دکترعلی شریعتی

FahimeM

عضو جدید
هر کسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت
هر کسی دوتاست و خدا یکی بود و یکی چگونه می توانست باشد؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
و خدا کسی که احساسش کند نداشت
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبایی همواره تشنه دلب است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
و غرور در جستجوی غروری است که آن را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور
اما کسی نداشت
و خدا آفریدگار بود
و چگونه می توانست نیافریند
زمین را گسترد
و آسمان ها را بر کشید
کوهها برخواستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند و طوفان ها برخاست و صاعقه ها در گرفت و باران ها و بارانها و بارانها
گیاهان رو ییدند و درختان سر به هم دادند و مراتع سرسبز پدیدار گشت و جنگلهای خرم سر برداشتند، حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و ماهیانخرد سینه دریاها را پر کردند
و قرن ها گذشت و می گذشت و درختان گونه گون ، گل های رنگارنگ و جانوران
<< در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود و آن کلمه خدا بود>>!
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه تونستن بود؟
و خدا بود و با او عدم بود.
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرفهایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سربه ابتذال گفتن فرود نمی آورد
حرف های خوب و بزرگ و ماورایی همین هایند
و سرمایه هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
حرفهای بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند
اینان در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند و هر لحظه حریق های دهشتناک و سوزنده ای دردرون می افروزند.
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
درونش از آنها سرشار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
و خدا بود و عدم
جز خدا هیچ نبود
در نبودن نتوانستن بود ، با بودن نتوان بودن
و خدا تنها بود،
هر کسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت.
...
 

FahimeM

عضو جدید
اگر به چیزی كه نمی شناسیم معتقد باشیم چندان ارزشی ندارد بلكه فضیلت در شناخت دقیق چیزی است كه به ان معتقدیم
 

FahimeM

عضو جدید
از این جا ره به جایی نیست


جای پای رهروی پیداست
کیست این گم کرده ره ؟ این راه ناپیدا چه می پوید؟
مگر او زین سفر ، زین ره چه می جوید ؟
از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست ؟
به شهری کاندر آغوش سپید مهر
به باران سحرگاهیی خدایش دست و رو شسته است.
به شهری کز همان لحظه ی ازل
بر دامن مهتاب عشق آرام بغنوده است.
به شهری کش پلید افسانه گیتی
سر انگشت خیال از چهره ی زیباش بزدوده است.
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
به شهری بر کناره ی پاک هستی ،
به شهری کش به باران سحرگاهی
خدایش دست و شسته است.
به شهری کش پلیدی های انسان این پلید افسانه ی هستی
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان
کسی را آشنایی نیست.
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست.
نمی بینی که آن جا
کنار تک درختی خشک
ز ره مانده غریبی ره نوردی بی نوا مرده است؟
و در چشمان پاکش ، در نگاه گنگ و حیرانش ،
هزازان غنچه امید پژمرده است؟
نمی بینی که از حسرت (( کمد صید بهرامیش افکنده است ))
و با دستی که در دست اجل بوده است ،
بر آن تک درخت خشک
حدیث سرنوشت هر که این ره را رود ، کنده است:
که : « من پیمودم این صحرا ، نه بهرام است و نه گورش »
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان ،
کسی را آشنایی نیست.
ازین صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست؟
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست​
 

Narges *

عضو جدید
حضور خویشتن را
و غربت را
و تنهایی دردناک در انبوه جمعیت رات
و سکوت رنج آور در بحبوحه ی هیاهو را
و بی کسی هراس آور در ازدحام همه کس را
و همه را...
با تسلیت مقدس و اعجاز انگیز اینکه "میدانستم تو هستی" در خود فرو می خوردم
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
بیاندیش چه چیز بهترین است من آنرا برایت آرزو میکنم.
دکتر شریعتی
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
در نهان به آنهایی دل میبندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنهایی که دوستمان دارند غافلیم،شاید این است دلیل تنهایی ما...
"دکتر علی شریعتی"
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان با غرور میتازد...
با دروغ میبازد...
و با عشق میمیرد...
"دکتر علی شریعتی"
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا!چگونه زیستن را تو به من بیاموز...چگونه مردن را خود خواهم دانست...
"دکتر علی شریعتی"
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است.......
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در نهان به آنهایی دل میبندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنهایی که دوستمان دارند غافلیم
شاید این است دلیل تنهایی ما....
 

Narges *

عضو جدید
غريب است دوست داشتن. وعجيب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتي مي‌دانيم کسي با جان و دل دوستمان دارد ... ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ريشه دوانده ؛ به بازيش مي‌گيريم هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر ، ما بي رحم ‌تر . تقصير از ما نيست ؛ تماميِ قصه هايِ عاشقانه، اينگونه به گوشمان خوانده شده‌اند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست نوشته هاي دكتر علي شريعتي در هبوط

[FONT=tahoma, new york, times, serif][/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]هر کسی دوتاست[/FONT][FONT=tahoma, new york, times, serif] .[/FONT]

[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا یکی بود .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و یکی چگونه می توانست باشد ؟[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .[/FONT]

[FONT=tahoma, new york, times, serif]اما کسی نداشت[/FONT]

[FONT=tahoma, new york, times, serif]...[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا آفریدگار بود .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و چگونه می توانست نیافریند .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]زمین را گسترد و آسمانها را برکشید[/FONT]



[FONT=tahoma, new york, times, serif]...[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .[/FONT]



[FONT=tahoma, new york, times, serif]و با نبودن چگونه توانستن بود ؟[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا بود و با او عدم بود .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و عدم گوش نداشت .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و حرفهایی است برای نگفتن[/FONT]



[FONT=tahoma, new york, times, serif]...[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد[/FONT]



[FONT=tahoma, new york, times, serif]...[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]درونش از آنها سرشار بود .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا بود و عدم .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]جز خدا هیچ نبود .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]در نبودن ، نتوانستن بود .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]با نبودن نتوان بودن .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا تنها بود .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]هر کسی گمشده ای دارد .[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]و خدا گمشده ای داشت [/FONT]


[FONT=tahoma, new york, times, serif]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]..[/FONT][/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
[/FONT]
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا
سرنوشت مرا خیر بنویس
طوری که هرآنچه را تو دیر میخواهی من زود نخواهم و هر آنچه را تو زود میخواهی من دیر نخواهم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
علی شریعتی
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز

وقتی نیستی چنان به نبودنت فکر می کنم که مغزم به نبودنت پی نمی برد.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقر همه جا سر ميكشد .......
فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......
فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است ..
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند


غریب است دوست داشتن.


و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


دکتر شریعتی
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

برای کوبیدن یک حقیقت،خوب به آن حمله مکن...بد از آن دفاع کن
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
من ادعا نمیکنم که به یاد همه افرادی که دوستشان دارم هستم اما ادعا میکنم در لحظاتی هم که به یادشان نیستم دوستشان دارم.
 

masoud71

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان تنها موجودی است برای پیشرفت افریده شده
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر لحظه حرفي در ما زاده مي‏شود

هر لحظه دردي سر بر مي‏دارد

و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي‏كند

اين ها بر سينه مي‏ريزند و راه فراري نمي‏يابند

مگر اين قفس كوچك استخواني گنجايش‏اش چه اندازه است؟
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز

فهميدن
آنها(دشمنان)از فهميدن تو مي ترسند.از گاو كه گنده تر نميشوي مي دوشنت و از اسب كه دونده تر نميشوي سوارت ميشوند و از خر كه قوي تر نميشوي بارت ميكنند. آنها از
فهميدنتو ميترسند

فرصت
روزي كه بود نديدم....روزي كه خواند نشنيدم
روزي ديدم كه نبود....روزي شنيدم كه نخواند

پناهگاه ابدي
اگر تنهاترين تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشين همه نداشتن هاست.نفرين و آفرين ها
بي ثمر است.اگر تمامي خلق گرگ هاي هار شوند و از آسمان هول و كينه بر سرم بارد تو
تنهاي مهربان و جاويد و آسيب ناپذير من هستي.اي پناهگاه ابديتو ميتواني جانشين همه بي پناهي ها شويعشق
عميقترين و بهترين تعريف از عشق اين است كه :
عشق زاييده تنهايي است.... و تنهايي نيز زاييده عشق است...تنهايي بدين معنا نيست كه يك فرد بيكس باشد .... كسي در پيرامونش نباشد
اگر كسي پيوندي ، كششي ، انتظاري و نياز پيوستگي و اتصالي در درونش نداشته باشد تنها نيست
برعكس كسي كه چنين چنين اتصالي را در درونش احساس ميكند...
و بعد احساس ميكند كه از او جدا افتاده ، بريده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعيت نيز تنهاست...مرگ
..
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت ولي بسيار مشتاقم ... كه از خاك گلويم سوتكي سازد ... گلويم سوتكي باشد به دست كودكي گستاخ و بازيگوش ... تا كه پي در پي دم گرم خويش را بر گلويم سخت بفشارد .... و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ... تا بدين سان بشكند دائم سكوت مرگبارم را...انسان
همواره روحي مهاجر باش به سوي مبدا به سوي انجا كه بتواني انسانتر باشي
و از انچه كه هستي و هستند فاسله بگيري اين رسالته دائمي توست

توحيد
خدايا من در كلبه حقيرانه خود كسي را دارم كه تو در ارش كبريايي خود نداري
من چون تويي را دارم
وتو چون خود نداري

نيايش
خدايا : رحمتي كن تا ايمان ، نام ونان برايم نياورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتي نامم را در خطر ايمانم افكنم
تا از آنها باشم كه پول دنيا مي گيرند وبراي دين كار مي كنند ؛ نه آنها كه پول دين مي گيرند وبراي دنيا كارمي كنندكسي را دوست ميدارم...
خداوندا
از بچگي به من آموختندهمه را دوست بدارم
حال كه بزرگ شده ام
و
كسي را دوست مي دارم
مي گويند :
فراموشش كن

تقدير
نگاه كه تقدير نيست و از تدبير نيز كاري ساخته نيست خواستن اگر با تمام وجود با بسيج همه اندامها و نيروهاي روح و با قدرتي كه در صميميت است تجلي كند اگر هم هستيمان را يك خواستن كنيم يك خواستن مطلق شويم و اگر با هجوم و حمله هاي صادقانه و سرشار از اميد و يقين و ايمان بخواهيم پاسخ خويش را خواهيم گرفت

تنهايي
رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي كشيم تا دوست را به ياري نخوانيم،
براي او كاري مي كنيم و اين خود دل را شكيبا مي كندطعم توفيق را مي چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن
و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از كوير است
در بهار هر نسيمي كه خود را بر چهره ات مي زند ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند
"
تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است
"
تنها" بودن ، بودني به نيمه است
و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس كردم

انسانها
دكتر علي شريعتي انسانها را به چهار دسته تقسيم كرده است :

اول :آناني كه وقتي هستند هستند وقتي كه نيستند هم نيستند
عمده آدمها. حضورشان مبتني به فيزيك است. تنها با لمس ابعاد جسماني آنهاست كه قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند

آناني كه وقتي هستند نيستند وقتي كه نيستند هم نيستند دوم :
مردگاني متحرك در جهان. خود فروختگاني كه هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته‌اند. بي شخصيت‌اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي‌آيند. مرده و زنده‌اشان يكي است

سوم : آناني كه وقتي هستند هستند وقتي كه نيستند هم هستند
آدمهاي معتبر و با شخصيت. كساني كه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را مي گذارند. كساني كه همواره به خاطر ما مي‌مانند دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم

چهارم : آناني كه وقتي هستند نيستند وقتي كه نيستند هستند
شگفت انگيز ترين آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شكوه اند كه ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتي كه از پيش ما ميروند نرم نرم آهسته آهسته درك مي‌كنيم. باز مي‌شناسيم. مي فهميم كه آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم . هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار مي‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سكوت مي‌كنيم و غرقه در حضور آنان مست مي‌شويم و درست در زماني كه مي‌روند يادمان مي آيد كه چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها در زندگي هر كدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

وقتي ديگر نبود
وقتي كه ديگر نبود
من به بودنش نيازمند شدم
وقتي كه ديگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتي كه ديگر نمي‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتي كه او تمام كرد
من شروع كردم
وقتي كه او تمام شد
من آغاز كردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي كردن است
مثل تنها مردن

نيايش
خدايا :
مگذار كه :ايمانم به اسلام و عشقم به خاندان پيامبر ، مرا با كسبه دين ، يا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز كندكه آزادي ام اسير پسندِ عوام گرددكه «دينم» در پس «وجهه ديني» ام دفن شود ، كه عوام زدگي مرا مقلّد تقليد كنندگانم سازدكه آن چه را «حق مي دانم» به خاطر آن كه «بد مي دانند» كتمان كنمخدايا مي دانم كه اسلامِ پيامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشيع دوست تو نيز با « نه » آغاز شدمرا اي فرستنده محمد و اي دوستدار علي ! به« اسلام آري » و به « تشيع آري » كافر گردان
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دين « نه »

تو دين « نه » به من دادي ، پدر ، مادر ! من دختر تو بودم ، راه هاي را كه به من نشان دادي ، پيشنهادهايي كه داشتي ، شكل زندگي و ارزش هاي اخلاقي يي كه به من ارائه كردي ، اين است : نرو ، نكن ، نبين ، نگو ، نفهم ، احساس نكن ، ننويس ، نخوان ، نه ، نه ، نه و ... اينكه همه اش نه شد ، من به دنبال دين آري هستم كه به من نشان بدهد كه چه بكن ، چه بخوان و چه بفهم !

به قول يكي از نويسندگان : « واي به حال ديني كه نه در آن بيشتر است از آري » و از تو من يك آري نشنيده ام .

كتابي براي نخواندن ! قرآني كه تو به آن معتقدي به چه كار ما مي آيد ؟ من نمي دانم در آن چه هست و تو خودت هم نمي داني تويش چيست ؟ از اين جهت من كافر توي مومن هر دويمان هم درس هستيم ، منتهي من با آن كار ندارم – چون كتابي كه به درد خواندن نخورد به چه درد مي خورد ؟ اما تو مرتب مي چسبانيش به چشمت و سينه ات ، به پهلويت ، به قنداق بچه ات و به بازوي داداشت و به بالش مريضت تا آن جا كه من ديده ام اين كتاب براي تو فقط مصرفش هميشه اين بوده كه : وقتي كه از خانه ات بيرون مي آيي ، چند جمله از آن را به قفل در خانه ات پف كني ، من يك قفل فني و محكمي مي خرم كه اصلا احتياج به پف نداشته باشد ، با تكنيك بسته شود نه با پف ! تو براي سلامت و مصونيت جمله هايي از آن را دور خودت پف مي كني يا نسخه هايي از آن را به آستر جليقه ات مي دوزي يا به گردن گاوت مي آويزي ! من مي روم واكسن ميزنم و از دكتر متخصص نسخه دوا مي گيرم بنابراين به « قرآن تو » نيازي ندارم !

تو با آن استخاره مي كني به جاي « انتخاب » و « تصميم » ، « عمل » و « قضاوت » و « فهميدن » و « انديشيدن » ... كه كار انسان و ارزش امتياز انسان است – با كتاب يك نوع شير يا خط بازي مي كني و لاتاري و بخت آزمايي مي كني ، من - فرزند تو – با اينكه به وحي عقيده ندارم حاضر نيستم تا اين حد به قرآن اهانت كنم ، به هر حال اين يك كتاب است « قرآن تو » « كتاب هدايت » است آن را « مي خوانم » تا ، با انديشيدن و فهميدن نوشته هاي آن ، راه خوب و بد و متوسط را در زندگي پيدا كنم نه با استخاره ! چشم هايم را باز مي كنم و متنش را مي گشايم و به دنبال مطلبي مي گردم تا ببينم كه چه گفته است ، نه اينكه چشمهايم را ببندم و شانسي و تصادفي لايش را باز كنم و جمله يا كلمه ي اول بالاي صفحه راست را تماشا كنم كه چه نوشته است ؟ و بعد طبق آن در كار خودم تصميم بگيرم و درباره ي مسئله اي يا شخصي قضاوت كنم !

پدرجان ، من يك دانشجويم ، اگر كسي با جزوه درسي ام چنين بازي هايي كند اوقاتم تلخ مي شود ! پس اگر من كتابي را كه به درد خواندن نمي خورد – ولو نويسنده اش به قول تو خود خدا باشد – رها كردم و به جاي آن كتاب هايي را گرفتم كه به درد خواندن مي خورد ، اوقاتت تلخ نشود !

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
و هر روز او متولد میشود؛


عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...


و قرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛


سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند ... و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است , دکتر علی شریعتی
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند
 
بالا