Ali 1900
عضو جدید
سلام علی جان خوبی
حتما اگه قبول بشه
خوبمسلام علي اقا خوبي
ما به ياد همه دوستان هستيم
خیلی ممنون
سلام علی جان خوبی
حتما اگه قبول بشه
خوبمسلام علي اقا خوبي
ما به ياد همه دوستان هستيم
سلام
مونا هستم !
چقد سرده!
چه خوبه زیر کرسی!
قسه میگین؟؟
واي كه چقدر علط داري جاي ملودي خالي ...اگه بود كلي ميشمردمحصن جان 22 صالمح !
آهان شمام مثل آرام لحجه دارین...مگه من چی گفتم ؟؟؟
من خیال کردم 6 سالته این جوری حرف میزنیمحصن جان 22 صالمح !
این گریه ها برا یه چیز دیگس دیگه نه؟
من فقط خواستم شوخی کنم
کدوم سوالا من ندیدمواي خيلي قشنگ بود محمدصادق..مرسي
مثل ديشب خيلي دردناك بود
راستي محسن چرا جواب سوالاي منو درباره قصت ندادي؟
خواهش میکنمواي خيلي قشنگ بود محمدصادق..مرسي
مثل ديشب خيلي دردناك بود
راستي محسن چرا جواب سوالاي منو درباره قصت ندادي؟
صادق جان باز هم مثل همیشه زیبا بود دستت درد نکنه
نه عزيز اتفاقا خيلي قشنگن... خيلي چيزا ازش ياد ميگيريم..مرسيخواهش میکنم
ولی قصد من ناراحت کردن شماها نیست.
ممنون، لطف داری عزیز
در جزیره ایی زیبا تمام حواس زندگی می کردن.
شادی...غم...غرور...عشق و...
روزی خبر رسید که به زودی جزیره زیر آب خواهد رفت.
همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند.
اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند .
چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره کاملا به زیره آب
فرو می رفت. عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست.
غرور گفت: ((نه. من نمی توانم تو را با خود ببرم چون
تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف می کنی))
غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت : اجازه
بده تا من با تو بیایم.
غم با صدای حزن آلودی گفت (آه...عشق.من خیلی
ناراحتم و احتیاج دارم تنها باشم.
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.
اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای
عشق را هم نشنید.
آب هر لحظه بالا و بالاتر می امد و عشق دیگر نا امید
شده بود که نا گهان صدای سالخورده ای گفت (بیا عشق
من تو را خواهم برد)
عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام
پیر مرد را بپرسد.و سریع خود را داخل قایق انداخت
و جزیره را ترک کردند. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد
به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که نجاتش
داده چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد عالمی رفت و از او پرسید (آن پیر مرد که بود؟)
عالم پاسخ داد (زمان)
عشق با تعجب گفت (زمان؟؟ اما چرا او به من کمک کرد؟!)
بچه ها من خط آخر این داستانو ننوشتم، چون تقریبا همون نتیجه اخلاقیشه، اول منتظر شمام تا بگید، بعد میزارم. میتونید جواب عشق رو بدید؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |