دکترعلی شریعتی

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دیده به جاش اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد، زندگی به رنج كشیدنش می ارزد
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.!
دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است (دکتر علی شریعتی

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی)
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی)
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی

برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد
من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ
چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی
عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد
آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ..
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند
مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف در محبت است

مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.
دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.
.عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.
.اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.
.خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.
قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان
.هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست. سخنعلی شریعت
.استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر شريعتي


فقر

ميخواهم بگويم ......

فقر همه جا سر ميكشد .......

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......

فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......


فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......

فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..

فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آنچه ميان ما پديد آمده است، عشق نيست كه بتوان سردش كرد. دوستي نيست كه بتوان به دشمني‌اش كشاند. خويشاوندي نيست كه بتوان بريد. شور جواني نيست كه بتوان گريخت. يك نوع آشنا يافتن در انبوه بيگانه‌هاست. يك نوع ناگهان برخوردن با هموطني است در دوردست غربت. چگونه پس از اين آشنايي مي‌توان خود را به بيگانگي زد؟

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق مرد از دیدگاه دکتر علی شریعتی

عشق مرد از دیدگاه دکتر علی شریعتی

مرد ها در چار چوب عشق، به وسعت غیر قابل انکاری نامردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان، تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن، احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده، پست تر از یک سگ ولگرد، عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد، به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!! و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جست و جو میکنند...

دکتر علی شریعتی
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن.
دکتر شريعتي
 

Narges *

عضو جدید
خدایا : خودخواهی را چندان درمن بکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز آن در رنج نباشم.
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
راز یک زندگی زیبا این است که امروز با خدا گام برداری و

برای فردا به او اعتماد داشته باشی.:gol:
 

Narges *

عضو جدید
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،
‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی که دیگر نبود ،

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت ،

من در انتظار آمدنش نشستم.



وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،

من او را دوست داشتم.

وقتی که او تمام کرد ،

من شروع کردم .

وقتی او تمام شد ،

من آغاز شدم .

و چه سخت است تنها متولد شدن ،

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مردن .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر از سکوت به خشم آمدی سکوت کن.

***

 
آخرین ویرایش:

ویرا

عضو جدید
یک شبنم ,این است آن منی که از سالهای دراز
از نخستین روزی که به خویش چشم گشوده ام,بر دوش کشیده ام.
واز گرما ها و سرما ها وشکست ها و پیروزی ها وسفرها وحضرها و شادی ها و غم ها گذشتم و گذراندم و آوردم.
بعد از ان همه سالها اینک تنهای تنها واکنون کارم سفر است وتنهاترین مسافرم.
در زیر کوله باری سنگین از این تنهایی وسفر ,پشتم خم گردیده و استخوانهای قلبم به درد آمده است.
و میروم وراه طولانی لحظه ها در پیش رویم تا افق کشیده شده است واز هر منزلی تا منزل دوردست دیگر لحظه ای است.
واینچنین من باید صدهزار ,میلیونها لحظه را طی کنم تا برسم به یک روز یا یک شب ,روزی از روزها ,شبی از شب ها,خواهم افتاد و خواهم مرد,اما میخواهم هر چه بیشتر بروم
تا هر چه دورتر بیفتم ,تا هر چه دیرتر بیفتم.
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم.
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ,پیش از آنکه می توانسته ام بروم, بمانم ,افتاده و جان داده باشم.
دوست دارم به یاری این سفر از این منزل از این لحظه ها واز این خاطرات هر چه دورتر و دیرتر بروم وبمیرم,همین...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر در تو حس روييدن باشد حتي در كوير هم سبز خواهي شد.
 
آخرین ویرایش:

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

درد کشیدن چه سخت است!...
برای کسی که ناله نیز نمی تواند، که حلقوم فریاد ندارد، قلب عصیان ندارد چه می گویم؟
حتی نمی تواند بلرزد، اخم کند، نمی تواند در این خلوت مرگبار تنهایی، حتی بر پیشانی اش مشت
بزند، نمی تواند تحمل کند، نمی تواند... بگرید... نمی دانی برای یک اسکلت، درد کشیدن چگونه
سخت است! تا کجا سخت است!
نمی دانی گریستن، برای کسی که حدقه ی چشمش جز دو حفره ی عمیق و بزرگ
پُر خاک نیست، چه رنج آور است! چه می گویم؟ رنج؟ درد؟ سخت؟
این کلمات از آن زنده ها است، از آن دنیای پر از توانستن، پر از بودن و پر از زندگی کردن است.
اینجا هیچ کلمه ای یارای حرفی ندارد، هیچ کلمه ای، هیچ زبانی کاری از دستش ساخته نیست.
چه بگویم؟ جز همین اندازه که مرا مرنجان، در اینجا مرنجان، در این جا من همواره نگران تو ام،
جز به این نمی اندیشم که نکند که در برابر آتش، آنگاه که چشم بر شعله های پر نشاط و بازیگر
آتش دوخته ای و مرغان خیالت بر گرد سرت در پروازند و یکایک برایت قصه ای ساز کرده اند،
ناگهان، لبان سیراب و چشمان براق و چهره ی شاداب و جوان و سرشار از زندگیت از قصه ای تلخ
بپژمرد. من، از اینجا، نباید جز قلقلک پیاپی خاطره های شیرین و آرزوهای وسوسه انگیز آمیخته با
شرم و شوق و نوازش، در تو حالتی دیگر ببینم. مرا در اینجا، در این تنهایی جاوید و ساکتم، آرام بگذار!
تو بیست سال دیگر بی من، باید دست در آغوش لحظات
سرشار از بودن و زندگی کردن؛ باشی
و زندگی کنی...
باشی و زندگی کنی...
باشی و زندگی کنی...
آری، باشی و زندگی کنی...
که دوست داشتن از عشق برتر است و من،
هرگز، خود را تا سطح بلندترین قله ی عشق های بلند، پائین نخواهم آورد.

 

daryanian

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمونه اشعار دکتر علی شریعتی

نمونه اشعار دکتر علی شریعتی

مي خواستم زندگي کنم ، راهم را بستند
ستايش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گريستم ، گفتند بهانه است
خنديدم ، گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم !
***********************
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت
***********************
در عجبم از مردمي که خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي کنند و بر حسيني مي گريند که آزادانه زيست و آزادانه مرد.
***********************
انسان مجبور نيست حقايق را بگويد ولي مجبور است چيزي را که مي گويد
حقيقت داشته باشد
***********************
"خدايا چگونه زندگي کردن را به من بياموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت
***********************
"تهمت و دروغ"را دشمن سفارش ميدهد و منافق ميسازد و عوام فريب پخش ميکند
و عامي آن را ميپذيرد
***********************
خدايا شهرت مني را که ميخواهم باشم قرباني مني را که: ميخواهند باشم نکن .

***********************
"زماني مصاحبه گري از معلم صداقت و صميميت دکتر علي شريعتي پرسيد :
به نظر شما چه لباسي را به زن امروز بپوشانيم ؟
دکتر علي شريعتي در جواب گفتند : نميخواهد لباسي بدوزيد و بر تن زن امروز نمائيد .
فکر زن را اصلاح کنيد او خود تصميم ميگيرد که چه لباسي برازنده اوست"
***********************
انسان به اندازه اي که به مرحله انسان بودن نزديک مي شود ،
احساس تنهايي بيشتري مي کند.
***********************
انسان عبارت است از يک ترديد. يک نوسان دائمي. هر کسي يک سراسيمگي بلاتکليف است.

***********************
خداوندا من با تمام کوچکي ام, يک چيز از تو بيشتر دارم و آن هم خدايي است
که من دارم و تو نداري
***********************
هر کس بد ما به خلق گويد
ما چهره به دل نمي خراشيم
ما خوبي او به خلق گوييـم
تا هر دو دروغ گفته باشيـم !
***********************
خدايا هر که را عقل دادي ، چه ندادي؟ و هر که را عقل ندادي ، چه دادي؟؟؟
***********************
با شيطان هم داستان شدم, تا در برابر هيچ آدمي, سر تسليم فرود نياورم.
***********************
هرگز از کسي که هميشه با من موافق بود ، چيزي ياد نگرفتم . . .
***********************
مادرم ميگفت عاشقي يک شب است و پشيماني هزار شب؛
هزار شب است پشيمانم که چرا يک شب عاشقي نکرده ام
***********************
گاه گاهي به يادت غزلي مي خوانم
تا نگويي که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رويان همه گر بادل من خوب شوند
خوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست!
***********************
يه مرداب براي بدست آوردن يه نيلوفر سالها ميخوابه تا آرامش نيلوفر به هم نخوره پس اگرکسي رو دوست داري براي داشتنش حتي شده سالها صبر کن
***********************
بزرگترين اقيانوس آرام است
آرام باش تا بزرگترين باشي

***********************
خوش به حال مسافركش هاي ميدان آزادي
هر روز آزادانه فرياد ميزنند : آزادي، آزادي....

گاه کوچکم ميبيني و گاه بزرگ...نه کوچکم و نه بزرگ . خودت هستي که دور مي شوي و نزديک
دکتر علي شريعتي : من در کشوري زندگي مي کنم که زبانش پارسي است ولي به آ ن فارسي مي گويند چون زبان عربي"پ" ندارد :gol::que::warn::que:
 

پیوست ها

  • jomlat-sade-english.pdf
    1.1 مگایابت · بازدیدها: 0

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دروغ رنگ داشت؛

هر روز شاید،

ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،

و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.



اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛

عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.



اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند،

همیشه می توانستند تنها نباشند.



اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،

خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،

و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.



اگر غرور نبود؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،

و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،

جستجو نمی کردیم.



اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان،

حبس نمی کردیم.



اگر خواب حقیقت داشت؛

همیشه خواب بودیم.

هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛

ولی گنج ها شاید،

بدون رنج بودند.



اگر همه ثروت داشتند؛

دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛

تا دیگران از سر جوانمردی،

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.

اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،

اگر همه ثروت داشتند.



اگر مرگ نبود؛

همه کافر بودند،

و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.

ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.



اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...

اگر عشق نبود؛



اگر کینه نبود؛

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.

اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،

من بی گمان،

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا.


آنگاه نمیدانم ،

به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟


دکتر علی شریعتی

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقل


اگر مخالفان خود را به‌ پای چوبه‌ی اعدام می کشانی ! بدان‌ صاحب عقلی هستی بسان طناب .
و اگر مخالفان خود را به‌ زندان می فرستی! بدان صاحب عقلی هستی بسان قفس .
و اگر با مخالفان خود به‌ جنگ درمی افتی! بدان صاحب عقلی هستی بسان چاقو .
و اما اگر با مخالفان خود به‌ بحث و گفتگو می پردازی و آنها را متقاعد می سازی و به‌ سخنان حق آنها قناعت می کنی! بدان صاحب عقلی هستی‌ بسان عقل...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود

و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد.
وچند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][SIZE=+0]باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد
[/SIZE][/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][SIZE=+0]باتو، دریا با من مهربانی می کند
باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو، من با بهار می رویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه می شکفم
باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
[/FONT][/SIZE]

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][SIZE=+0]بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپ رکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.
[/FONT][/SIZE]


 

shahram1159

عضو جدید
اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند، اگر مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند.... فقط از فهمیدن تو می ترسند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .

و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .

و خدا گمشده ای داشت
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه مرداب برای بدست آوردن یه نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره پس اگرکسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن.
 

نقاب خردادی

کاربر بیش فعال
رحمتی کن تا ايمان نام و نان برايم نياورد.

§ قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ايمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنيا را ميگيرند و برای دين کار می کنند و نه از آنها که پول دين را ميگيرند و برای دنيا کار ميکنند!

§ مرا ياری ده تا جامعه ام را بر سه پاية «کتاب، ترازو، آهن» استوار کنم و دلم را از سه سرچشمة «حقيقت، زيبائي و خير» سيراب سازم!

§ در برابر هرآنچه انسان ماندن را به تباهی ميکشاند، مرا با «نداشتن» و «نخواستن» روئين تن کن!

§ مرا از همه فضائلی که به کار مردم نيايد محروم ساز!

§ مگذار که ايمانم به اسلام و عشقم به خاندان پيامبر مرا با کسبة دين، با حملة تعصب و عملة ارتجاع هم آواز کند!

§ تا به رعايت «مصلحت» «حقيقت» را ذبح شرعي نکنم!​
 
بالا