بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
چندان طول نمي كشيد كه پلك هاي پيرزن سنگين مي شد و يواش يواش خواب به سراغش مي آمد و كم كم خرناسش مي رفت به هوا. ر

در اين بين عمو نوروز از راه مي رسيد و دلش نمي آمد پيرزن را بيدار كند. يك شاخه گل هميشه بهار از باغچه مي چـيد رو سينه او مي گذاشت و مي نشست كنارش. از منقل يك گله آتش برمي داشت مي گذاشت سر قليان و چند پك به آن مي زد و يك نارنج از وسط نصف مي كرد؛ يك پاره اش را با قندآب مي خورد. آتـش منقل را براي اينكه زود سرد نشود مي كرد زير خاكستر؛ روي پـيرزن را مي بوسيد و پا مي شد راه مي افتاد. ر

آفتاب يواش يواش تو ايوان پهـن مي شد و پـيرزن بيدار مي شد. اول چيزي دستگيرش نمي شد. اما يك خرده كه چشمش را باز مي كرد مي ديد اي داد بي داد همه چيز دست خورده. آتـش رفته سر قليان. نارنج از وسط نصف شده. آتـش ها رفته اند زير خاكستر, لپش هم تر است. آن وقت مي فهميد كه عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بيدار كند. ر

پـير زن خيلي غصه مي خورد كه چرا بعد از آن همه زحمتي كه براي ديدن عمو نوروز كشيده, درست همان موقعي كه بايد بيدار مي ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببيند و هـر روز پيش اين و آن درد دل مي كرد كه چه كند و چه نكند تا بتواند عمو نوروز را ببيند؛ تا يك روزي كسي به او گـفت چاره اي ندارد جز يك دفعه ديگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر كوه راه بيفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به ديدارش روشن كند. ر

پير زن هم قبول كرد. اما هيچ كس نمي داند كه سال ديگر پيرزن توانست عمو نوروز را ببيند يا نه. چون بعضي ها مي گويند اگر اين ها همديگر را ببينند دنيا به آخر مي رسد و از آنجا كه دنيا هنوز به آخر نرسيده پيرزن و عمو نوروز همديگر را نديده اند. ر
 

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیییییییییییییی؟ از این چیز خطرناکا داره....:eek:
این دختره دیوونه ARAMESH:surprised:
به به
چقدرم الان خوندی


چای نممی خوام
قهوه


:biggrin::biggrin:

سلام
خوبی؟
خوش امدی
:razz: تیکه میندازی

بفرمایین
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرسی
یاد مامانم افتادم
البته اون کامل تر می گفت
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگو داداشی
منم قصه دارم
بعد تو میگم
اگه هم رفتیم تو تونل که هیچ من میرم بخوابم
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
چندان طول نمي كشيد كه پلك هاي پيرزن سنگين مي شد و يواش يواش خواب به سراغش مي آمد و كم كم خرناسش مي رفت به هوا. ر

در اين بين عمو نوروز از راه مي رسيد و دلش نمي آمد پيرزن را بيدار كند. يك شاخه گل هميشه بهار از باغچه مي چـيد رو سينه او مي گذاشت و مي نشست كنارش. از منقل يك گله آتش برمي داشت مي گذاشت سر قليان و چند پك به آن مي زد و يك نارنج از وسط نصف مي كرد؛ يك پاره اش را با قندآب مي خورد. آتـش منقل را براي اينكه زود سرد نشود مي كرد زير خاكستر؛ روي پـيرزن را مي بوسيد و پا مي شد راه مي افتاد. ر

آفتاب يواش يواش تو ايوان پهـن مي شد و پـيرزن بيدار مي شد. اول چيزي دستگيرش نمي شد. اما يك خرده كه چشمش را باز مي كرد مي ديد اي داد بي داد همه چيز دست خورده. آتـش رفته سر قليان. نارنج از وسط نصف شده. آتـش ها رفته اند زير خاكستر, لپش هم تر است. آن وقت مي فهميد كه عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بيدار كند. ر

اما هيچ كس نمي داند كه سال ديگر پيرزن توانست عمو نوروز را ببيند يا نه. چون بعضي ها مي گويند اگر اين ها همديگر را ببينند دنيا به آخر مي رسد و از آنجا كه دنيا هنوز به آخر نرسيده پيرزن و عمو نوروز همديگر را نديده اند. ر
واي واي نامحرم بودن كه ..چرا بوسش كرده؟

اه اه چه ماچ آبداري بودي كه بعد از ساعتها هنوز لپه پيرزنه خيس بوده :cry:


الهي دلم سوخت... چقدر دردناكه كه ادم هيچ وقت نبايد به عشقش برسه :crying2:
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به نسیم..نگار..تنهایی و فروردین..خوبید دوستان؟
نسیم فروردین نگفت اسمش!!!!!!!!!!!!!!!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
سلام بر همه کرسی نشینان عزیز
دوستان توی این شام غریبان همه رو دعا کنید حتما مستجاب میشه مخصوصا مریضا رو
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
محسن جان
نسیم جان
داداشی
آرامش خانوم عزیز
پاکر عزیز
فروردین عزیز
ندا خانوم
حالتون چطوره؟
خوبید؟
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
سلام بر همه کرسی نشینان عزیز
دوستان توی این شام غریبان همه رو دعا کنید حتما مستجاب میشه مخصوصا مریضا رو
سلام محسن جان..چه جمله قشنگي نوشتي ...مرسي :smile:
سلام
محسن جان
نسیم جان
داداشی
آرامش خانوم عزیز
پاکر عزیز
فروردین عزیز
ندا خانوم
حالتون چطوره؟
خوبید؟
سلام محمد صادق عزيز..خوبي
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام
محسن جان
نسیم جان
داداشی
آرامش خانوم عزیز
پاکر عزیز
فروردین عزیز
ندا خانوم
حالتون چطوره؟
خوبید؟
سلام صادق جان خوبی چه خبر
سلام محسن جان..چه جمله قشنگي نوشتي ...مرسي :smile:

سلام محمد صادق عزيز..خوبي
سلام نسیم جان
خواهش میکنم عین حقیقته این اصل شیعه است شیعه علوی یعنی مذهب شهادت شیعه صفوی یعنی عزا ما تقریبا داریم صفوی میشیم یعنی شدیم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام عزیزان گل :gol:
ایشاا... که تو این شبا ما رو فراموش نمیکنید که؟ :redface:
سلام علی جان خوبی
حتما اگه قبول بشه
سلام منم بسام تو بازی ؟
منم راه می دین؟
واسه منم غصه تعریف می کنین؟
سلام خوش اومدی
ببینم چند سالته این جور قشنگ صحبت میکنی
 

Similar threads

بالا