Data_art
مدیر بازنشسته
آه
اي مرگ تو معيار!
مرگت چنان زندگي را به سخره گرفت
و آن را بي قدر كرد
كه مردني چنان،
غبطه بزرگ زندگاني شد!
***
تو را بايد تنها در خدا ديد
هر كس ،هر گاه ، دست خويش
از گريبان حقيقت بيرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست
***
چندان تناوري و بلند
كه به هنگام تماشا
كلاه از سر كودك عقل مي افتد
***
اي خدای گون!
مرگ در پنجه ی تو
بیچاره تر از پروانه یی ست
که کودکان در دست گیرند
و یزید ، بهانه ای.
دستمال پلیدی
که ستم در آن تف شده ست
و در زباله ی تاریخ ؛
فگنده شده ست.
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را می مکید.
مخنثی که تهمت مردی بود
بوزینه ای با گناهی درشت:
"سرقت نام انسان"
و سلام بر تو
که مظلوم ترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است
***
يا ذبيح الله
تو اسماعيل برگزيده ی خدايي
و روياي به حقيقت پيوسته ي ابراهيم
***
مرگ تو
مبدا تاريخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معيار زندگي است
***
خط تو با خون تو آغاز مي شود.
از آن زمان كه تو ايستادي
دين راه افتاد
و چون فرو افتادي
حق برخاست.
***
هيچ شاخه اي نيست
كه شكوفه سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نيست
هيزمي است ناروا بر درخت مانده
***
یاثارالله
آن باغ مینوی که تو در صحرای تفته کاشتی
با میوه های سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوته های سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور،
باغی ست که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر
بوفضایل را
و نخل های سرخ کامل را
***
و رد خونت
راهی
که راست به خانه ی خدا می رود...
***
اي باغ بينش
ستم ، دشمني زيباتر از تو ندارد
و مظلوم ، ياوري آشناتر از تو
تو كلاس فشرده تاريخي
كربلاي تو
مصاف نيست
منظومه بزرگ هستي است.
طواف است.
***
پايان سخن
پايان من است
تو انتها نداري...