فراق یار

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک پنجره برای من کافی است
یک پنجره به لحظه آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو
آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش معنی می کنن.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آرزوی من این است که دو روز طولانی ...در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من این است یا شوی فراموشم...یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من این است که تو مثل یک سایه...سرپناه من باشی لحظه تَر گریه
آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده....همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو؛ من باشم...لحظه های هشیاری ، مستی تو؛ من باشم
آرزوی من این است تو غزال من باشی...تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من این است در شبی پُر از رؤیا ...پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا
آرزوی من این است از سفر نگویی تو...تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو
آرزوی من این است مثل لیلی و مجنون ...پیروی کنیم از عشق، این جنون بی قانون
آرزوی من این است زیر سقف این دنیا ...من برای تو باشم ، تو برای من؛ تنها
آرزوی من این است...آرزوی من این است...آرزوی من این است....
 

م.سنام

عضو جدید
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند..






 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر با گریه دریایی بسازم،اگر با خنده رویایی بسازم،
اگر خنده شود در من فراموش،اگر گریه شود با من هم آغوش،
تو را هرگز نخواهم کرد فراموش.
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنيده ام سخني خوش که پير کنعان گفت
فراق يار نه آن مي کند که بتوان گفت

حديث هول قيامت که گفت واعظ شهر
کنايتي است که از روزگار هجران گفت​

نشان يار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه بريد صبا پريشان گفت​

من و مقام رضا بعد از اين و شکر رقيب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت​

مزن زچون و چرا دم که بنده ي مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت​
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
بردلم افتاده شوري قابل گفتار نيست
صحبت از يار است و ما را كار با اغيار نيست
درد ما را نيست درمان چون كه درد عاشقي است
چاره جز ديدار بامعشوق و بادلدار نيست
نيست ما را ميل رفتن بر گلستان و چمن
ميروم آنجا كه جز نقش رخ مهيار نيست
گر كسي را نيست ميل ديدن سيماي او
ظاهرش انسان بود جز نقش بر ديوار نيست
پادشاهان چون گدايانند در انظار ما
در بساط ما اگرچه درهم و دينار نيست
گنج ما گنجي است بي پايان و آن دلدار ماست
ارزش آن قابل سنجش به هر معيار نيست
يازده تن جملگي هستند اجدادش امام
غير مهدي هيچ كس زين حسن برخوردار نيست
از هزاران كس نمي بيند يكي روي مهش
چون از اين مجموع هركس محرم اسرار نيست
چشم هركس چون كه مي بيند سياهي از سفيد
لايق ديدار آن سيماي معنادار نيست
گر نمي بينيم ما آن چهره و روي گلش
چون دل ما پاك و صاف و عاري از زنگار نيست
در خيالم نيمه شب با يار خلوت مي كنم
اشك مي ريزم در آن وقتي كه كس بيدار نيست
معترف هستيم بر عشق و وفاداري به او
بعد از اين اقرار ما را تا ابد انكار نيست
زان سوي درياي آتش يارگر خواند مرا
لذت رفتن در آتش كمتر از گلزار نيست
خرم آن روزي كه بازآيي به بستان همچو گل
لحظه اي زيباتر از آن لحظه ديدار نيست
در فراق يار مي بايد تحمل پيشه كرد
ليك ما را تاب و صبر و طاقت بسيار نيست
گر بزرگي صدق پيش آري و اخلاص عمل
ديدن آن يار جاني آنچنان دشوار نيست
 
آخرین ویرایش:

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب تهي از مهتاب
شب تهي از اختر
ابر خاكستري بي باران پوشانده
آسمان را يكسر
ابر خاكستري بي باران دلگير است
و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت افسوس سخت دلگيرتر است
شوق بازآمدن سوي توام هست
اما
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
 

fereshte_m

عضو جدید


سال هم نو شد ولی واسه من باز همه چی کهنه است جز درد و غم که هر روز داره نو میشه.
بعضی ها هم که کم لطفی کردن و تو خونه تکونی دلشون مارو هم shift +del کردن,حالا چراشو هم خدا داند.
درسته جای زیادی تو دلشون اشغال نکرده بودم ولی چاره ای نیست بهار بود و اوناهم باید نو میشدند. من اون << توئی >> بودم که به رسم قوانین دستوری هم که شده باید بعدش <<او >> میامد و چه بهانه ای بهتر ازخونه تکونی, بهار نو,سال نو,دلهای نو,....برای رفتن من و اومدن اون.
مثل همیشه زمزمه می کنم:
"خانه قلبت جایگاه هرکس است**باش با اویاد تو مارا بس است
******
زمــانـه قـرعـه ی نـو مـی زنـد به نـام شما
خوشا شما که جهان می رود به کام شما


 

ta_ra

عضو جدید
باز هم در پرده ابهام زمان وامانده ام،هاله تنهایی وجودم را در برگرفته ،در جستجوی نگاهی زندگی را باختم!
کاش نگاهم نگاهت را نمی دید،چرا که همان نگاه ،هیجان روح پرخروشم را تسکین دادو مرا نوازش کرد.
کاش نگاهم نگاهت را نمی دید،کاش....
هنوز به یاد تو هستم ،هنوز چون ستاره ای در شب تارم میدرخشی،هنوز نمیدانی...
هنوز نمیدانی که آن شب تار ،چه سراسیمه و بی قراربرای دیدنت تا به کجا یک نفس دویدم،دویدم،اما هرگز نرسیدم.
هرگز...​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یا رب به یادش آور درویش پروریدن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اسماعيل زارع

اسماعيل زارع

ای تکیه گاه کوچه ی تنهایی ام درود

ای آن که یک نگاه تو قلب مرا ربود

هر بار آمدم که از اینجا ببینمت

پشت خیال پنجره باران گرفته بود

احساس می کنم که در این لحظه های خیس

حتی تو را شبیه غزل می توان سرود

باید تو را نوشت و از روی بوم شعر

پرواز های قاصدک خسته را زدود

دائم بیا و روی دلم بستری بساز

جاری بمان همیشه در اینجا شبیه رود

قلبم به عشق تو ، نه ، تظاهر نمی کند

پیوند خورده است ، همان لحظه ی ورود -

سر می کشد به تک تک سلول های من

از کوچه ی نگاه تو آرامش وجود

خوابیده بود ساعت دلواپسی هنوز

بین هجای بودن ورفتن در این حدود

تق، تق ... دوباره ثانیه ها پشت پنجره

بیدار می شوند ، تو رفتی ، ولی چه زود
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب
چندمین شب یلدایی ست که می گذرد
و تو کنارم نیستی
و چقدر یلدایی اند
شبانه های بی تو ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
از جدا شدن نوشتی
رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم
نازنیم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن
میون این همه دیوار
تو با خنده ای نوشتی
همقفس خدانگهدار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیایه قفس بود
بنویس که خیلی وقته
واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم
مث دستات سرد سردم
من که تو بن بست غربت
زخمی از آوار پاییز
فکر چشمای تو بودم
با دلی از گریه لبریز
شب عاشقونه ی من که حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم باید از تو می گذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته
واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم
مث دستات سرد سردم...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من

ز من هر آن که او دور

چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک
از او جدا جدا من

نه چشم دل به سويي

نه باده در سبويي
که تر کنم گلويي
به ياد آشنا من

ستاره ها نهفته

در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
هواي گريه با من
 

م.سنام

عضو جدید
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]امشب شب بغضه ....[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]بغض من رو دیدی ؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]امشب شب قصه اس ...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]قصه ام شنیدی ؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]امشب شب اشکه ...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]اشک من رو دیدی ؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]امشب شب مرگه...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]قصه شو شنیدی ؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]گریه ام ندیدی....[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]بغضم نچشیدی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]راز این دل خسته ...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]هرگز نشنیدی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]لعنت به تو ای دل...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]لعنت به تو ای دل[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]خسته ام ز لعنت ...ن[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]فرین و شکایت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]بی تو مانده ام من...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]بی سنک صبورم[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]بی تو خوانده ام من...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]از ته وجودم[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]راهی شده ام من...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]راهی قیامت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]شاکی شده ام من...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]شاکی از شکایت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]قصه ام تو بودی...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]قصه نه حکایت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]حکایت از دلی که...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]نداره هیچ لیاقت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]این دل شکسته...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]می کنه جسارت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]درد دل غمگین...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]چون نداره عادت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]از بغض این دل ...[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]می کنم روایت[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کسی نداند تو خوب مي داني که چه مي گويم ...
که چقدر تنهايم .

و من هنوز نمي دانم که تو از چه سخن مي گفتي ميان لحظه ها ...
که نگاهت هنوز پشت پلك هايم است
که هنوز قلمم بوي تو را مي دهد
مگر قصه ي عشقت ميان سطر هايم بوي انتظار مي دهد ؟!
که اينچنين کلمات مي خواهند بنويسند از تو براي تو ...
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي خواهم و مي خواستمت، تا نفسم بود
مي سوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود .

عشق تو بَسَم بود، كه اين شعله بيدار
روشنگر شب هاي بلند قفسم بود .

آن بخت گريزنده دمي آمد و بگذشت
غم بود كه پيوسته نفس در نفسم بود .

دست من و آغوش تو ، هيهات ، كه يك عمر
تنها نفسي با تو نشستن هوسم بود

سيماي مسيحائي اندوه ، تو ، اي عشق
در غربت اين مهلكه فرياد رسم بود .

لب بسته و پر سوخته ، از كوي تو رفتم
رفتم ، به خدا اگر هوسم بود ، بَسَم بود .
 

گلابتون

مدیر بازنشسته

به خدای لبخند ..
به خدای شادی ..
به خدای همه آنچه که از خوبی هاست ..
به خدای همه آنچه که از زیبایی هاست ..
دل من غمگین نیست ..
دل من گمشده , شاید ؛ اما ..
دل من غمگین نیست ..
و شبی از شبها ..
در میان طپش عطر و نیاز خواهش ..
با حضور و نفس عطر دل انگیز خدا ..
آن دل گمشده را خواهم یافت .. .
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي نشسته درخيال من، فراموشم مكن[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اين دل درد آشنا را در شرار غم بسوز[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هر چه مي خواهي بكن اما فراموشم مكن.[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعد از تو هم در بستر غم مي توان خفت
بعد از تو هم با دل سخنها مي توان گفت
بعد از تو هم اين سوز هجران هرگز نمي آيد به پايان

بي تو هم اين عشق بي فرجام من شايد که پا بر جا بماند يا نماند
بي تو هم درياي بي آرام دل شايد به طوفانم کشاند يا براند
من که رسواي دل هستم کي زغم پروا کنم
مي روم عشق و وفا را بعد از اين رسوا کنم
دل ز دريا مي زنم تا که دل دريا کنم

دل کي شود آزاد از اين باد فرياد از بي داد از اين غم
جز غم چه بود اين عشق رسوا
شد هستي ام بر باد از اين غم
بعد از تو هم در بستر غم مي توان خفت
بعد از تو هم با دل سخن ها مي توان گفت
بعد از تو هم اين سوز هجران
هر گز نمي آيد به پايان
بعد از تو هم اين سوز هجران
هر گز نمي آيد به پايان
من که رسواي دل هستم کي ز غم پروا کنم
مي روم عشق و وفا را بعد از اين رسوا کنم
دل به دريا مي زنم تا که دل دريا کنم...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی
چون به یاد آری پریشانم پریشان می شوی
گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقی آن می شوی
سر به زانو گریه هایم را اگر بینی به خواب
چون سپند از بهر دیدارم شتابان می شوی
عزم هجران کرده ای شاید فراموشم کنی
من که میدانم تو هم چون شمع گریان می شوی
گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشکریزان می شوی
بشکند پیمانه ی صبرم,ولی در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان می شوی
بینم آن روز که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سر تا به پا جان می شوی
مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد
آن زمان بی همزبان در این گلستان می شوی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی
چون به یاد آری پریشانم پریشان می شوی
گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقی آن می شوی
سر به زانو گریه هایم را اگر بینی به خواب
چون سپند از بهر دیدارم شتابان می شوی
عزم هجران کرده ای شاید فراموشم کنی
من که میدانم تو هم چون شمع گریان می شوی
گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشکریزان می شوی
بشکند پیمانه ی صبرم,ولی در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان می شوی
بینم آن روز که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سر تا به پا جان می شوی
مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد
آن زمان بی همزبان در این گلستان می شوی


من به پايان مي رسم از كوچ تو
با من از آغاز اين مردن نگو

كاش ميشد لحظه ها را پس گرفت
كاش ميشد از تو بود و با تو بود
کاش مي شد در تو گم شد از همه
كاش ميشد تا هميشه با تو بود

كاش فردا را كسي پنهان كند
لحظه را در لحظه سرگردان كند
كاش ساعت را بميراند به خواب
ماه را بر شاخه آويزان كند

ميروي تا قصه را غمنامه تدفين گل
ميروي تا واژه را باران خاكستر كني
ثانيه تا ثانيه پلواره ي ويران شدن
ميروي تا بخشي از جان مرا پرپركني...

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!
 
بالا