! [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من‌ شاعرم‌ُ تنها ثروتم‌ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دفترِ شعرهایم‌ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وَ چشمان‌ِ زیبای‌ توست‌ ! [/FONT]​
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما
گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما
در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
چیست یاران، چاره غمهای بی‌پایان ما؟
دوستان، گویند دل را صبر فرمایید صبر
چون کنیم ای دوستان، دل نیست در فرمان ما؟
در فراقش نیست یا رب زندگانی را سبب
سخت رویی فلک یا سستی پیمان ما
در فراق دوست، دل، خون گشت و خواهد شد بباد
دوستان بهر خدا جان شما و جان ما
در فراقش، بعد چندین شب، شبی خواهم ربود
می‌شنیدم در شکر خواب از لب سلطان ما
بار هجر ما، که کوه، از بردن او عاجز است
چون تحمل می‌کند گویی دل سلمان ما؟
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زندگي در چشم من شبهاي بي مهتاب را ماند
شعر من نيلوفر پژمرده در مرداب را ماند
ابر بي باران اندوهم
خار خشک سينه کوهم
سالها رفته است کز هر آرزو خالي است آغوشم
نغمه پرداز جمال و عشق بودم آه
حاليا خاموش خاموشم
ياد از خاطر فراموشم
روز چون گل ميشکوفد بر فراز کوه
عصر پرپر مي شود اين نوشکفته در سکوت دشت
روزها اين گونه پر پر گشت
چون پرستوهاي بي آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز
اينک اينجا شعر و ساز و باده آماده است
من که جام هستيم از اشک لبريز است ميپرستم
در پناه باده بايد رنج دوران را ز خاطر بر د
با فريب شعر بايد زندگي را رنگ ديگر داد
در نواي ساز بايد ناله هاي روح را گم کرد
ناله من ميترواد از در و ديوار
آسمان اما سراپايش گوش و خاموش است
همزباني نيست تا گويم بزاري اي دريغ
ديگرم مستي نمي بخشد شراب
جام من خالي شدست از شعر ناب
ساز من فرياد هاي بي جواب
نرم نرم از راه دور
روز چون گل ميشکوفد بر فراز کوه
روشنايي مي رود در آمان بالا
ساغر ذرات هستي از شراب نور سرشار است اما من
همچنان در ظلمت شبهاي بي مهتاب
همچنان پژمرده در پهناي اين مرداب
همچنان لبريز ز اندوه مي پرسم
جام اگر بشکست
ساز اگر بگسست
شعر اگر ديگر به دل ننشست
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا که بودیم نبودیم کسی ... کشت مارا غم بی همنفسی.
تا که رفتیم همه یار شدند ... خفته ایم و همه بیدار شدند.
قدر آیینه بدانیم چو هست ... نه در آن وقت که اقبال شکست.
 

sedam kon

عضو جدید
تپه ها با حركت باد شكل عوض ميكنند ولي صحرا همان كه بوده ميماند...

مانند عشق من و تو ..............
اگر من بخشي از افسانه تو باشم تو روزي بازخواهي گشت...:heart::heart::heart:پائولو كوئيلو
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=times new roman, times, serif]می آیی...[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]می مانی...[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عادتم می دهی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مرا نا دیده می گیری [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]می روی..[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]این است بازی روزگار....[/FONT]
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيـا كـه در غم عشقت مشوشـم بى تو
بيا ببين كه در اين غم چه ناخوشـم بى تو
شب فـراق تو مى‌نالـم اى پرى رخسار

چو روز گـردد گويـى در آتشـم بى تو
دمى تـو شربت وصلـم نداده‌اى جانـا

هـميشه زهر فراقت هـمى چشـم بى تو
اگر تو با من مسكيـن چنين كنـى جانا

دو پايـم از دو جهان نيـز دركشـم بى تو
پيـام دادم گفتـم بيا، خوشـم ميـدار

جواب دادى و گفتى كه من خوشـم بى تو
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت ...
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه دل در دست محبوبی گرفتار ، نه سر در کوچه باغی بر سر دار
از این بیهوده گردیدن چه حاصل ؟!
پیاده میشوم دنیا نگهدار....
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیـرگـاهیسـت که تـنـها شده ام
قصـه ی غـربـت صـحـرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
بـاز هـم قسمت غم ها شده ام
دگـر آیـیـنه زمـن بـی خـبـر است
کـاش چـشـمـان مـرا خاک کـند
تا نبینم که چه تــــــــنـــــــــهـــــــــا شده ام
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا اينگونه باور کن...
کمي تنها ،
کمي بي کس ،
کمي از يادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده ،
خدا ديگر کجا رفته...؟!
نمي دانم مرا آيا گناهي هست..؟
که شايد هم به جرم آن ،
غريبي و جدايي هست..؟؟؟
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ ترا از خدا ميگرفتم
وگر سنگ يودم به هرجا که بودي
سر رهگذر تو جا ميگرفتم
اگر مادر بودي به صد ناز شايد
شبي بر لب بام من مي‌نشستي
وگر سنگ بودي به هر جا که بودم
مرا مي‌شکستي مرا مي شکستي
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمونی واسه من ، اما کبود
قصه ای ، اما همون یکی نبود
مث آفتابی اما تنگ غروب
مث دشتی که نشسته تو جنوب
شوق پروازی تو لحظه های خواب
که منو می بره اما تو سراب
تو دل شبی ، شبی که گمشده نور
مث راهی ، اما راه بی عبور
تو به یک باغ پر از گل می مونی
که گل یخ توی قلبم می شونی
مث خورشید به دلم رنگ می زنی
داغ پاییز به دل تنگ می زنی
مث دریایی ، عمیق و بیکرون
از تو طوفانه ، تو قلب من نشون
آسمونای کبود ، تنگه دلم
واسه اون یکی نبود ، تنگه دلم...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باران قصيده واري
غمناک
آغاز کرده بود
مي خواند و باز مي خواند
بغض هزار ساله دردش را
انگار ميگشود
اندوه زاست زاري خاموش
ناگفتني است
اين همه غم ؟
ناشنيدني است
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي کيست
گفتند اگر تو نيز
از اوج بنگري
خواهي هزار بار ازو تلخ تر گريست
 
بالا