اگه بخواین با اهل سنت صحبت کنین چی می گین؟

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
با سلام خدمت دوست عزیز "هزار و یک شب"
هدف از این بحث ها فقط گفتگوی دوستانه است اگر فکر می کنید جایی اشکالی وجود دارد بگویید . بنده به برادران اهل سنت کاملا احترام می گذارم و اگر اشکالی از بنده در بیان مطالب وجود داشته جدا از شما عذرخواهی می کنم.
ثانیاً این روایاتی که نوشتم همه از کتب اهل سنت است. حالا اگر شما فکر می کنید که ممکن است این احادیث و روایات ضعیف باشند آن یک بحث دیگری است ولی همه این روایات به همراه آدرس و منبع از کتب اهل تسنن بیان شده است. مثلا کتاب صحیح بخاری که از کتابهای مطرح و معروف اهل تسنن است.
در ادامه به سوالاتی که مطرح کردید پاسخ داده می شود. البته امیدوارم که فقط یک بحث منطقی باشد.
 
آخرین ویرایش:

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
چرا اميرمؤمنان (عليه السلام) از همسرش دفاع نكرد؟

چرا اميرمؤمنان (عليه السلام) از همسرش دفاع نكرد؟

علي که شير خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خيبر را با يک دست بلند کرد، چگونه حاضر مى‌شود ببيند همسرش را در مقابل چشمانش كتك بزنند؛ اما هيچ واكنشى از خود نشان ندهد؟!

پاسخ:
عكس العمل تند حضرت در برابر جناب عمر بن خطاب:

اميرمؤمنان عليه السلام در مرحله اول و زمانى كه آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واكنش نشان داد و با عمر برخورد كرد، او را بر زمين زد، با مشت به صورت و گردن او كوبيد؛ اما از آن جايى كه مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله صبر پيشه كرد. در حقيقت با اين كار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند كه اگر مأمور به شكيبائى نبودم و فرمان خدا غير از اين بود، كسى جرأت نمى‌كرد كه اين فكر را حتى از مخيله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل هميشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده است.
سليم بن قيس هلالى كه از ياران مخلص اميرمؤمنان عليه السلام است، در اين باره مى‌نويسد:
وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ عليه السلام وَصَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّيْفَ وَهُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ يَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَكَ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ.
فَوَثَبَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِيبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِي كَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي.
عمر آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد! حضرت زهرا عليها السّلام به طرف عمر آمد و فرياد زد: يا ابتاه، يا رسول اللَّه! عمر شمشير را در حالى كه در غلافش بود بلند كرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله كرد: يا ابتاه! عمر تازيانه را بلند كرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد:
يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مى‌كنند»!
علي عليه السّلام ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد؛ ولى به ياد سخن پيامبر صلى الله عليه وآله و وصيتى كه به او كرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاك! قسم به آنكه محمّد را به پيامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى كه پيامبر با من بسته است، نبود، مى‏دانستى كه تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى»
الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.
همچنين آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن به نقل از منابع شيعه اين روايت را نقل كرده است:
أنه لما يجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت يا أبتاه ويا رسول الله فرفع عمر السيف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارك ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت يا أبتاه فأخذ على بتلابيب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته
عمر عصباني شد و درب خانه علي را به آتش کشيد و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله عليها به طرف عمر آمد و فرياد زد: «يا ابتاه، يا رسول الله»! عمر شمشيرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازيانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فرياد زد: « يا ابتاه » (با مشاهده اين ماجرا) علي (ع) ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت کشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش کوبيد.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج3، ص124، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

تسليم وصيت پيامبر اكرم (ص):
اميرمؤمنان عليه السّلام در تمام دوران زندگي‌اش، مطيع محض فرمان‌هاى الهى بوده و آن‌چه او را به واكنش وامى‌داشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واكنش نشان نمى‌داد.
آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شكيبائى در برابر اين مصيبت‌هاى عظيم بوده است و طبق همين فرمان بود كه دست به شمشير نبرد.
مرحوم سيد رضى الدين موسوى در كتاب شريف خصائص الأئمه (عليهم السلام) مى‌نويسد:
أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِي فَمَا كَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَيْهِ النِّسَاءُ يَبْكِينَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ نُودِيَ أَيْنَ عَلِيٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَانْكَبَبْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَخِي... أَنَّ الْقَوْمَ سَيَشْغَلُهُمْ عَنِّي مَا يَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُكَ فِي الْأُمَّةِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ وَنَأْيٍ سَحِيقٍ وَلَا تَأْتِي وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّينِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ يَا أَخِي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْهِمْ بِالْوَعِيدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّكَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِكَ وَكُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَيْكَ الْأَمْرَ وَإِنِّي لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِيعِ مَا أُوصِيكَ بِهِ وَغَيَّبْتَنِي فِي قَبْرِي فَالْزَمْ بَيْتَكَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِيفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْكَامَ عَلَى تَنْزِيلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِكَ‏] عَلَى غير لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُكَ بِهِ وَعَلَيْكَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا يَنْزِلُ بِكَ وَبِهَا [يعني بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَيَّ.
امام كاظم عليه السلام مى‌فرمايد: از پدرم امام صادق عليه السلام پرسيدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گريه بلند كردند، مهاجرين و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مى‌كردند، علي فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پيغمبر انداختم، فرمود:
برادرم، اين مردم مرا رها خواهند كرد و به دنياى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسيدگى به من باز ندارد، مثل تو در بين اين امت مثل كعبه است كه خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بيايند... پس چون از دنيا رفتم و از آنچه به تو وصيت كردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتي، در خانه‌ات بنشين و قرآن را آنگونه كه دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احكام و ترتيب نزول جمع آورى كن، تو را به بردبارى در برابر آنچه كه از اين گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله عليها خواهد رسيد سفارش مى‌كنم، صبر كن تا بر من وارد شوي.
الشريف الرضي، أبي الحسن محمد بن الحسين بن موسى الموسوي البغدادي (متوفاي406هـ) خصائص‏الأئمة (عليهم السلام)، ص73، تحقيق وتعليق: الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مجمع البحوث الإسلامية الآستانة الرضوية المقدسة مشهد – إيران، 1406هـ
المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م.

در روايت ديگرى سليم بن قيس هلالى نقل مى‌كند:
ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَيْهَا فَقَالَ يَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِي فِي الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه وآله) عَلَى عَلِيٍّ (عليه السلام) فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّكَ سَتَلْقَى [بَعْدِي‏] مِنْ قُرَيْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْكَ وَظُلْمِهِمْ لَكَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَيْهِمْ‏] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَكَ بِمَنْ وَافَقَكَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَكُفَّ يَدَكَ وَلا تُلْقِ بِيَدِكَ إِلَى التَّهْلُكَةِ فَإِنَّكَ [مِنِّي‏] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَكَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِيهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي‏.
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى كرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مى‏گيرم افرادى كه با اينان بجنگند با من جنگيده‌اند، افرادى كه با اينان روى صلح داشته باشند با من صلح كرده‌اند، بدانيد كه اينان در بهشت همراه منند.
سپس پيامبر صلى الله عليه وآله نگاهى به علي عليه السلام كرد و فرمود: اى علي! تو به زودى پس از من، از قريش و متحد شدنشان عليه خودت و ستمشان سختى خواهى كشيد. اگر يارانى يافتى با آنان جهاد كن و به وسيله موافقينت با آنان بجنگ، و اگر كمك كار و ياورى نيافتى صبر كن و دست نگهدار و با دست خويش خود را به نابودى مينداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي؛ اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند.
الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص569، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.

همچنين در ادامه روايت پيشين كه از سليم نقل شد، اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به عمر فرمود:
يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي.
اى پسر صحّاك! اگر مقدرات خداوندى و پيمان و سفارش رسول خدا صلى الله عليه وآله نبود، هر آينه مى‌فهميدى كه تو قدرت ورود به خانه مرا نداري.
الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.
به راستى چه كسى جز حيدر كرّار مى‌تواند از چنين امتحان سختى بيرون بيايد؟! زمانى ارزش اين كار مشخص مى‌شود كه بدانيم علي عليه السلام همان كسى است كه در ميدان نبرد، همچون شير ژيان بر دشمن حمله مى‌كرد و پهلوانان و يلان كفر را يكى پس از ديگرى از سر راه بر مى‌داشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاك مى‌مالد و روزى ديگر فرق سر مرهب يهودى را همراه با كلاه خودش مى‌شكافد.
آن روز فرمان خداوند اين بود كه دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز ديگر فرمان اين است كه همان ذوالفقار در نيام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود كردن آن مأيوس شوند.


 
آخرین ویرایش:

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
چرا با وجود حضرت علي(ع)، فاطمه زهرا (س) پشت در رفت؟

چرا با وجود حضرت علي(ع)، فاطمه زهرا (س) پشت در رفت؟

چگونه مى‌توان باور داشت كه با وجود علي (ع) در درون منزل،‌ همسر او براى باز كردن در خانه برود! چرا خود علي (ع) براى بازكردن در نرفت؟

أوّلاً: آن چه كه از برخى از روايات استفاده مى‏شود: حضرت فاطمه سلام الله عليها نزديك در ورودى منزل نشسته بود و با ديدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست.
مرحوم عياشى در تفسير، شيخ مفيد در الإختصاص و... نوشته‌اند:
قال: قال عمر قوموا بنا إليه فقام أبو بكر وعمر وعثمان وخالد بن الوليد و المغيرة بن شعبة وأبو عبيدة بن الجراح وسالم مولى أبي حذيفة وقنفذ وقمت معهم فلما انتهينا إلى الباب فرأتهم فاطمة صلوات الله عليها أغلقت الباب في وجوههم وهي لا تشك أن لا يدخل عليها إلا باذنها، فضرب عمر الباب برجله فكسره، وكان من سعف، ثم دخلوا فأخرجوا عليا ( عليه السلام ) ملببا....
عمر گفت: برخيزيد تا پيش او (علي) برويم، پس ابوبكر، عمر، عثمان،‌ خالد بن وليد، مغيرة بن شعبة،‌ ابوعبيد جراح، سالم مولى ابوحذيفة، قنفذ و من به همراه او راه افتاديم، چون نزديك خانه رسيديم، فاطمه آنان را ديد و لذا در را بست و شك نداشت كه بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شكست، سپس وارد خانه شدند و علي را بيرون آوردند در حالى كه به خاطر اين پيروزى الله اكبر مى‌گفتند.
السمرقندى المعروف بالعياشي، أبى النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى (متوفاي320هـ)، تفسير العياشي، ج2، ص67، تحقيق: تحقيق وتصحيح وتعليق: السيد هاشم الرسولي المحلاتي، ناشر: المكتبة العلمية الإسلامية – طهران.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413هـ) الاختصاص ص 186، تحقيق: علي أكبر الغفاري، السيد محمود الزرندي، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28، ص 227، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م.
و در روايت سليم نيز آمده:
ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِيٍّ وَفَاطِمَةُ عليهما السلام قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَنَحَلَ جِسْمُهَا فِي وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ [افْتَحِ الْبَابَ‏] فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا عُمَرُ مَا لَنَا وَلَكَ لَا تَدَعُنَا وَمَا نَحْنُ فِيهِ قَالَ افْتَحِي الْبَابَ وَإِلَّا أَحْرَقْنَاهُ عَلَيْكُمْ فَقَالَتْ يَا عُمَرُ أَمَا تَتَّقِي اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَيْتِي وَتَهْجُمُ عَلَى دَارِي فَأَبَى أَنْ يَنْصَرِفَ ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ.
عمر آمد تا به خانه رسيد، فاطمه پشت در نشسته بود، سرش را بسته بود و بدنش از غم از دست دادن پدر نحيف و لاغر شده بود، عمر در را كوبيد و گفت: اى پسر ابوطالب! در را باز كن، فاطمه فرمود: اى عمر به ما چه كار دارى؟ ما را با مصيبتى كه گرفتارش شده‌ايم تنها بگذار. عمر گفت: در را باز كن وگرنه خانه را به آتش مى‌كشم. فاطمه فرمود: آيا از خداوند نمى‌ترسى كه وارد خانه ما مى‌شوي، عمر بازنگشت و آتش خواست و آتش را بر در خانه افكند و آن را سوزاند.
الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ) كتاب سليم بن قيس، ص 864، تحقيق محمد باقر الأنصاري، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.
ثانياً: حضرت صديقه شكى نداشت كه جمعيت بدون اذن داخل منزل نخواهند ‏شد؛ چون نص قرآن است كه بدون اجازه وارد خانه كسى نشويد:
يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتًا غَيرَْ بُيُوتِكُمْ حَتىَ‏ تَسْتَأْنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِكُمْ خَيرٌْ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.
فَإِن لَّمْ تجَِدُواْ فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتىَ‏ يُؤْذَنَ لَكمُ‏ْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُواْ فَارْجِعُواْ هُوَ أَزْكىَ‏ لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيم‏. النور / 27 و 28.
اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد اين براى شما بهتر است شايد متذكّر شويد!
و اگر كسى را در آن نيافتيد، وارد نشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد: «بازگرديد!» بازگرديد اين براى شما پاكيزه‏تر است و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است!.

خانه فاطمه، برتر از خانه پيامبران:

و از طرفى خانه انبياء احترام ويژه‏اى دارد كه كسى حق ورود بدون اجازه ندارد:
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاتَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِ‏ّ إِلا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ. الأحزاب /53.
اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما اجازه داده شود.
و شكى نيست كه خانه حضرت صديقه طاهره خانه پيغمبر محسوب مى‏شود همانطورى كه در تفاسير متعدد اهل سنت ذيل آيه شريفه:
فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏و يُسَبِّحُ لَهُ‏و فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْأَصَالِ.النور/36.
در خانه‏هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت‏] آن‌ها رفعت يابد و نامش در آن‌ها ياد شود. در آن [خانه‏] ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى‏كنند.
سيوطى و ديگران از قول ابوبكر از نبى مكرم‏ (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده‏اند كه خانه علي و زهرا عليهما السّلام از با فضيلت‏ترين خانه‌هاى انبياء محسوب مى‏شود:
وأخرج ابن مردويه عن أنس بن مالك وبريدة قال: قرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم هذه الآية ) في بيوت أذن الله أن ترفع ( فقام اليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله قال: بيوت الأنبياء. فقام اليه أبو بكر فقال: يا رسول الله هذا البيت منها ـ البيت علي وفاطمة ـ قال: نعم من أفاضلها.
رسول خدا (ص) اين آيه را تلاوت فرمود، شخصى پرسيد: اين كدام خانه ها است؟ فرمود: خانه هاى پيامبران. ابوبكر پرسيد: آيا خانه علي و فاطمه هم از همان خانه ها است؟ فرمود: بلي، از بر‌ترين آن است.
السيوطي، عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج 6، ص 203، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993 م؛
الثعلبي النيسابوري أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي427هـ) الكشف والبيان، (متوفاي 427 هـ - 1035م)، ج 7، ص 107، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م؛
الثعالبي، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاي875هـ)، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 7، ص 107، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 18، ص 174، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

افزون بر اين تصور اين بود كه با توجه به موقعيت حضرت زهرا (سلام الله عليها) و احترام رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله مردم با ديدن حضرت صديقه خجالت بكشند و متعرض نشوند همچنان كه عدّه‏اى با شنيدن صداى حضرت صديقه برگشتند.
قام عمر فمشى ومعه جماعة حتى أتوا باب فاطمة فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها باكية: يا رسول الله ما ذا لقينا بعد أبي من ابن الخطاب وابن أبي قحافة! فلما سمع القوم صوتها وبكاءها انصرفوا باكين، فكادت قلوبهم تتصدع وأكبادهم تنفطر، وبقي عمر معه قوم.
عمر همراه عده‌اى به طرف خانه فاطمه آمد و در را كوبيد، فاطمه با شنيدن سر وصداى جمعيت با صداى بلند و همراه گريه فرياد زد: اى رسول خدا چه مصيبت‌هايى پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه مى‌بينيم. گروهى با شنيدن گريه فاطمه دلشان به درد آمد و با گريه آنجا را ترك كردند؛ اما عمر با گروهى ديگر باقى ماندند.
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص37، و با تحقيق، زيني، ج1، ص24.

بنابراين حضرت صديقه طاهره، هنگام هجوم، با ديدن عمر و همراهانش در را بست و نزديك دَر ايستاده بود و احتمال نمى‌داد كه با وجود آن حضرت متعرض خانه شوند و اين مهاجمان بودند كه حرمت خانه و اهل آن را رعايت نكردند و به قول سلمان فارسى رضوان الله تعال عليه، كرديد و نكرديد و ندانستيد كه چه كرديد.


 
آخرین ویرایش:

Pari-2719

عضو جدید
کاربر ممتاز
سئوال من از سنی ها این است که با توجه به اینکه به پیغمبر خدا اعتقاد دارند پس چرا به ذختر و داماد و نوه های پیغمبر را انقدر اذیت و آزار دادند و حتی آنها را نیز کشتند مگر می شه ...
 
  • Like
واکنش ها: elma

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
آيا امام علي عليه السلام پشت سر خلفاء نماز خوانده است؟

آيا امام علي عليه السلام پشت سر خلفاء نماز خوانده است؟

روايت اول :

1 . روى الطبرسى في الاحتجاج: وحضر المسجد وصلّى خلف أبي بكر .
در مسجد حاضر شد و پشت سر ابوبکر نماز خواند.
الاحتجاج: 1/126، وعنه في بحار الأنوار 29/127 ح 27، مدينة المعاجز: 3/152.
مصدر كلام طبرسي روايتي است كه در تفسير قمي وجود دارد كه وي از پدرش ابراهيم بن هاشم ، از ابن أبي عمير ، از عثمان بن عيسي و حماد بن عيسي از امام صادق عليه السلام نقل كرده است . اين روايت هر چند از نظر سند مشكلي ندارد ؛ اما از نظر دلالت چيز ديگري را ثابت مي‌كند .
روايت در تفسير قمي اين چنين آمده است :
حضر المسجد ووقف خلف أبى بكر وصلّى لنفسه .
در مسجد حاضر مي‌شد و پشت أبي بكر مي‌ايستاد ؛ اما نماز را فرادي مي‌خواند .

ثالثاً : در خود همين روايت آمده است كه ابوبكر با مشورت عمر به خالد بن وليد دستور داده بودند كه هنگام سلام نماز ، علي را با شمشير بكشد ؛ ولي ابوبكر در حين خواندن نماز پشيمان شد و قبل از دادن سلام گفت :
يا خالد لا تفعل ما أمرتك به .
و اهل سنت هرگز نمي‌توانند به مضمون اين روايت ملتزم بشوند . اگر مي‌خواهند نماز پشت سر خلفا را براي امام علي عليه السلام ثابت كنند ، بايد تروريست بودن خلفا را نيز بپذيرند ؛ چون نمي‌شود به مضمون يك بخش از روايت ملتزم و به بخش ديگر ملتزم نباشند ؛ چون در اين صورت مصداق « يؤمن ببعض و يكفر ببعض » خواهند شد .
و جالب اين است كه همين مطلب را سمعاني از علماي بزرگ اهل سنت در ترجمه رواجني ، استاد بخاري نيز نقل مي‌كند :
حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال : «لا يفعل خالد ما أمر به. سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن ذلك .

روايت دوم :

وفي نوادر أحمد بن عيسى الأشعري عن عثمان بن عيسى ، عن سماعة ، قال : سألته عليه السلام عن مناكحتهم والصلاة معهم ؟ فقال : هذا أمر تمديد إن يستطيعوا ذاك ، قد أنكح رسول الله صلى الله عليه وآله ، وصلى علي عليه السلام وراءهم .
اين روايت را شيخ حر عاملي رحمت الله عليه در كتاب وسائل ، در باب استحباب حضور الجماعة خلف من لا يقتدى به، للتقية والقيام في الصف الأول معه ، نقل كرده است .
يعني اين‌كه از باب تقيه و در زماني كه جان ،‌ مال و ناموس انسان در خطر باشد ، مستحب است انسان در نماز جماعت كسي كه نماز خواندن پشت سر او جايز نيست ،‌ حاضر شود .
و همچنين علامۀ مجلسي رحمت الله عليه در كتاب بحار ، باب نكاح المشركين والكفّار والمخالفين والنصاب نقل كرده است .
پس اين روايت اهل سنت را به مقصدشان نمي‌رساند ؛ چرا كه در تقيه بحث اكراه و اجبار مطرح است و اگر انسان مجبور باشد ، حتي مي‌تواند دخترش را به كافر و مشرك عقد كند ؛ چه رسد به كسي ظاهراً خود را مسلمان مي‌داند و پنج وقت نماز مي‌خواند .

روايت سوم :

روى الحميري عن جعفر ، عن أبيه قال : كان الحسن والحسين عليهم السلام يقرآن خلف الإمام .
و در وسائل نيز اين‌گونه آمده است :
عبد الله بن جعفر في (قرب الإسناد) عن الحسن بن ظريف ، عن الحسين بن علوان ، عن جعفر ، عن أبيه قال : كان الحسن والحسين عليهما السلام يقرآن خلف الامام .
مرحوم علامه مجلسي در تبيين كلمۀ « امام » در اين روايت مي‌نويسد :
«خلف الإمام» أي أئمة الجور الذين كانوا في زمانهما عليهما السلام ... .
منظور از «امام » در اين روايت ، همان ائمه جوري هستند كه در زمان آن حضرات حكومت را در دست داشتند . بلي ، امام حسن و امام حسين عليهما السلام پشت سر آن‌ها مي‌ايستاد ؛ اما به آن‌ها اقتدا نمي‌كرد و براي خودشان نماز مي‌خواندند .
حضور در نماز جماعت آن‌ها در زمان‌ها عادي مستحب مؤكد است ؛ چنانچه بسياري از علما به آن قائل هستند و روايات نيز آن را تأييد مي‌كند . و در زمان تقيه حضور در نماز جماعت آن‌ها واجب است ؛ البته اگر امكان داشت بايد اول نماز خود را در خانه بخواند و بعد در نماز جماعت آن‌ها حاضر شود و اگر امكان نداشت ، در نماز جماعت حاضر شود ؛‌ ولي براي خودش نماز بخواند و قرائت را ساقط نكند ... .

. الشيعة وأهل البيت : 61.
. تفسير القمي: 2/ 158، 159، تفسير نور الثقلين: 4/188.
. الأنساب للسمعاني:3/95، ط. دار الجنان ـ بيروت و6/170، نشر محمد أمين دمج - بيروت - 1400 هـ
. النوادر 129، وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 8، ص 301، ح 10726.
. وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 8، ص 299.
. بحار الأنوار، ج 100، ص 375.
. قرب الاسناد ص 114، ح 7.
. وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 8، ص 366، وسائل الشيعة (الإسلامية)، ج 5، ص 430، جامع أحاديث الشيعة، ج 6، ص 503.







 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
آيا امام حسن عسكرى (ع) بدون فرزند از دنيا رفته است؟

آيا امام حسن عسكرى (ع) بدون فرزند از دنيا رفته است؟

آيا امام حسن عسكرى (ع) بدون فرزند از دنيا رفته است؟


ابن تيميه حرانى در منهاج السنة ، پيرامون حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مى‌نويسد:
قد ذكر محمد بن جرير الطبري وعبد الباقي بن قانع وغيرهما من أهل العلم بالأنساب والتواريخ أن الحسن بن علي العسكري لم يكن له نسل ولا عقب والإمامية الذين يزعمون أنه كان له ولد يدعون أنه دخل السرداب بسامرا وهو صغير منهم من قال عمرة سنتان ومنهم من قال ثلاث ومنهم من قال خمس سنين... .
محمد بن جرير طبرى و عبد الباقى بن قانع و ديگر دانشمندان علم انساب و تاريخ گفته‌اند كه [امام] حسن بن على عسكرى [عليه السلام] فرزندى نداشته است؛ اما اماميه خيال مى كنند كه او داراى فرزند بوده و مدعى هستند كه او داخل سرداب سامرا شده؛ در حالى كه خردسال بوده . برخى از شيعيان گفته‌اند كه او دو ساله داشته، بعضى سه سال و عده‌اى ديگر گفته‌اند كه پنج سال داشته است.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج4، ص87، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
احسان الهى ظهير نيز در كتاب الشيعة وأهل البيت همين سخن ابن تيميه را تكرار كرده و مى‌گويد:
من أكاذيب الشيعة على اهل البيت انهم نسبوا اليهم الأقوال والروايات التي تنبيء بخروج القائم من اولاد الحسن العسكري الذي لم يولد له مطلقا ...
از دروغ‌هاى شيعه بر اهل بيت [عليهم السلام] اين است كه به آن‌ها سخنان و رواياتى را نسبت مى‌دهند مبنى بر خروج قائم از فرزندان حسن عسكرى [عليه السلام] ؛ در حالى كه او هرگز فرزندى نداشته است.
الشيعة وأهل البيت، ص244 .
بقيه وهابى‌ها همچون: احمد محمود صبحى در كتاب نظرية الإمامة، ص409، دكتر قفارى در اصول مذهب الشيعه، ج1، ص451 نيز همين مطالب را تكرار كرده‌اند.


پاسخ:
متأسفانه وهابى‌ها و سركرده آن‌ها ابن تيميه، براى زير سؤال بردن عقائد شيعه به هر عملى؛ حتى بستن دروغ به علماى خودشان نيز متوسل مى‌شوند .
اين مطلبى كه ابن تيميه از طبرى نقل كرده اصلا از اول تا آخر كتاب تاريخ طبرى يافت نمى‌شود و اصلا كلمه «العسكري» فقط يكبار در اين كتاب در ج5، ص368 در باره «إبراهيم بن مهران النصرانى العسكري» آمده و جمله «نسل ولا عقب» اصلا در كل اين كتاب نيامده است.
محمد رشاد سالم محقق كتاب منهاج السنة، كه متوجه اين اشكال بوده و نتوانسته اين مطلب را در تاريخ طبرى پيدا كند، تلاش كرده است كه به نحوى براى اين سخن ابن تيميه مصدرى پيدا نمايد؛ اما او هم دچار اشتباه شده است .
وى مى‌گويد كه اين جمله در كتاب صلة التاريخ الطبرى، (تكمله تاريخ طبري)آمده ؛ در حالى كه اين مطلب حتى در اين كتاب نيز نيامده است و ايشان مطلب ديگرى را با مطلب مورد نظر ابن تيميه اشتباه گرفته است .
حقيقت مطلب اين است كه در كتاب صلة تاريخ الطبرى ، جمله «لم يعقب الحسن» آمده ؛ اما هيچ ارتباطى به امام عسكرى و حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف ندارد؛ بلكه قضيه به اين شكل است كه :
در زمان مقتدر عباسى ، شخص به دربار مقتدر عباسى مى‌آيد و مى‌گويد كه كار مهمى با مقتدر دارم و اگر به زودى به گوش او نرسانم ، اتفاقات ناگوارى خواهد افتاد .
بعد وقتى پيش مقتدر مى‌رود مطالبى از گذشته و آينده مطرح مى‌‌كند . از ايشان سؤال مى‌شود كه شما كى هستي؟ مى‌گويد : من محمد بن حسن بن على بن موسى بن جعفر الرضا هستم . يعنى من نوه امام رضا هستم از فرزند او حسن . بعد مقتدر دستور مى‌دهد كه افرادى از آل ابو ‌طالب را بياورند تا صحت گفته‌هاى او را تأييد كنند.
شخصى به نام ابن طومار از آل ابو طالب در تكذيب گفته‌هاى اين شخص مى‌گويد:
لم يعقب الحسن .
حسن (فرزند امام رضا عليه السلام) ، اصلا فرزندى نداشته است .
متأسفانه رشاد سالم محقق كتاب منهاج السنة دقت لازم را نكرده و خيال كرده است كه اين «حسن» همان امام حسن عسكرى عليه السلام است؛ در حالى كه منظور حسن بن على بن موسى الرضا عليهما السّلام است و هيچ ربطى به امام عسكرى و حضرت حجت عليهما السّلام ندارد .
جالب اين است كه همين شخص كه ادعا مى‌كرد نوه امام رضا عليه السّلام است، رسوا مى‌شود و در نهايت مشخص مى‌شود كه او به دروغ خود را به اهل بيت عليهم السلام نسبت داده است و فرزند شخصى به نام ابن الضبعى است و حتى پدر او را پيدا مى‌كنند و سپس به پاى مقتدر مى‌افتند و البته مقتدر نيز مجازات سختى براى او در نظر مى‌گيرد و در روز ترويه او را در ميان مردم مى چرخانند و رسوايش مى‌كنند و سپس به زندان مى‌اندازند.

از اين گذشته كتاب صلة تاريخ الطبرى نوشته خود طبرى نيست؛ بلكه نوشته شخص مجهولى به نام عريب بن سعد القرطبى متوفاى 369هـ است كه در هيچ يك از كتاب‌هاى تراجم اهل سنت، شرح حالى براى او ذكر نشده است.
اما عبد الباقى بن قانع اموى كه ابن تيميه سخن او را نيز نقل كرده و مدعى شده كه او گفته امام حسن عسكرى فرزندى نداشته است:
متأسفانه ابن تيميه هيچ سند و مدركى براى اين نقل خودش نياورده است تا ببنيم كه آيا ايشان چنين مطلبى را گفته يا همانند نقل قول از طبرى نسبت دروغ به او داده شده است.
بقيه وهابى‌ها نيز كه همين مطلب ابن تيميه را تكرار كرده‌اند، هيچكدام نتوانسته‌اند در اين پنچ قرن بعد از ابن تيميه سند و مدركى براى اثبات اين نسبت به عبد الباقى بن قانع پيدا كنند و متأسفانه همگى با اعتمادى كه به اين تيميه داشته‌اند، بدون ذكر سند، اين مطلب را مسلّم تصور كرده‌اند.
 
آخرین ویرایش:

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
اعتراف بزرگان اهل سنت به ولادت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف:

بسيارى از بزرگان و انديشمندان اهل سنت از گذشته تا امروز، به ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف اعتراف كرده‌اند و به صراحت گفته‌اند كه آن حضرت در 15 شعبان سال 255هـ در شهر سامرا به دنيا آمده است . دوستان عزيز مى‌توانند در اين باره به كتاب الإصالة المهدوية، نوشته جناب آقاى فقيه ايمان مراجعه كنند، ايشان در اين كتاب نام 112 نفر از علماى اهل سنت را مى برد كه به تولد امام زمان تصريح كرده‌اند .

شمس الدين الذهبي (متوفاي748هـ)

شمس الدين ذهبى، دانشمند برتر علم تراجم و رجال اهل سنت، در چند كتاب خود به ولادت آن حضرت تصريح كرده است. وى در كتاب العبر فى اخبار من غبر مى‌نويسد:
وفيها [سنة 256 ه‍] محمد بن الحسن العسكري بن علي الهادي محمد الجواد بن علي الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق العلوي الحسيني أبو القاسم الذي تلقبه الرافضة الخلف الحجة وتلقبه بالمهدي وبالمنتظر وتلقبه بصاحب الزمان وهو خاتمة الاثنى عشر... .
در سال 255هـ م ح م د بن الحسن العسكرى [عليهما السلام] به دنيا آمد، رافضى‌ها او را خلف ، حجت، مهدى ، منتظر و صاحب الزمان لقب داده‌اند، او آخرين امام از امامان دوازدگانه است .
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج2، ص37، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984.

و در كتاب سير أعلام النبلاء مى‌گويد:
المنتظر الشريف أبو القاسم محمد بن الحسن العسكري بن علي الهادي ابن محمد الجواد بن علي الرضى بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زين العابدين بن علي بن الحسين الشهيد بن الامام علي بن أبي طالب العلوي الحسيني خاتمة الاثني عشر سيدا الذين تدعي الامامية عصمتهم... .
منتظر شريف، ابو القاسم م ح م د بن الحسن العسكرى .... آخرين امام از ائمه دوازدگانه است كه شيعيان اعتقاد به عصمت آنان دارند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج13، ص119، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

فخر الدين الرازي (متوفاي604هـ)

فخر الدين رازى، مفسر نامدار اهل سنت در باره امام عسكرى عليه السلام و فرزندان آن حضرت مى‌نويسد:
أما الحسن العسكري الإمام (ع) فله إبنان وبنتان ، أما الإبنان فأحدهما صاحب الزمان عجل الله فرجه الشريف ، والثاني موسى درج في حياة أبيه وأم البنتان ففاطمة درجت في حياة أبيها ، وأم موسى درجت أيضاًً.
اما امام حسن عسكرى عليه السلام، داراى دو پسر و دو دختر بود، اما پسران آن حضرت؛ پس يكى از آن‌ها صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف است و دومى موسى است كه در زمان زندگى امام عسكرى از دنيا رفت. اما دختران ايشان و همچنين مادر موسى در زمان حيات امام عسكرى از دنيا رفته‌اند.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)،الشجرة المباركة في أنساب الطالبية، ص78 ـ 79 .

ابن حجر هيثمي (متوفاي973هـ)

ابن حجر هيثمى در كتاب الصواعق المحرقه كه آن را عليه شيعه نوشته است، اعتراف مى‌كند كه امام عسكرى فرزندى به نام ابو القاسم الحجة داشته است:
ولم يخلف غير ولده أبي القاسم محمد الحجة ، وعمره عند وفاة أبيه خمس سنين ، لكن أتاه الله فيها الحكمة ، ويسمى القائم المنتظر... .
امام عسكرى عليه السلام فرزندى غير از ابو القاسم م ح م د حجت نداشته است كه عمر آن حضرت در زمان وفات پدرش پنج سال بوده است؛ ولى خداوند به او حكمت آموخت و قائم منتظر ناميده شده است.
الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص601، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

ابن اثير الجزري (متوفاي630هـ)

وفيها توفي الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب (ع) ، وهو أبو محمد العلوي العسكري ، وهو أحد الأئمة الإثني عشر على مذهب الإمامية ، وهو والد محمد الذي يعتقدونه المنتظر بسرداب سامرا ، وكان مولده سنة إثنتين وثلاثين ومائتين.
در سال 260هـ حسن بن على ... عليهم السلام از دنيا رفت، او ابو محمد علوى عسكرى و پدر يكى از ائمه دوازدگانه بر مبناى اعتقاد شيعه است، او پدر م ح م د است كه شيعيان اعتقاد دارند او منتظر و در سرداب سامرا است . امام عسكرى در سال 232 به دنيا آمده است .
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج6 ص249 ـ 250، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

شمس الدين ابن خلكان (متوفاي681هـ)
ابن خلكان، هر چند كه به ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف تصريح مى‌كند؛ اما او نيز همانند برخى ديگر از علماى اهل سنت، با چشمان بسته و بدون تحقيق به شيعيان اتهام مى‌زند كه آن‌ها اعتقاد دارند امام زمان در سراب غائب شده و شيعيان منتظر ظهور او از سرداب هستند:
أبو القاسم المنتظر :
أبو القاسم محمد بن الحسن العسكري بن علي الهادي بن محمد الجواد المذكور قبله ثاني عشر الأئمة الاثني عشر على اعتقاد الامامية المعروف بالحجة وهو الذي تزعم الشيعة أنه المنتظر والقائم والمهدي وهو صاحب السرداب عندهم وأقاويلهم فيه كثيرة وهم ينتظرون ظهوره في آخر الزمان من السرداب بسر من رأى
كانت ولادته يوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس وخمسين ومائتين ولما توفي أبوه وقد سبق ذكره كان عمره خمس سنين واسم امه خمط وقيل نرجس والشيعة يقولون إنه دخل السرداب في دار أبيه وامه تنظر إليه فلم يعد يخرج إليها وذلك في سنة خمس وستين ومائتين وعمره يومئذ تسع سنين.
ابو القاسم م ح م د بن الحسن العسكرى ... امام دوازدهم بر اساس اعتقاد شيعه است كه به حجت مشهور است و شيعيان خيال مى‌كنند كه او منتظر، قائم و مهدى و صاحب سرداب است . سخنان شيعه در باره آن حضرت زياد است و آن‌ها منتظرند كه ايشان در آخر الزمان از سرداب ظهور كند .
ولادت ايشان در روز جمعه نيمه شعبان سال 255هـ است،‌ وقتى پدرش از دنيا رفت، او پنج ساله بود، اسم مادرش خمط بوده، برخى گفته‌اند نرجس بوده است . شيعيان اعتقاد دارند كه او داخل سرداب پدرش شده و در حالى كه مادرش به سوى نگاه مى‌كرده غائب شده و ديگر از سرداب برنگشته است و اين اتفاق در سال 265هـ رخ داده كه ايشان در آن زمان 9 ساله بوده‌اند.
إبن خلكان، ابوالعباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاى681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج4، ص176، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.

صلاح الدين الصفدي (متوفاي764هـ)

صلاح الدين صفدى، يكى ديگر از نامداران اهل سنت در باره حضرت مهدى عليه السلام مى‌نويسد:
الحجة المنتظر محمد بن الحسن العسكري بن على الهادي ابن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسى الكاظم بن محمد الباقر بن زين العابدين على بن الحسين بن علي بن أبي طالب رضى الله عنهم الحجة المنتظر ثاني شعر الأيمة الأثني عشر هو الذي تزعم الشيعة انه المنتظر القائم المهدي وهو صاحب السرداب عندهم وأقاويلهم فيه كثيرة ينتظرون ظهوره آخر الزمان من السرداب بسر من رأى ولهم إلى حين تعليق هذا التاريخ أربع مائة وسبعة وسبعين سنة ينتظرونه ولم يخرج ولد نصف شعبان سنة خمس وخمسين.
حجت منتظر م ح م د بن الحسن العسكرى .... دوازدهمين امام از ائمه دوازدگانه شيعه است كه آن‌ها خيال مى‌كنند او منتظر، قائم و مهدى و صاحب سرداب است ... شيعيان تا اين تاريخ، 477 سال است كه منتظر او هستند... آن حضرت در نيمه شعبان سال 255هـ به دنيا آمده است .
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى764هـ)، الوافي بالوفيات، ج2، ص249، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م.

سبط بن الجوزي (متوفاي654هـ)

سبط بن جوزى، نوه دخترى ابو الفرج أبن الجوزى كه روزگارى حنبلى مذهب بوده و سپس به مذهب حنفى روى آورده است، در باره امام دوازدهم شيعيان مى‌گويد:
محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب ، وكنيته أبو عبد الله وأبو القاسم وهو الخلف الحجة صاحب الزمان القائم والمنتظر والتالي وهو آخر الأئمة ، وقال : ويقال له ذو الإسمين محمد وأبو القاسم قالوا : أمه أم ولد يقال لها : صقيل.
م ح م د بن الحسن بن على ... كنيه آن حضرت ابوعبد الله و ابو القاسم است، او جانشين و حجت، صاحب الزمان، قائم و منتظر و آخرين امام است. گفته‌اند كه آن حضرت دو اسم دارد: 1. م ح م د ؛ 2 . ابوالقاسم . گفته‌اند كه مادر او كنيزى به نام صقيل بوده است .
سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي (متوفاى654هـ)، تذكرة الخواص، ص204، ناشر: مؤسسة أهل البيت ـ بيروت، 1401هـ ـ 1981م.

خير الدين زركلي (متوفاي1410هـ)

خير الدين زركلى، از دانشمندان معاصر وهابى در باره حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف مى‌نويسد:
محمد بن الحسن العسكري الخالص بن علي الهادي أبو القاسم ، آخر الأئمة الإثني عشر عند الإمامية ، وهو المعروف عندهم بالمهدي ، وصاحب الزمان ، والمنتظر ، والحجة وصاحب السرداب ، ولد في سامراء ، ومات أبوه وله من العمر نحو خمس سنين ، ولما بلغ التاسعة أو العاشرة أو التاسعة عشر دخل سرداباً في دار أبيه ولم يخرج منه .
م ح م د بن الحسن العسكرى ... آخرين امام از ائمه دوازدگانه از ديدگاه شيعه و در نزد آن‌ها مشهور به مهدى، صاحب الزمان، منتظر، حجت و صاحب سرداب است . در شهر سامرا به دنيا آمده و پدرش در زمانى از دنيا رفته كه ايشان پنج ساله بوده‌اند، در سن 9 سالگى، يا ده سالگى يا 19 سالگى وارد سردابى در خانه پدرش شده و از آن خارج نشده است.
وى سپس سخن ابن خلكان را مبنى بر غيبت در سرداب سامرا و خروج از آن را نقل و رد مى‌كند:
قال إبن خلكان : والشيعة ينتظرون خروجه في آخر الزمإن من السرداب بسر من رأى. إن الشيعة لا تنتظر خروج الإمام المصلح من السرداب في سامراء وإنما تنتظر خروجه من بيت الله الحرام ، وقد أشرنا إلى ذلك ودللنا عليه في كثير من بحوث هذا الكتاب.
ابن خلكان گفته: شيعيان منتظر خروج آن حضرت در آخر الزمان از سردابى در سامرا هستند؛ در حالى كه شيعيان منتظر خروج اين امام مصلح از سرداب سامرا نيستند؛ بلكه منتظر خروج او از بيت الله الحرام هستند كه ما به اين مطلب اشاره كرده‌ايم و در بسيارى از مباحث اين كتاب به آن استدلال كرده‌ايم .
خير الدين الزركلي (متوفاي1410هـ)، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربين والمستشرقين ، ج6، ص80، ناشر: دار العلم للملايين ـ بيروت، الطبعة: الخامسة، 1980م

عاصمي مكي (متوفاي1111هـ)

عاصمى مكى از علماى شافعى مذهب است در باره ولادت آن حضرت مى‌نويسد:
الإمام الحسن العسكري بن على الهادي ... ولده محمدا أوحده وهو الإمام محمد المهدي بن الحسن العسكري بن على التقي بن محمد الجواد ابن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زين العابدين بن الحسين بن على بن أبي طالب رضي الله تعالى عنهم أجمعين.
ولد يوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس وخمسين ومائتين وقيل سنة ست وهو الصحيح أمه أم ولد اسمها أصقيل وقيل سوسن وقيل نرجس كنيته أبو القاسم ألقابه الحجة والخلف الصالح والقائم والمنتظر وصاحب الزمان والمهدي وهو أشهرها صفته شاب مربوع القامة حسن الوجه والشعر أقنى الأنف أجلى الجبهة ولما توفي أبوه كان عمره خمس سنين.
تنها فرزند امام حسن عسكرى، همان امام م ح م د بن الحسن العسكرى است كه در روز جمعه نيمه شعبان سال 255هـ و برخى گفته‌اند در سال 256هـ كه همين ديدگاه صحيح است، به دنيا آمده است. مادر كنيزى به نام أصيقل بوده ، برخى سوسن و ديگرى نرجس گفته‌اند . كنيه آن حضرت ابو القاسم و القابش، حجت، خلف، صالح، قائم، منتظر، صاحب الزمان و مشهورترين لقب آن حضرت مهدى است . از ويژگى‌هاى ايشان اين است كه او جوانى است با قامت متوسط، صورت و موى زيبا، بينى باريك و پيشانى باز .
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج4، ص150، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.

ابومحمد يافعي (متوفاي768هـ)

وفيها وقيل في سنة ستين توفى الشريف العسكرى الحسن بن على بن محمد ابن على بن موسى الرضى بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زين العابدين ابن الحسين بن على بن ابى طالب رضى الله تعالى عنهم أحد الائمة الاثنى عشر على اعتقاد الامامية وهو والد المنتظر صاحب السرداب.
در سال 260هـ امام حسن عسكرى عليه السلام كه يكى از ائمه دوازدگانه بنابر اعتقاد شيعه است، از دنيا رفت، او پدر منتظر صاحب سرداب است .
اليافعي، ابومحمد عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان (متوفاى768هـ)، مرآة الجنان وعبرة اليقظان، ج2، ص107، ناشر: دار الكتاب الإسلامي - القاهرة - 1413هـ - 1993م.
 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
ابن الوردي (متوفاي749هـ)

ولد محمد بن الحسن الخالص سنة خمس وخمسين ومائتين ، ويزعم الشيعة أنه دخل السرداب في دار أبيه ب‍ (سر من رأى) وأمه تنظر إليه فلم يعد إليها ، وكان عمره تسع سنين ، وذلك في سنة مائتين وخمس وستين ، على خلاف.
م ح م د بن الحسن العسكرى در سال 255هـ به دنيا آمد و شيعيان خيال مى‌كنند كه داخل سردابى در خانه پدرش در سامرا شده، مادرش منتظر آمدن او بوده؛ ولى او برنگشته است؛ در حالى كه در آن زمان 9 ساله بوده است و اين قضيه در سال 265هـ اتفاق افتاده است .
إبن الوردي - تاريخ إبن الوردي - في ذيل تتمة المختصر

ابن صباغ المالكي (متوفاي855هـ)

ولد أبو القاسم محمد الحجه بن الحسن الخالص بسر من رأى ليلة النصف من شعبان سنة 255 للهجره ، وأما نسبه أباً وأماً فهو أبو القاسم محمد الحجه بن الحسن الخالص بن علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن أبي طالب (ع) ، وأما أمه فأم ولد يقال لها : نرجس خير أمة ، وقيل : إسمها غير ذلك ، وأما كنيته فأبو القاسم ، وأما لقبه فالحجه والمهدي والخلف الصالح والقائم المنتظر وصاحب الزمان وأشهرها المهدي.
ابو القاسم م ح م د الحجة بن الحسن ، در نيمه شعبان 255هـ در سامرا به دنيا آمد، پدرش امام حسن عسكرى فرزند على الهادى .... است و مادرش كنيزى به نام نرجس برترين كنيز بوده است. ديگران اسم‌هاى ديگرى براى مادر آن حضرت ذكر كرده‌اند. كنيه ايشان ابو القاسم و القابى همچون: حجت، مهدى، خلف، صالح، قائم،‌ منتظر و صاحب الزمان دارد كه مشهورترين لقب آن حضرت مهدى است.
ابن صباغ المالكي المكي ، علي بن محمد بن أحمد (متوفاي855هـ) الفصول المهمة في معرفة الأئمة، ج2، ص682، تحقيق: سامي الغريري ، ناشر: دار الحديث ـ قم، 1380ش.
البته بزرگان ديگرى همچون قندوزى حنفى، عبد الحليم جندى، سيد ابو الحسن يمانى، شمس الدين ابن طولون، كمال الدين الشامى، علامه مولوى هندى،‌ علامه عثمان العثمانى، علامه حمداوى و ... نيز ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را نقل كرده‌اند؛ هرچند كه هيچكدام از آن‌ها ايشان را با عنوان همان مهدى كه پيامبر وعده‌اش را داده و فرموده است كه : «زمين را پر از عدل و داد خواه كرد» نپذيرفته‌اند؛ اما ما از نقل اين اقوال مى‌خواستيم جواب ابن تيميه را داده باشيم كه ادعا مى‌كرد، امام عسكرى عليه السلام در حالى از دنيا رفته كه هيچ نسلى از او بر جاى نمانده است .
نتيجه:

اولا: آن چه ابن تيميه از طبرى و عبد الباقى ابن قانع نقل كرده است كه امام عسكرى علیه السّلام بدون نسل و فرزند از دنيا رفته،‌ دروغى است محض، در كتاب‌هاى آن‌ها چنين مطلبى يافت نمى‌شود؛
ثانيا: بر فرض كه اين دو نفر اين مطلب را گفته باشند، بى اطلاعى خود آنان را ثابت مى‌كنند؛ چرا كه ده‌ها نفر از برترين دانشمندان تاريخ اهل سنت به ولادت حضرت حضرت حجت عليه السّلام تصريح كرده و تاريخ تولد آن حضرت را مشخص كرده‌اند.

موفق باشيد
 

کاپلو

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگه نمیگویند پسر نوح با بدان بنشتست و فلان
اصلا فرض را میگیریم که تو قران اومده علی جانشین.
چرا باید امام های بعدی از نسل علی باشند.
ایا این یک سیستم پادشاهی و نژادی و خونی نیست.
یعنی مثلا محمد باقر جدش محمد بوده پس معصوم بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!1111
بر اساس یک حدیث به این نتیجه رسید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

کاپلو

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]امام حسن عسكري فرزند نداشت[/FONT]
[FONT=&quot]در يكي از كتب معتبر كه در نيمة دوم قرن دوم هجرت نوشته شده يعني، نويسندة آن، ابو محمد، حسن بن موسي (نوبختي) است و علماي شيعه، چون نجاشي و شيخ طوسي، او را شيعه دانسته‌اند، در مورد فرزند امام حسن عسكري اقوالي آورده كه ما اكثر آنرا مي‌نويسيم، و آن كتاب بنام ((فرق الشيعه)) مي‌باشد:[/FONT]
[FONT=&quot]1- بعد از امام حسن عسكري عده‌اي از پيروانش گفتند كه: ((حسن عسكري نمرده و زنده و مهدي قائم است و او را هيچ پسر نبود و غايب شد و نشايد بميرد...)) بنابر اين: [/FONT]
[FONT=&quot]چنانكه ملاحظه مي‌شود يارانش گفتند كه او پسر نداشت و خود او را قائم مي‌گفتند.[/FONT]
[FONT=&quot]2- گروه ديگري از يارانش گفتند كه حسن عسكري درگذشت، و پس از مرگ، زندگي را از سر گرفت و او مهدي قائم است، زيرا بنا به روايتي كه رسيده، قائم آن است كه پس از مرگ برخيزد و قيام كند و فرزندي از وي نمانده باشد، حسن بن علي درگذشت و در مردن او گفتگوئي نيست، و او را فرزندي نبود، و از وي كسي باز نماند و جانشيني نداشت. و كسي را به جاي خود برنگزيد، ولي پس از مرگ زندگي از سر گرفت و بي گمان مهدي است.....[/FONT]
[FONT=&quot]بنابر اين: از اين مطلب معلوم مي‌شود كه برخي از پيروان حسن عسكري دنبال روايتي بودند كه در آن گفته شده كه قائم آن است كه پس از مرگ برخيزد و قيام كند، و اينها مي‌گفتند كه حسن عسكري چون مرده، بعدا بر مي‌خيزد و قيام مي‌كند، ديگر اينكه اين دسته نيز مي‌گفتند كه حسن عسكري پسري ندارد.[/FONT]
[FONT=&quot]3- گروه ديگري گفتند كه حسن بن علي درگذشت و برادرش جعفر پس از وي به امامت نشست، زيرا كه حسن عسكري وي را جانشين خود ساخت، و او نيز اين امر را بپذيرفت، و امامت به وي رسيد......[/FONT]
[FONT=&quot]توضيح ـ از اين گفته نيز معلوم مي‌شود كه پيروانش قائل به فرزند براي او نبودند.[/FONT]
[FONT=&quot]4- گروه ديگري گفتند كه اصلاً حسن عسكري را فرزندي نبود، زيرا پس از آزمايش و جستجوي بسيار، او را پسري نيافتيم، اگر بگوئيم كه او بمرد و وي را در نهان فرزندي بود، لازم آيد كه چنين سخني را دربارة هر مرد بي‌فرزندي كه مرده باشد بتوان گفت. نيز ممكن است ادعا كنيم كه پيغمبر را پسري بوده كه پس از وي به جاي او نشسته‌است.[/FONT]
[FONT=&quot]5- گروه ديگري گفتند كه حسن عسكري و پدر و نياكان وي در گذشته‌اند، و بنا به اخباري كه رسيده مردن ايشان به راستي پيوسته‌است، و اين اخبار را به دروغ نتوان داشت. همچنين صحيح است كه امامي پس از حسن عسكري نبود، زيرا همان سان كه پيغمبري پس از محمد قطع گشت، روا بود كه امامت نيز قطع شده رشتة آن بگسلد...[/FONT]
[FONT=&quot]6- گروه ديگر گفتند كه ابو جعفر محمد بن علي كه در روزگار پدرش درگذشت، به وصيت پدر، امام بود، و به اسم و رسم او را به امامت معين كرده بودند، و جايز نيست امامي كه امامتش ثابت شده و بدرستي پيوسته بر كسي جز امام اشارت كند، ولي چون هنگام مردن محمد فرا رسيد، بر آن شد كه براي جانشيني خود كسي را پيدا كند تا امامت را به وي سپارد، و نمي‌دانست كه امامت را دو باره به پدرش واگذار كند، و او را جانشين خود سازد، زيرا امامت وي از طرف پدر وجدش تثبيت شده بود، ديگر اينكه جايز نبود با وجود پدرش امر ونهي كند وكسي را برگزيند كه او در امر و نهي شريك باشد، زيرا امامت بر وي پس از در گذشت پدرش ثابت مي‌گشت، ناچار از امامت با غلامي خرد سال و استوار و زينهارداري كه نفيس نام داشت و خدمتگزار او بود، در ميان گذاشت، و كتابها، و دانشها، و افزار جنگ و آنچه را كه (از روا و ناروا) امت بدان نيازمند بود، به وي سپرد، و به او وصيت كرد، هرگاه پدرش را مرگ فرا رسيد همة آن چيزها را به برادرش جعفر سپارد، كسي بر اين راز جز پدرش آگاه نشد. اين كار را از آن روي كرد تا به وي تهمتي نبندند، و آن راز پوشيده ماند، چون ابو جعفر محمد درگذشت، اهل خانه و كساني كه به ابو محمد حسن بن علي گرايشي داشتند، از آن داستان آگاه شده، راز او را دريافتند. از روي رشك و بدسگالي به نفيس دشنام دادند و در پي آزار او برآمدند. نفيس برخويشتن بترسيد، و از تباهي وصيت و بطلان امر امامت بهراسيد، جعفر را بخواند و وصيت محمد را با وي در ميان گذاشت و چنانكه فرموده بود راز امامت را به وي بازگفت و آنچه را كه ابو جعفر محمد بن علي بدو سپرده بود، به وي باز داد..... اين گروه امامت حسن عسكري را باور نداشته، گفتند پدرش او را جانشين خود نساخته، و وصيت خويش را دربارة محمد تغيير نداده، و نامزدي وي به امامت درست بوده‌است، و بدين روش جعفر را امام دانسته و در آن باره به گفتگو برخاستند، اين گروه جعفر را قائم دانسته‌اند. [/FONT]
[FONT=&quot]7- گروه ديگر به سخني مانند فطحيه پرداختند، از فقيهان و پارسايان ايشان عبد الله بن بكير بن ايمني و همگنان او بودند، و چنان پنداشتند كه حسن عسكري پس از پدرش امام بود و درگذشت و بعد از وي جعفر به امامت نشست و گفتند چون امام حسن عسكري فرزند نداشت جايز است امام بعد از او برادرش باشد.[/FONT]
[FONT=&quot]8- گروه ديگر كساني بودند كه چون از ايشان پرسيده شد، آيا جعفر يا كس ديگر را امام مي‌دانند، گفتند ما نمي‌دانيم در اين باره چه گوئيم....[/FONT]
[FONT=&quot] توضيح:[/FONT]
[FONT=&quot] اين گروه نيز اگر مي‌دانستند كه حسن عسكري فرزندي داشته و او قائم بوده در شك نمي‌افتادند، در بحار الانوار نيز ياد شده كه حسن عسكري فرزند نداشته، و در تاريخ طبري كه از تواريخ معتبر مي‌باشد آمده كه بيست و پنج سال بعد از فوت حسن عسكري مردي پيدا شد و گفت فرزند حسن عسكري هستم، چرا اموال پدرم را بين برادرش جعفر و مادر بزرگم سوسن خاتون تقسيم كرده‌ايد و سهم مرا نداديد؟؟ دولت وقت تمام افراد خانواده را گرد آورد، و پسر را عرضه كرد و همه گفتند دروغ مي‌گويد و رئيس خانواده گفت كه ما همسران حسن عسكري را در عدة وفات شوهرشان، تحت نظر قرار داديم و او فرزندي نداشته، و ميراث او همان طور كه گفته شد، بايد تقسيم شود و آن شخص دروغگو را در زندان محبوس كردند.[/FONT]
[FONT=&quot]و دلائل زيادتري و روايات زيادي در كتب آمده كه براي مختصر شدن موضوع از ذكر آنها خودداري مي‌كنيم.[/FONT]
[FONT=&quot]مسلمانان متأسفانه از همان قرن اول فرقه فرقه شدند و بيش از سيصد فرقه بوجود آمده، و براي حقانيت خود يا براي پيشبرد، سياستشان روايات دروغي را جعل كردند كه يكي از روايات اينست: (([/FONT][FONT=&quot]((إِذَا رَأَيْتُمْ الرَّايَاتِ السُّودَ قَدْ جَاءَتْ مِنْ خُرَاسَانَ فَأْتُوهَا فَإِنَّ فِيهَا خَلِيفَةَ اللهِ المَهْدِيَّ فيهم))، (يعني: هرگاه پرچمهاي سياه را از جانب خراسان ديديد، مهدي در ميان آنهاست و به آنها ملحق شويد). اين حديث را علي الظاهر پيروان ابو مسلم خراساني كه پرچمهاي سياه داشتند جعل كردند تا مسلمانان را با خود همراه كنند، يا در مورد امامت نيز اين سيصد فرقه هر كدام پيشوائي براي خود قائل بوده و با يكديگر مخالف بودند، و آن پيشوا را به مقام پيغمبري رسانيده‌اند، كه براي اطلاع بيشتر به كتاب ((فرق الشيعه)) و ((ملل و نحل)) و ((مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين)) مراجعه شود.[/FONT]
[FONT=&quot]و از اين پيشوايان كه، مريد ايشان آنها را به مقام پيغمبري رسانيده‌اند، گروه (مغيريه) است، كه پيروان مغيره بن سعيد او را پيغامبري مي‌دانند كه اسم اعظم داند، سراپا نور است، وبر سر تاجي نهاده‌است.[/FONT]
[FONT=&quot]و ما مي‌دانيم پيروان او خود را مسلمان مي‌دانند، ولي اين چنين غلو مي‌كنند و جزء غلات هستند.[/FONT]
[FONT=&quot]يا گروه (بيانيه) پيروان بيان بن سمعان تميمي، خدا را بصورت انساني مجسم كنند كه همه را هلاك سازد مگر صورت خويش را.[/FONT]
[FONT=&quot] ((بيان)) دعوي آن داشت كه اسم اعظم داند و با ستارة پروين گفتگو كند. گفته شده گروهي ((بيان)) را پيغمبر پنداشته‌اند.[/FONT]
[FONT=&quot]يا فرقة منصوريه ـ ياران ابو منصور كه پس از جعفر بن محمد بن علي (امام باقر) او را امام دانند، وحديثي از پيغمبر دال بر حقانيت او به دروغ درست كرده‌اند.[/FONT]
[FONT=&quot]يا فرقة ((خطابية)) كه پيروان ابي الخطاب بن ابي زينب هستند، و خود را شيعه مي‌دانند ولي ابي الخطاب را پيغمبر مي‌دانند.[/FONT]
[FONT=&quot]عده‌اي قائل به امامت محمد بن حنفيه فرزند علي بن ابي طالب شدند و مي‌گفتند مقام او از حسن بن علي بالاتراست، و حسن بن علي به فرمان وي به جنگ معاويه رفت و به دستور او دست از كار زار كشيد.[/FONT]
[FONT=&quot]گروه ديگر گفتند محمد بن حنفيه بمرد و پس از وي امامت به پسرش ابو هاشم عبد الله بن محمد كه مهتر فرزندان وي و جانشين پدرش بود، رسيد، اين دشته را بنام ابو هاشم كه كنية عبد الله بن محمد بن حنفيه بوده‌است، فرقة هاشميه نامند.[/FONT]
[FONT=&quot]بعد از ابو هاشم عبد الله بن محمد ـ گروهي گفتند كه ابو هاشم عبد الله بن محمد وصيت كرد كه پس از وي محمد بن علي بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب، جانشين وي شود، و گروه راونديه را بوجود آوردند و اينان معتقدند كه امامت پس از رسول خدا حق عباس فرزندان عباس عموي آن حضرت مي‌باشد. آنان مي‌گفتند كه ابو هاشم وصيت كرده كه پس از وي محمد بن علي بن عبد الله بن عباس جانشين او شود.[/FONT]
[FONT=&quot]عده‌اي قائل به امامت عبد الله بن معاويه شدند، چون ابو مسلم عبد الله بن معاويه را در زندان كشت، اينان به سه دسته شدند:[/FONT]
[FONT=&quot]عده‌اي معتقد شدند كه چون جعفر بن محمد، پسرش اسماعيل را جانشين خود كرد و او قبل از او مرد، اين روايت را جعل كردند كه [/FONT] [FONT=&quot]جعفر بن محمد گفته بود: (([/FONT][FONT=&quot]ما رأيت بَدَا لِـلَّهِ عزَّ وَجلَّ في إسماعيل[/FONT][FONT=&quot])) يعني من نديدم كه خداوند جز اسماعيل بدا كرده باشد و خواست خود را دگرگون كرده باشد! ايشان پندارند كه محمد بن اسماعيل نمرده و زنده‌است و در شهرهاي روم زندگي مي‌كند.[/FONT]
[FONT=&quot]خلاصه بيش از سيصد فرقه با روايات دروغ در مورد حقانيتشان جعل كردند كه ما كمتر از بيست از آن را شمرديم، و اما چنانكه معلوم است بعد از فوت حسن عسكري نيز چنين شد. و اگر دقت شود شيعة اماميه يك فرقة كوچكي مي‌باشد و خود شيعه به 154 فرقه تقسيم شده كه يكي از آنها شيعة دوازده امامي است، و آن 153 فرقة ديگر كه اماماني براي خود داشتند و حتي برخي از آنها چنانچه ديديم امام فرقه را به مقام پيغمبري رسانده و بنظر خود از قرآن و حديث روايت آوردنده، به روشني معلوم است كه تمام آنها دروغ بوده و مورد قبول شيعة اماميه نيست، و شيعة اماميه نيز يكي از آن گروه كه مجموعا 154 فرقه را تشكيل مي‌دهند از روايات دروغ براي حقانيت خود استفاده كرده‌اند، و اگر در فرق الشيعة نوبختي به‌بينيم، اين گروهها بعد از فوت رهبرشان دچار گروه، گروه مي‌شدند و هر عده يك فرد را امام خود قرار مي‌دادند. (منظور از امام رهبراست غير از امام در نظر شيعه). و چنانكه ديديم، پيروان حسن عسكري نيز بعد از او دچار تفرقه شدند و يك فرقة آن به نام اماميه به جعل روايات دروغ پرداخت كه آن روايات را ديديم.[/FONT]

بالاخره باید بساطشون باقی میموند دیگه.
سریع رفتن یک کپی برداری از مسیحیت کردند .حالا عیسی 3 روز بعد ظاهر شد.اون ها به خاطر اینکه این خالی را جور کنند و گسترشش بدند یک چند سالی طول کشید.
بعد مثل مسیح یک روز اومد و دوباره رفت.
این انجیل را اگر نداشتند چیکار میکردند.یکم خلاقیت هم بد نیست
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوالاتی درمورد ادعای شهادت حضرت فاطمه

سوالاتی درمورد ادعای شهادت حضرت فاطمه

بادرودبرآقای karkard،شمامدعی هستیدکه حضرت فاطمه توسط عمروابوبکربه قتل رسیده است.درحالیکه شخصافکرمی کنم این روایات،روایاتی جعلی هستندکه باکمی عقل وخرداندیشی باطل هستند.اصولاتشیع حیات خودرامدیون جعلیات بی شماری است که درآن صورت گرفته بخصوص دردوران دول شیعه همانندآل بویه وصفوی که باجنایات بسیاری که انجام دادندوکشتارده هاهزارسنی بی گناه وجعل بی شمار روایات وقراردادن بدعت های بی شماردردین وخلق چیزی به نام نایب امام زمان(که شاه اسماعیل خودرامی نامیدوزیراین نام مرتکب جنایات بی شماری شد.)شیعه رادرایران به قدرت رساندند.من ازشماچندسوال می پرسم تابطلان عقایدشمارانشان بدهم.
1.مگرمی شودجلوی چشمان حضرت علی،فاطمه راتازیانه وسیلی بزنند،خانه رابه آتش بکشندواوراکتک بزنندآنوقت حضرت علی درمقابل این حتک حرمت فقط نظاره گرباشدوسکوت اختیارکند؟دقت کنیدکه نمی توان گفت سکوت حضرت علی به خاطراتحادمسلمانان بوده،چراکه همه به اوحق می دهندکه ازهمسرش ودخترپیامبردفاع کند.
2.چراحضرت علی بایدباقاتلان همسرش روابط دوستانه ای داشته باشدوهمواره درامورمملکتی به آنهامشورت بدهد؟
3.چرابعدازوفات ابوبکر،حضرت علی باهمسرقاتل زنش ازدواج می کندوبچه اش رابزرگ می کند؟
4.چراحضرت علی دخترش رابه ازدواج قاتل همسرش عمردرمی آورد؟آیااین موضوع منطقی است؟
5.چراحضرت علی نام فرزندانش راعمر،ابوبکروعثمان می گذارد؟منطقی است که شمانام قاتل همسرتان رابرروی فرزندتان بگذارید؟
6.آیاحضرت فاطمه درفاصله ضربت خوردنش تاوفات سخنی ازاینکه توسط آنهابه قتل رسیده گفته است؟
7.آیا درنهج البلاغه توسط حضرت علی سخنی ازاین موضوع به میان آورده شده؟جالب است که چنین اتفاقی بیفتدوحضرت علی هرگزدرموردآن حتی درزمان خلافتش سخنی به میان نیاورد.

سعی کنیدباخودتان رک وروراست باشیدوبدورازتعصبات به خوبی روی این سوالات فکرکنید.
 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
با سلام خدمت شما دوست عزیز

اولا بسیاری از سوالاتی که مطرح کرده اید در تاپیک های قبلی پاسخ داده شده اند به بقیه سولات نیز در ادامه پاسخ داده می شود.
گفته اید که فکر می کنید که این روایات جعلی هستند. اولاً این روایات از کتابهای اهل سنت استخراج شده است. آدرس و منبع آنها نیز ذکر شده است. اگر اشکالی دارند در کتابهای خود اهل سنت هستند.
به اعتقاد بنده نیز علی رغم تلاش زیاد در طول تاریخ برای سانسور کردن این حادثه، باز هم حتی در کتابهای خود اهل سنت نیز به این حادثه اشاره شده است. حال اگر نظر شخصی شما این است که شاید سند این روایات ضعیف باشد آن یک بحث دیگری است. به هر حال این روایات در کتب اهل سنت آورده شده است.
حال اگر شما به روایات اهل سنت اعتماد ندارید.
اگر به روایات اهل تشیع نیز اعتماد ندارید.
و اگر کلاً به روایات اعتماد ندارید.

چند سوال عقلی و منطقی از شما می پرسم که بدون نیاز به مراجعه به روایات و فقط با عقل و منطق خودتان بتوانید به جواب برسید.

1- اگر فکر می کنید که حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به مرگ طبیعی وفات کرده اند، چرا آن حضرت فقط حدود 18 سال عمر کردند. آیا وفات در دوران جوانی بیانگر به شهادت رسیدن آن حضرت نیست؟

2- اگر آن حضرت به مرگ طبیعی وفات کرده است، چرا اینگونه وصیت می کند:
یا علی!
مرا شبانه غسل کن، شبانه کفن کن و شبانه دفن کن.
حضرت فاطمه (س) از چه چیزی ناراحت هستند که وصیت می کنند که شبانه دفن شوند؟ و به راستی چرا دختر رسول خدا (ص) شبانه دفن شد؟

3- چرا قبر حضرت فاطمه (س) مخفی است؟ چرا هیچ کس از محل دفن دختر رسول خدا (ص) خبر ندارد؟ فکر می کنید دختر رسول خدا (ص) با مخفی بودن قبرش چه پیامی را می خواسته به مسلمین برساند؟

لطفا به این سوالات به دور از تعصب و بی طرفانه پاسخ دهید.

با تشکر از صیر و حوصله شما

__________________________________________________

در آخر سخن هم چه من و چه شما به هر نتیجه منطقی که رسیدیم . پیام من به همه مسلمین این است:

انّما المسلمین اخوه

(همه مسلمانان از هر گروهی که باشند با یکدیگر برادرند و قصد ما در اینجا فقط یک بحث علمی با ذکر منابع بود)










 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
امان ازدگم فکری!

امان ازدگم فکری!

با سلام خدمت شما دوست عزیز

اولا بسیاری از سوالاتی که مطرح کرده اید در تاپیک های قبلی پاسخ داده شده اند به بقیه سولات نیز در ادامه پاسخ داده می شود.
گفته اید که فکر می کنید که این روایات جعلی هستند. اولاً این روایات از کتابهای اهل سنت استخراج شده است. آدرس و منبع آنها نیز ذکر شده است. اگر اشکالی دارند در کتابهای خود اهل سنت هستند.
به اعتقاد بنده نیز علی رغم تلاش زیاد در طول تاریخ برای سانسور کردن این حادثه، باز هم حتی در کتابهای خود اهل سنت نیز به این حادثه اشاره شده است. حال اگر نظر شخصی شما این است که شاید سند این روایات ضعیف باشد آن یک بحث دیگری است. به هر حال این روایات در کتب اهل سنت آورده شده است.
حال اگر شما به روایات اهل سنت اعتماد ندارید.
اگر به روایات اهل تشیع نیز اعتماد ندارید.
و اگر کلاً به روایات اعتماد ندارید.
من کاری به اینکه درچه کتابی وتوسط چه کسی گفته شده ندارم.روایتی که مخالف عقل وقرآن است مردوداست.اینکه درکتاب بخاری چنین چیزی آمده هرگزبه معنای اینکه اتفاق افتاده نیست.اینکه ابن ابی الحدیدچنین چیزی گفته هرگزبه معنای اینکه همه دانشمندان اهل سنت چنین اعتقادی دارندنیست.اگربراستی شماقصدبی طرفی داریدروایاتی راکه چنین چیزی رامردودمی شمارندراهم بیاورید،سخنان سایردانشمندان اهل سنت راهم بیاورید.گرچه می دانم شمااین مطالب راازچه سایتهایی برمی داریدواصولابه خودتان زحمت تحقیق کردن راهم نمی دهید.بلکه فقط دنبال خواندن مطالبی است که عقایدخودتان راتاییدکند.من ازشماچندسوال پرسیدم ومنتظرجواب هستم،اینکه شمابه جای جوابگویی به بنده،سوالات مراباسوال جواب می دهیدومی گوییدقبلا جواب داده شده و...فرارازپاسخگویی است.البته می دانم که دوباره می خواهیدخوانندگان راباروایات بی شمارخودازسایت هایی همانند ولیعصرتحت تاثیرقراردهید.اصولااین اتفاق آنقدرغیرمنطقی است که تنهاراه توجیه آن این است که روایات بی شماری به خواننده ارائه شودتاتحت تاثیرقرارگیرد.
چند سوال عقلی و منطقی از شما می پرسم که بدون نیاز به مراجعه به روایات و فقط با عقل و منطق خودتان بتوانید به جواب برسید.

1- اگر فکر می کنید که حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به مرگ طبیعی وفات کرده اند، چرا آن حضرت فقط حدود 18 سال عمر کردند. آیا وفات در دوران جوانی بیانگر به شهادت رسیدن آن حضرت نیست؟

ازاین استدلال جنابعالی نتیجه می گیریم که هرکسی درجوانی مردبه دست شخصی کشته شده است! بزرگوار،مرگ درسنین جوانی می تواندهزاران دلیل داشته باشد.دانش پزشکی آن زمان(بخصوص عربستان که علم درسطح بسیارپایینی بوده) ومحیط آلوده صحرای عربستان ومردم عرب که اصولامردمی غیرمتمدن بوده اندوفاطمه درچنین محیطی زندگی می کرده که سطح علم وسوادوآگاهی وبهداشت مردم درسطح پایینی بوده وبسیارمنطقی به نظرمی رسدکه بعدازیک بیماری وفات کرده باشد.
2- اگر آن حضرت به مرگ طبیعی وفات کرده است، چرا اینگونه وصیت می کند:
یا علی!
مرا شبانه غسل کن، شبانه کفن کن و شبانه دفن کن.
حضرت فاطمه (س) از چه چیزی ناراحت هستند که وصیت می کنند که شبانه دفن شوند؟ و به راستی چرا دختر رسول خدا (ص) شبانه دفن شد؟

بازهم شماداریدنتیجه گیری بی ربطی می کنید.فرض بگیریم که حضرت فاطمه ازکسی ناراحت بوده است.شماازناراحت بودن حضرت فاطمه چگونه نتیجه گرفتیدکه ایشان توسط عمروابوبکرکشته شده است؟می توان دلایل بی شماری برای ناراحتی ایشان برشمرد،مثلااینکه چراخلافت رابه همسرش علی ندادند،چرافدک رابه او ندادندوبسیاری احتمالات دیگر.شبانه دفن شدن حضرت فاطمه چه ارتباطی باکشته شدن او دارد؟گرچه من حتمادرادامه اگروقت کنم به شمانشان خواهم دادکه داستان هرگزآنگونه که شماوچندسایت شیعه سعی می کنیدنشان دهیدنبوده.
چرا قبر حضرت فاطمه (س) مخفی است؟ چرا هیچ کس از محل دفن دختر رسول خدا (ص) خبر ندارد؟ فکر می کنید دختر رسول خدا (ص) با مخفی بودن قبرش چه پیامی را می خواسته به مسلمین برساند؟
حتمامی خواسته بگوید:مردم! من قبرم رامخفی کردم چون من رابه شهادت رساندند! بزرگوار! چرااینقدرنتیجه گیری های بی ربط می کنید؟واقعامتوجه منطق گفته هایتان هستید؟اگراینقدرغیرمنطقی ومتعصبانه وبادگم فکری بخواهیدسخن بگوییدبنده نمی توانم باشمابحث راادامه دهم.فرض کنیدشخصی بگویدمن دوست دارم قبرم مخفی بماند،آیاشماازاین گفته اونتیجه می گیریداوکشته شده است؟!!!
می توان احتمالات بسیارمنطقی تری رادرنظرگرفت.مخفی بودن قبرمی تواندیکی ازدلایلش این باشدکه نمی خواسته است دشمنان به قبرش تعرض کنند.اماهرگزربطی به اینکه اوبه شهادت رسیده است ندارد.اصلافرض بگیریم اوازابوبکروعمرناراحت بوده اماهمانگونه که گفتم ناراحتی اوازابوبکرهرگزنمی تواندادعای بزرگی مثل کشته شدن اوراثابت کند.ناراحتی اومی توانددلایلی ازجمله اینکه شوهرش به خلافت نرسیده یافدک راازاوگرفتندو...داشته باشد.
لطفا به این سوالات به دور از تعصب و بی طرفانه پاسخ دهید.

با تشکر از صیر و حوصله شما


من نه شیعه هستم نه سنی واصولاهردورابه خصوص تشیع رافرقه ای پرازبدعت می دانم و تعصبی به هیچکدام ندارم.

__________________________________________________

در آخر سخن هم چه من و چه شما به هر نتیجه منطقی که رسیدیم . پیام من به همه مسلمین این است:

انّما المسلمین اخوه

(همه مسلمانان از هر گروهی که باشند با یکدیگر برادرند و قصد ما در اینجا فقط یک بحث علمی با ذکر منابع بود)


ای کاش شیعیان این رادرعمل هم نشان دهندنه اینکه اینهمه تبعیض بین اهل سنت وشیعیان درکشوروجودداشته باشدوشیعیان به خودشان اجازه اهانت به مقدسات اهل سنت رابدهندواجازه ساخت یک مسجدبه سنی هادرتهران ندهندوآنهاراحرام زاده وزنازاده خطاب کنندوخلفای مسلمین رالعن کنندآنگاه دم ازبرادری بزنند!
شوربختانه اگرشمابخواهیداینگونه بحث کنیدبحث من وشمابی فایده خواهدبود.
 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
بيان روايت وارد شده در نهج البلاغه دال بر هجوم

بيان روايت وارد شده در نهج البلاغه دال بر هجوم

گفتید که در نهج البلاغه نیامده است:

اين كلام حضرت در نهج البلاغه‌هاي گذارده شده در اينترنت و در تمام نهج‌البلاغه‌هاي دنيا در هر كتاب‌خانه‌اي خطبه 202 وجود دارد كه امير المؤمنين سلام الله عليه در باره وفات فاطمه زهراء سلام الله عليها اين‌گونه فرموده است:

«فلقد استرجعت الوديعة وأخذت الرهينة، أما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهّدفأحفها السؤال واستخبرها الحال»
[روايت شده اين سخن را امام عليه السلام‌ در كنار قبر فاطمه عليها سلام، سيده زنان جهان، به هنگام دفن او و خطاب به پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم بيان نموده است]
[اى پيامبر!] امانتى كه به من سپرده بوديد هم اكنون باز گردانده شد و گروگان باز پس گرفته شد، اما اندوهم هميشگى است و شبهايم همراه بيدارى است سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گير....
اين حزن به چه معناست؟ يعني: حزن من به خاطر و فات يا شهادت حضرت فاطمه سلام الله عليها و اين‌كه شبهايم تا زماني كه خداوند مرا به تو ملحق كند همراه بيدارى است. اين كلمات خطاب به رسول خدا صلى الله عليه وآله صادر شده است. بعد از آن عرض مي‌كند: به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امتت در ستم كردن به وى اجتماع كرده بودند، سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گير. وضع اين چنين است در حالى كه هنوز فاصله‏اى با زمان حيات تو نيفتاده و يادت فراموش نگرديده.
اين يعني: اجتماع امت بر ظلم حضرت فاطمه و به شهادت رساندن او فأحفها السؤال واستخبرها الحال (سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گير). اين در حالى كه هنوز فاصله‏اى با زمان حيات تو نيفتاده و يادت فراموش نگرديده.
اين‌ها كلمات أمير المؤمنين عليه السلام‌ در نهج البلاغه خطبه 202 است.
امام حسين عليه السلام همين خطبه را از پدرش نقل مي‌كند:

امام حسين سلام الله عليه اين قضيه را از پدر بزرگوارش امير المؤمنين سلام الله عليه در كتاب كافي، جلد اول، ص 458 نقل مي‌كند.
هم‌چنين اين قضيه را محمد بن جرير طبري از امام حسين عليه السلام در دلائل الامامه، ص 138، و شيخ مفيد در كتاب أمالي، ص 282 نقل مي‌كند.


_________________________________________

درباره اینکه گفتید بعضی شیعیان رفتارهای افراطی دارند باید بگویم که در هر گروهی و فرقه ای افراد افراطی وجود دارند که البته این افراد از نظر ما مطرود هستند.
شيعه از دير زمان معتقد بوده است كه فاطمه زهراء سلام الله عليها مظلومه و شهيده از دنيا رفته است، و به همين سبب از صد‌ها سال قبل، هم‌زمان با سال‌روز شهادت آن بانو در مساجد و حسينيه‌هاي خود اقامه عزاء مي‌نموده‌ است، و به هيچ‌وجه شيعه در أثناء اقامه مآتم براي حضرت فاطمه سلام الله عليها به شتم و سبّ صحابه نمي‌پرداخته‌اند. لذا اگر افرادی افراطی، کاری ناپسند انجام دهند از نظر ما مطرود هستند.
در منابر ما فقط با تكيه بر رواياتي كه بر گرفته از ميراث شيعه از امام علي بن أبي طالب سلام الله عليه است به بيان مظلوميت حضرت فاطمه سلام الله عليها مي‌پردازند.
در ضمن اگر این بحث باعث ناراحتی شما دوست عزیز شده است ترجیح می دهم تا این بحث خاتمه یابد. زیرا اصلا قصد بنده، ناراحتی کسی نبود. به همین خاطر هم از شما عذر خواهی می کنم و ترجیح می دهم اگر شما هم صلاح بدانید به این بحث خاتمه دهیم.







 
آخرین ویرایش:

dina_aramesh

عضو جدید
چرا باید شیعه بشه اصلا تئ دینتو کامل می شناسی که بخوای یه نفر دیگه رو هم به این دین دعوت کنی از نظر من که سنی ها خیلی معتقد تر و راستگو تر و با وجدان تر هستند من زیاد بینشون گشتم و نه ازشون دزدی دیدم و نه دروغ و نه ریا کاری و خلاصه تمام چیز هایی که بین شیعه ها وجود داره بین سنی ها نیست.تازه بنده خدا داره درست زندگی می کنه چرا می خوای ....
 
  • Like
واکنش ها: elma

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتید که در نهج البلاغه نیامده است:

اين كلام حضرت در نهج البلاغه‌هاي گذارده شده در اينترنت و در تمام نهج‌البلاغه‌هاي دنيا در هر كتاب‌خانه‌اي خطبه 202 وجود دارد كه امير المؤمنين سلام الله عليه در باره وفات فاطمه زهراء سلام الله عليها اين‌گونه فرموده است:

«فلقد استرجعت الوديعة وأخذت الرهينة، أما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهّدفأحفها السؤال واستخبرها الحال»
[روايت شده اين سخن را امام عليه السلام‌ در كنار قبر فاطمه عليها سلام، سيده زنان جهان، به هنگام دفن او و خطاب به پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم بيان نموده استاى پيامبر!] امانتى كه به من سپرده بوديد هم اكنون باز گردانده شد و گروگان باز پس گرفته شد، اما اندوهم هميشگى است و شبهايم همراه بيدارى است سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گير
اين حزن به چه معناست؟ يعني: حزن من به خاطر و فات يا شهادت حضرت فاطمه سلام الله عليها و اين‌كه شبهايم تا زماني كه خداوند مرا به تو ملحق كند همراه بيدارى است. اين كلمات خطاب به رسول خدا صلى الله عليه وآله صادر شده است. بعد از آن عرض مي‌كند: به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امتت در ستم كردن به وى اجتماع كرده بودند، سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گير. وضع اين چنين است در حالى كه هنوز فاصله‏اى با زمان حيات تو نيفتاده و يادت فراموش نگرديده.
اين يعني: اجتماع امت بر ظلم حضرت فاطمه و به شهادت رساندن او فأحفها السؤال واستخبرها الحال (سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گير). اين در حالى كه هنوز فاصله‏اى با زمان حيات تو نيفتاده و يادت فراموش نگرديده.
اين‌ها كلمات أمير المؤمنين عليه السلام‌ در نهج البلاغه خطبه 202 است.
امام حسين عليه السلام همين خطبه را از پدرش نقل مي‌كند:

امام حسين سلام الله عليه اين قضيه را از پدر بزرگوارش امير المؤمنين سلام الله عليه در كتاب كافي، جلد اول، ص 458 نقل مي‌كند.
هم‌چنين اين قضيه را محمد بن جرير طبري از امام حسين عليه السلام در دلائل الامامه، ص 138، و شيخ مفيد در كتاب أمالي، ص 282 نقل مي‌كند.


_________________________________________

درباره اینکه گفتید بعضی شیعیان رفتارهای افراطی دارند باید بگویم که در هر گروهی و فرقه ای افراد افراطی وجود دارند که البته این افراد از نظر ما مطرود هستند.
شيعه از دير زمان معتقد بوده است كه فاطمه زهراء سلام الله عليها مظلومه و شهيده از دنيا رفته است، و به همين سبب از صد‌ها سال قبل، هم‌زمان با سال‌روز شهادت آن بانو در مساجد و حسينيه‌هاي خود اقامه عزاء مي‌نموده‌ است، و به هيچ‌وجه شيعه در أثناء اقامه مآتم براي حضرت فاطمه سلام الله عليها به شتم و سبّ صحابه نمي‌پرداخته‌اند. لذا اگر افرادی افراطی، کاری ناپسند انجام دهند از نظر ما مطرود هستند.
در منابر ما فقط با تكيه بر رواياتي كه بر گرفته از ميراث شيعه از امام علي بن أبي طالب سلام الله عليه است به بيان مظلوميت حضرت فاطمه سلام الله عليها مي‌پردازند.
در ضمن اگر این بحث باعث ناراحتی شما دوست عزیز شده است ترجیح می دهم تا این بحث خاتمه یابد. زیرا اصلا قصد بنده، ناراحتی کسی نبود. به همین خاطر هم از شما عذر خواهی می کنم و ترجیح می دهم اگر شما هم صلاح بدانید به این بحث خاتمه دهیم.



اولامتن نهج البلاغه من(ترجمه دشتی)باشماتفاوت اندکی دارد:
پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شدوبه صاحبش رسید،ازاین پس اندوه من جاودانه وشبهایم شب زنده داری است،تاآن روزکه خداخانه زندگی تورابرای من برگزیند.به زودی دخترت توراآگاه خواهدساخت که امت توچگونه درستمکاری براواجتماع کردند.

دوما بنده ازشماسوال کردم آیادرنهج البلاغه حضرت علی سخنی ازقتل همسرش توسط ابوبکروعمربه زبان آورده است؟
متاسفانه شماتفسیربه رای می کنیدوسعی می کنیداعتقادات خودتان رابه متن تحمیل کنید.دراینجاحضرت علی سخن ازاین می گوید که امت(سخنی ازکسی نمی آورد)به حضرت فاطمه ستم کرده اند(نه کشته اند).ظلم کردن دارای معانی بسیارگسترده ای است.مثلااگرمن حق شمارابخورم،به شماظلم کرده ام.حتمانبایدشمارابکشم تابه شماستم کرده باشم.هرگزنمی توان امت راتعبیربه ابوبکریاعمر وستم کردن راتعبیربه کشته شدن کرد.

سومافرمودیدشیعه ازدیروقت اعتقادبه شهادت حضرت فاطمه دارد.درحالیکه برهیچ کس پوشیده نیست که ادعای شهادت حضرت فاطمه توسط شیعیان ادعایی است که تازگی دارد.به این لینک مراجعه کنید:http://aleslam.blogfa.com/page/vafat.aspx
 

mahnik7

عضو جدید
با سلام به همه ی حق جویان!
در گفتگوی علمی باید دو طرف منابع مورد استناد خود را مشخص کنند. اینکه جناب کریزی بزرگترین کتاب اهل سنت یعنی صحیح بخاری را ملاک نمیداند چیزی نیست جز زیر سوال بردن تمام منابع حدیثی اهل سنت!!! آیا موضوع مورد بحٍث یک موضوع تاریخی نیست؟؟؟؟
پس بجاست منابع تاریخی مورد بررسی قرار گیرند.
بهتر است یک موضوع یا اشکال بررسی شود و پس از نتیجه گیری موضوع دیگری مطرح شود. در هر صورت جناب کریزی بفرمایند چه مدرکی دلیل بر درستی سخن است تا گفتگو را ادامه دهیم!
 
  • Like
واکنش ها: elma

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
سئوال من از سنی ها این است که با توجه به اینکه به پیغمبر خدا اعتقاد دارند پس چرا به ذختر و داماد و نوه های پیغمبر را انقدر اذیت و آزار دادند و حتی آنها را نیز کشتند مگر می شه ...
دوست من... نگید سنی ها... این اعمال اگر انجام شده باشه توسط عده ای خاص انجام شده نه سنی ها به این شکل که شما جمع می بندید...!
ای کاش شیعیان این رادرعمل هم نشان دهندنه اینکه اینهمه تبعیض بین اهل سنت وشیعیان درکشوروجودداشته باشدوشیعیان به خودشان اجازه اهانت به مقدسات اهل سنت رابدهندواجازه ساخت یک مسجدبه سنی هادرتهران ندهندوآنهاراحرام زاده وزنازاده خطاب کنندوخلفای مسلمین رالعن کنندآنگاه دم ازبرادری بزنند!
شوربختانه اگرشمابخواهیداینگونه بحث کنیدبحث من وشمابی فایده خواهدبود.
مگه ممکنه؟؟؟ من خودم دارم تو یه منطقه ی سنی نشین زندگی می کنم... هم مسجدشون هست هم نمازجماعتشون و از هیچکدوم از دوستای سنیم هم نشنیدم چنین مطالبی رو..! واقعا اتفاق افتاده این قضیه؟؟؟ جای تاسف داره اگه واقعیت باشه...
چرا باید شیعه بشه اصلا تئ دینتو کامل می شناسی که بخوای یه نفر دیگه رو هم به این دین دعوت کنی از نظر من که سنی ها خیلی معتقد تر و راستگو تر و با وجدان تر هستند من زیاد بینشون گشتم و نه ازشون دزدی دیدم و نه دروغ و نه ریا کاری و خلاصه تمام چیز هایی که بین شیعه ها وجود داره بین سنی ها نیست.تازه بنده خدا داره درست زندگی می کنه چرا می خوای ....
ببین... یه بحثی هم اینه که وقتی تو جامعه ای اقلیت باشی به طور طبیعی سعی می کنی طوری رفتار کنی که تفکرت زیر سوال نره و اکثریت نتونن برچسبی بهت بزنن... مثلا شاید اگر ما تو یه کشور دیگه زندگی کنیم سعی کنیم رفتارمون شان ایرانی رو زیر سوال نبره...
البته این جدای ازینه که واقعا اهل سنت به احکام دینی بسیار اهمیت می دن و واقعا من تا الان دوستای زیادی داشتم که اهل سنت بودن و اینو تو اونا به عینه دیدم ولی شیعه ها اونقدر تو هیاهوی حکومت اسلامی و قدرت اسلامی و اینا گم شدن که معلوم نیست دارن به کجا می رن...!
 

mahnik7

عضو جدید
دوست من... نگید سنی ها... این اعمال اگر انجام شده باشه توسط عده ای خاص انجام شده نه سنی ها به این شکل که شما جمع می بندید...!

مگه ممکنه؟؟؟ من خودم دارم تو یه منطقه ی سنی نشین زندگی می کنم... هم مسجدشون هست هم نمازجماعتشون و از هیچکدوم از دوستای سنیم هم نشنیدم چنین مطالبی رو..! واقعا اتفاق افتاده این قضیه؟؟؟ جای تاسف داره اگه واقعیت باشه...

ببین... یه بحثی هم اینه که وقتی تو جامعه ای اقلیت باشی به طور طبیعی سعی می کنی طوری رفتار کنی که تفکرت زیر سوال نره و اکثریت نتونن برچسبی بهت بزنن... مثلا شاید اگر ما تو یه کشور دیگه زندگی کنیم سعی کنیم رفتارمون شان ایرانی رو زیر سوال نبره...
البته این جدای ازینه که واقعا اهل سنت به احکام دینی بسیار اهمیت می دن و واقعا من تا الان دوستای زیادی داشتم که اهل سنت بودن و اینو تو اونا به عینه دیدم ولی شیعه ها اونقدر تو هیاهوی حکومت اسلامی و قدرت اسلامی و اینا گم شدن که معلوم نیست دارن به کجا می رن...!
دوست عزیز شما در قسمت اول نوشتتون جواب خودتو دادی !
اما اینکه شیعیان در هیاهوی قدرت گم شدن یا چنین و چنان میکنن : در این باره باید بگم الگوی عملی شیعیان 14 نفرند (از پیامبر تا امام زمان) اگر گمان میکنید پیروی از آنها مارو به اینجا رسونده بیان کنید ، اما اگر این خود ما هستیم که اعتقاداتمون و احکام دینمون رو زیر پا گذاشتیم این یه بحث دیگه س ! من میتونم ادعا کنم فلان دین و مذهب رو دارم و هرکار دلم میخواد بکنم!!!
نقد مذاهب شیعه و سنی یه چیزه و نقد شیعیان و سنی ها چیزه دیگه! این دوتا رو قاطی نکنید.
خوب من هم با سنی ها زندگی کردم. که البته نماز هم نمیخوندن! اما هیچ وقت این مساله رو به پای همشون نمیزارم.اون بنده های خدا فقط میدونستن که سنین همین! مثل خیلی از شیعه ها!!! پس لطفا از این به بعد حرفی از شیعه ها و سنی ها نزنیم.
مذهب تشیع و مذهب تسنن!
خوشبختانه مدارک و منابع هر دو گروه هم به وفور موجوده!
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام به همه ی حق جویان!
در گفتگوی علمی باید دو طرف منابع مورد استناد خود را مشخص کنند. اینکه جناب کریزی بزرگترین کتاب اهل سنت یعنی صحیح بخاری را ملاک نمیداند چیزی نیست جز زیر سوال بردن تمام منابع حدیثی اهل سنت!!! آیا موضوع مورد بحٍث یک موضوع تاریخی نیست؟؟؟؟
پس بجاست منابع تاریخی مورد بررسی قرار گیرند.
بهتر است یک موضوع یا اشکال بررسی شود و پس از نتیجه گیری موضوع دیگری مطرح شود. در هر صورت جناب کریزی بفرمایند چه مدرکی دلیل بر درستی سخن است تا گفتگو را ادامه دهیم!

دوست گرامی! سفسطه نفرمایید.بنده کتب معتبراهل سنت رافاقداعتبارندانستم فقط گفتم هرگزوجودروایتی مطابق میل شمادرکتاب اهل سنت هرگزبه معنای تاییدسخنان شمانیست چراکه وجودهرروایتی به معنای درستی روایت نیست که اگرباشدپس شمابایدده هاروایت دیگربخاری که باعقایدشیعیان درتضادمی باشدراهم بپذیرید.آیامی پذیرید؟مسلماخیر.شماآنهاراجعل شده می دانیدوهمین یک روایت رامعتبر!
من می گویم وقتی عقل وخردوقرآن مخالف چیزی باشدپس دیگرچه نیازی به یک روایت است.عقل من می گوید ماست سفیداست اماشمامی گوییدماست سیاه است چون درفلان کتاب آمده است!
درضمن من کماکان منتظرخواندن جواب شمابه سوالاتم می باشم!
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز


مگه ممکنه؟؟؟ من خودم دارم تو یه منطقه ی سنی نشین زندگی می کنم... هم مسجدشون هست هم نمازجماعتشون و از هیچکدوم از دوستای سنیم هم نشنیدم چنین مطالبی رو..! واقعا اتفاق افتاده این قضیه؟؟؟ جای تاسف داره اگه واقعیت باشه...
بزرگوار! من گفتم درتهران به انهااجازه ساخت مسجدنمی دهند.اینکه شمادریک منطقه سنی نشین زندگی می کنددلیل نمی شودکه اگرهرجایی ازایران آخوندی شیعه علیه سنی هاحرف زدشمامطلع شوید!
خوشحالم که سنی های محله شمااهانت های بعضی اخوندهای شیعه رانشنیده اند.شایدهم شنیده اندوبه روی خودشان نمی آورند! نقل این اهانت هابه دوستی شیعه چه فایده ای دارد؟
البته بعیدمی دانم دوستان سنی شماازاهانت بزرگ شیعیان مبنی برقتل فاطمه توسط ابوبکروعمرولعن شدن انهاتوسط شیعیان هم بی اطلاع باشند! که اگربی اطلاع باشندبه احتمال زیادبایدنابینایاناشنواباشند!
 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
اگر ابوبكر و عمر، غاصب خلافت بودند‌، چرا امام علي (ع) با خلفا همكاري مي‌‌كرد؟

اگر ابوبكر و عمر، غاصب خلافت بودند‌، چرا امام علي (ع) با خلفا همكاري مي‌‌كرد؟

عبد الرحمن سليمي مي‌نويسد :
اگر حضرت على نسبت به حضرت عمر سوء نيتى مى‏داشت يا قلباً از او ناراضى بود و او را غاصب حق خود مى‏دانست ، همواره منتظر فرصتى براى اعاده حق خود مى‏شد و براى غاصب حق خود از اين فرصت طلايى استفاده مى‏كرد آنجا كه حضرت عمر از سيدنا على مشاوره‏اى در مورد رفتن خود براى جنگ با ايرانيان خواست او را راهنمائى مى‏كرد كه شخصاً به ميدان نبرد برود و در آنجا كشته شود و زمينه براى خلافت وى فراهم آيد ؛ اما مى‏بينيم كه چگونه با دل سوزى و صميميت فوق العاده در راستاى خيرخواهى عمر و ساير مسلمين مى‏كوشد. همانا مشورت او از عمق جان برخاسته و حقا كه چنين پيشنهادى جز از قلب پاك و بى‏غرض و از مردى بلند همّت و آينده‏نگر صادر نمى‏شود. حقا كه على چنين بود و اين عمل از آزاده‏اى چون او شگفت‏آور نيست . خداوند او را از سوى اسلام و مسلمين شايسته‏ترين پاداشها را كه به دوستان مخلص خود مى‏دهد عنايت فرمايد.
اگر سيدنا على مخالف حكومت خلفا مى‏بود وزير و همكار آنها نمى‏گرديد. در كتاب تاريخ ابن اثير ج 3، ص 55، نقل شده كه حضرت على بهترين مشاور و خيرخواه سيدنا عمر و قاضى توانا و حكيمى براى مسائل پيچيده بود.
حتى از سيدنا عمر نقل شده كه گفت: «لولا على لهلك عمر» اگر على نبود، عمر به هلاكت مى‏رسيد.
خلافت و انتخاب ، عبدالرحمن سليمي ، ذيل پاسخ چهارم و پانزدهم از بحث واقعه‌ي غدير خم .

پاسخ:
مشورت وراهنمائي‌هاي دل سوزانه

حفظ دين ، بزرگترين وظيفه امير مؤمنان عليه السّلام

دفاع از مظلوم ، وظيفه امام بود

مرجعيّت علمي امام امير المؤمنين عليه السّلام

دفاع امير مؤمنان عليه السلام از اسلام بود ، نه از خلفا

چرا على (ع) در فتوحات شركت نداشت ؟



 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
مشورت وراهنمائي‌هاي دل سوزانه :

تمام آن چه كه از آن با عنوان همكاري امير مؤمنان عليه السلام با خلفا ياد مي‌شود به سه دسته تقسيم مي شود:
1 . مشورت در امور قضائي ؛
2 . مشورت در امور دفاعي و جنگي ؛
3 . مشورت در مسائل علمي و حلّ مشكلات اعتقادي .
نقش امير المؤمنين در اين موارد حد اكثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائي طرف مقابل است كه وظيفه هر مسلماني است . حتي اگر طرف مشورت غير مسلمان باشد ، باز هم وظيفه دارد كه با نهايت امانت‌داري وي را راهنمايي كند ؛ چه رسد به اين كه اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دين خدا در ميان باشد .
مرحوم سيد مرتضي در اين باره مي‌فرمايد :
ادعاي شما مبني بر كمك و همكاري علي عليه السّلام با خليفه، مانند راهنمائي ابوبكر بر جنگيدن با اهل ردّه، صرف ادعا است واگر تفصيل آن بيان مي شد بهتر مي توانستيم پاسخ دهيم، واگر مقصود ارشاد در احكام الهي باشد اين امر بر عالم به مسائل دين واجب است و بايد وظيفه درست را بيان كند، از اين مطلب نمي توانيد همكاري با آنان را استفاده كنيد، و اگر مقصود شما مشاوره با علي عليه السّلام در دفاع از مردم مدينه وجان و ناموس مردم است اين هم نيز واجب است چون علاوه بر دفاع از حريم مردم، از جان خودش نيز دفاع كرده است واين مسائل ربطي به تاييد خلافت وامامت آنان ندارد.
واما مشورت ابوبكر با علي عليه السلام در جنگ با اهل ردّه را قبول نداريم و يا لااقل براي ما روشن نيست، وبايد اين موضوع روشن شود، واگر دلالت بر مقصود شما نداشته باشد، اصل مشورت و راهنمائي درست است، چون جنگ با گروههايي مانند اهل ردّه بر تمام مسلمانان واجب است.

الشافي في الامامة ، علي بن الحسين الموسوي معروف به الشريف المرتضى (متوفاي436 هـ) ، ج 3 ص 251 ، ناشر : مؤسسة إسماعيليان - قم ، چاپ : الثانية ، 1410 .

حفظ دين ، بزرگترين وظيفه امير مؤمنان عليه السلام:

در بين وظائف و شؤونات امام و پيشواي منصوب و برگزيده از جانب خداوند، حفظ شريعت ونگاهباني از حوزه دين از مهمترين وظايف او است كه اگر احساس كند، اصل و اساس دين در خطر است ، به هر صورت ممكن بايد از آن جلوگيري كند .
البته اين مسؤوليت با در نظر گرفتن شرائط زماني ومكاني متفاوت است و بايد متناسب با آن شرائط تصميم نهائي را بگيرد، كه گاهي اوقات اين مهم با تحمل وبردباري و صبر كردن در برابر مصائب و سكوت در برابر حقوق غصب شده به دست مي آيد و گاهي هم نيازمند رويارويي و دخالت مستقيم و برخورد قاطع خواهد بود.
ابن حجر هيثمي به نقل از رسول خدا مي‌نويسد‌ :
در هر قرني افراد عادلي از اهل بيت من در بين امتم خواهند بود كه تحريف گمراهان و نسبتهاي ناروا و باطل و تاويلهاي نادانان را از دين پاك ودور مي كنند، آگاه باشيد! پيشوايان شما فرستادگان شما نزد خداوند مي باشند، پس بنگريد كه چه كساني را مي فرستيد.
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي (متوفاي973هـ) ، ج 2 ، ص 441 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط .
امير مؤمنان عليه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشيني به حق رسول خدا صلي الله عليه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ايشان را غصب كردند؛ ولي اين موضوع دليل نمي‌شود كه به ديگر وظايف خود عمل نكند؛ زيرا گاهي تدبير‌ها و تصميم‌گيري‌هاي غلط خلفا سبب مي‌شد، اساس اسلام به خطر بيفتد؛‌ در اين موارد امام وظيفه داشت كه اجازه ندهد شريعت اسلامي قرباني ندانم كاري‌ها شود؛ مثلاً در قضيه جنگ نهاوند، پادشاه ايرانيان لشكر عظيمي را براي نابودي اسلام فراهم كرده بود و اگر تدبير اميرمؤمنان عليه السّلام نبود، نه تنها لشكر عمر كه به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بين مي‌رفت.
در چنين موقعيتي امير المؤمنين عليه السّلام وظيفه دارد كه نظام اسلامي و دين نوپا را حفظ كند ؛ چون وظيفه او همانند هر فرد مسلمان ديگر، حفظ دين است.
در داستان شوري مي فرمايد :
بَايَعَ النَّاسُ لأبِي بَكْرٍ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ ، وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ ، ثُمَّ بَايَعَ النَّاسُ عُمَرَ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ .
مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالي كه به خدا سوگند من از او سزاوار تر وشايسته تر بودم، ولي از ترس باز گشت و گرايش مردم به دوران كفر وجاهلّيت وكشيده شدن شمشيرها براي زدن گردن يكديگر، سكوت كردم وشنيدم ومخالفت نكردم، سپس با عمر بيعت كردند، در حالي كه از او سزاوارتر وشايسته تر بودم، ولي باز هم شنيدم وكوتاه آمدم تا به كفر وبرادر كشي باز نگردند.

جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير) ، الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي (متوفاي911هـ) ج 12 ص 54


تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي (متوفاي571هـ) ج 42 ، ص 434 ، ناشر : دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري .

در حقيقت اميرمؤمنان عليه السّلام بين ارتداد مردم و بازگشت به رسوم جاهلي و ميان صبر و شكيبائي در برابر ظلم‌ها و همكاري با خلفا، يكي را بايد انتخاب مي‌كرد كه طبق دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله، گذشتن از حق غصب شده خود و همكاري با خلفا را ترجيح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نيفتد، ولذا در روايتي مي‌فرمايد :
إِنَّ هَؤُلَاءِ خَيَّرُونَّا أَنْ يَظْلِمُونِي حَقِّي وَ أُبَايِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّى بَلَغَتِ‏ الرِّدَّةُ أَحَداً فَاخْتَرْتُ أَنْ أُظْلَمَ حَقِّي وَ إِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا .
اين قوم تصميم گرفتند تا حقم را غصب كنند وبا آنان بيعت نمايم ، گروهي سرپيچي كرده و از دين دور شدند ، پس ظلم بر حق خويش را بر گزيدم اگر چه آنان هر چه خواستند انجام دادند.

بحارالأنوار ، محمد باقر مجلسي ، ج28 ، ص393 .

دفاع از مظلوم ، وظيفه امام بود :

دخالت‌هاي امير مؤمنان عليه السلام در امور قضائي در مواردي بود كه عدم آگاهي خلفا به پيش پا افتاده ترين احكام اسلامي سبب مي‌شد كه حقي از بي‌چاره اي ضايع و به مظلومي از مسلمانان ظلم شود . در حقيقت آن‌ها پناهي جز امير المؤمنين عليه السلام نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نمي‌كرد ، به يقين راهي براي استيفاي حقوقشان نمي يافتند.
آن حضرت در خطبه شقشقيه ، يكي از دلائل قبول حكومت را بعد از كشته شدن عثمان ، عهد و پيماني مي‌داند كه خداوند از علما براي دفع ظلم از بيچارگان گرفته است :
أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَلَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ ...
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد ، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود ، و ياران حجّت را بر من تمام نمى‏كردند ، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند ، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رهايش مى‏ساختم ، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سيراب مى‏كردم ، آنگاه مى‏ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بزغاله‏اى بى ارزش‏تر است‏ .
براي روشن تر شدن مطلب فقط به يك مورد از دخالت‌هاي امام در امور قضائي اشاره مي‌كنيم :
ابن عباس مي گويد : زن ديوانه اي را كه زنا كرده بود نزد عمر آوردند، با عده اي مشورت كرد و سپس دستور داد سنگسارش كنند. هنگامي كه او را براي اجراي حدّ مي بردند، از كنار علي عليه السّلام عبور كردند، فرمود: اين زن چه كار كرده است؟ گفتند: ديوانه اي است از فلان قبيله كه زنا كرده است و عمر دستور به رجم وي داده است. فرمود: او را بر گردانيد، سپس نزد عمر آمد و فرمود: مگر نمي داني از سه نفر تكليف بر داشته شده است: 1. ديوانه تا زماني كه عاقل شود ؛ 2. انسان خوابيده تا بيدار شود؛ 3. بچّه تا به سن بلوغ به رسد. عمر گفت: آري ، شنيده ام، فرمود: پس اين زن را رها كن، عمر او را آزاد كرد و شروع به تكبير گفتن نمود.

سنن أبي داود ، سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي (متوفاي275هـ) ج 4 ، ص 140 ، ح 4399 ، كِتَاب الْحُدُودِ ، بَاب في الْمَجْنُونِ يَسْرِقُ أو يُصِيبُ حَدًّا ، ناشر : دار الفكر ، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد .

جالب است كه بخاري نيز همين روايت را نقل كرده است ؛ اما همانند هميشه صدر و ذيل آن را حذف و فقط اين قسمت را آورده است :
وقال عَلِيٌّ لِعُمَرَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتى يُفِيقَ وَعَنْ الصَّبِيِّ حتى يُدْرِكَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى يَسْتَيْقِظَ .

صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256 هـ) ج 6 ، ص 2499 ، بَاب لَا يُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ ، ناشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا .

و ابن عبد البر با سند صحيح مي‌نويسد :
عمر بارها به خدا پناه مي برد از اين كه مشكلي علمي برايش پيش آيد وعلي عليه السّلام نباشد ، يكي از اين موارد زن ديوانه اي بود كه دستور رجم وي را صادر كرده بود و يكي هم ‌‌ زني كه شش ماهه وضع حمل كرده بود و عمر مي خواست بر وي حدّ جاري كند، علي عليه السّلام فرمود: خداوند فرموده است: دوران بارداري و شيردهي سي ماه است، ونيز فرمود: خداي سبحان از مجنون تكليف را بر داشته است، در چنين مواردي بود كه عمر مي گفت: اگر علي نبود عمر هلاك مي شد.

الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ) ج 3 ، ص 1103 ، ناشر : دار الجيل - بيروت - 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : علي محمد البجاوي .

مواردي از اين قبيل به روشني اثبات مي كند كه حضور امير مؤمنان عليه السّلام نقش تمام كننده‌اي در احياي احكام الهي داشته و از طرفي پشتوانه‌اي محكم بر احقاق حقوق ستمديدگان وجلوگيري از ظلم وستمگري داشته است.
طبق نقل سمعاني مشابه اين قضيه در زمان عثمان نيز اتفاق افتاده بود كه اگر امير مؤمنان عليه السلام دخالت نمي‌كرد ، زني مؤمنه به همراه فرزندي كه در شكم داشت ، قرباني جهل خليفه به احكام اسلامي مي‌شد .
زني شش ماهه فرزندش را به دنيا آورد، همسرش نزد عثمان رفت وداستان را براي خليفه تعريف كرد، عثمان تصميم به اجراي حدّ گرفت، علي ‌عليه السّلام فرمود: حق نداري حد جاري كني؛ زيرا خداوند مي فرمايد زمان بارداري و شير دهي سي ماه است، ونيز فرمود: مادران بايد فرزندانشان را دو سال كامل شير دهند، وچون دوران شير خوارگي كه دو سال است كم شود براي حمل شش ماه مي ماند،‌ عثمان پس از شنيدن سخنان امير عليه السّلام آن زن را رها كرد.

تفسير القرآن ، أبو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعاني (متوفاي489هـ) ج 1 ، ص 236 ، ناشر : دار الوطن - الرياض - السعودية - 1418هـ- 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : ياسر بن إبراهيم و غنيم بن عباس بن غنيم .

استفاده از دانش فقهي و آگاهي از احكام دين ، امير مؤمنان عليه السلام را وادار مي كند كه در مواردي از اين قبيل سكوت نكند و از اجراي حد باطل جلوگيري نمايد ؛ چرا كه او وظيفه خويش مي داند تا در برابر حقوق افراد و حفظ آبرو وشخصيت اجتماعي آنان بي تفاوت نماند ؛ همانگونه كه در قضيه بيرون آوردن خلخال از پاي يك زن يهودي فرياد بر مي آورد و مي‌فرمايد كه اگر مردي غيرتمند از شنيدن اين حادثه تلخ بميرد ، جاي ملامت ندارد ؟
وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً .
خطبه 27 نهج البلاغه ، فيض الإسلام .
به من خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره‏هاى آنها را به غارت برده ؛ در حالى كه هيچ وسيله‏اى براى دفاع، جز گريه و التماس كردن، نداشته‏اند !
لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند، بدون اين كه حتّى يك نفر آنان، زخمى بردارد، و يا قطره خونى از او ريخته شود، اگر براى اين حادثه تلخ، مسلمانى از روى تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد ، و از نظر من سزاوار است .
پس براي شخصيتي همانند امير مؤمنان علي عليه السلام بسيار سخت و ناگوار است كه شاهد سنگسار شدن زن مسلماني باشد كه با تهمت زنا ، حيثيت وآبروي وي را زير سؤال برده و پايه هاي محكم اعتقادي مردم را با اجراي غلط دستورات خداوند متزلزل مي كنند .
بنا بر اين وظيفه خويش مي داند كه از حريم اجراي حدود الهي به درستي حفاظت و از تجاوز به حريم حقوقي مردم جلوگيري نمايد .
 
آخرین ویرایش:

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
مرجعيّت علمي امام امير المؤمنين عليه السلام :

امام با دانش فراگير كه حاصل عنايات خداوندي و حضور در مكتب صاحب وحي بود مسؤوليّت پاسخ گوئي و گره گشائي از مشكلات و معضلات علمي را به دوش مي كشيد و مسلمان و غير مسلمان آن حضرت را پناهگاهي مناسب براي شكوفائي ذهن و فكر خويش مي دانستند و در هر موضوعي كه احساس نياز مي كردند به تنها مردان ميدان‌هاي علوم و دانش مراجعه مي كردند . به همين جهت بخش مهمي از همكاري‌هاي امير المؤمنين عليه السلام با خلفا مربوط به مسائلي مي‌شد كه در فهم و پاسخ آن دچار مشكل مي شدند و مجبور مي‌شدند كه از امير المؤمنين عليه السلام در باره آن سؤال كنند .
در چنين مواردي وظيفه امام و هر انديشمند آگاهي است تا پاسخ‌هاي لازم و قانع كننده‌اي ارائه دهد و ديگران را از دانش خويش بي نصيب نگذارد ؛ زيرا از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بود كه مي‌فرمود :
فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ الله بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا خَيْرٌ لك من أَنْ يَكُونَ لك حُمْرُ النَّعَمِ
‌‌‌‌به خدا سوگند اگر خداوند يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، از شتران سرخ مو براي تو بهتر است.
صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256 هـ) ج 3 ص 1357 ، ح 3498 ، بَاب مَنَاقِبِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ ، ناشر : دار ابن كثير ، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا .
ابن عبد البر قرطبي به نقل از امير مؤمنان عليه السلام مي‌نويسد :
بر افراد جاهل پيمان بر يادگيري ودانش اندوزي وبر دانشمندان پيمان بر آموختن به نادانان گرفته شده است.
جامع بيان العلم وفضله ، يوسف بن عبد البر النمري (متوفاي463 هـ) ج 1 ، ص 122 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت – 1398 .
و در روايت ديگر مي‌گويد :
رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: كسي كه دانشي بيندوزد ولي به ديگران آموزش ندهد، مانند كسي است كه ثروت دارد ولي انفاق نكند.
جامع بيان العلم وفضله ، ابن عبد البر ، ج 1 ص 122 .
امير المؤمنين عليه السلام به ارزش اين سخنان به خوبي واقف است و مي داند دانشي كه خداوند به وي ارزاني داشته او را همواره ملجأ مردم در امور علمي قرار داده است ؛ پس او بايد راهنماي همه گمراهان و مشكل گشاي همه ناتوانان باشد چه آن فرد از رعيت باشد و يا خليفه مسلمانان .
ابن حجر هيثمي در الصواعق مي‌نويسد :
رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به علي عليه السلام فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسي است ولي بعد از من پيامبري نخواهد بود. عمر هر گاه برايش مشكلي پيش مي آمد از علي كمك مي گرفت ... عمر از علي مي پرسيد و از او كسب علم مي كرد ، ومن مشاهده كردم كه هر گاه امري بر عمر مشكل مي شد مي گفت : علي اينجا است .
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي (متوفاي973هـ )، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط .
مناوي در فيض القدير مي‌نويسد :
رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: من شهر علم و علي دَرِ آن است و هر كس طالب دانش است، بايد از دَر وارد شود. رسول خدا صلي اللّه عليه و آله مركز وجامع همه مسائل ومعارف ديني است كه براي دست رسي به آن بايد از راه مخصوصش وارد شد و خود او علي را دَرِ ورودي به اين مركز قرار داده است، و هر كس اشتباه برود راه هدايت را گم كرده است ، موافق ومخالف به اعلميّت وبرتري علمي علي عليه السلام گواهي داده اند .
كلابذي نقل كرده است : مردي از معاويه مسأله اي پرسيد ، گفت : از علي به پرس او علمش بيشتر از من است ، گفت : مي خواهم پاسخ تو را بشنوم ، گفت : ساكت باش ، از مردي خوشت نمي آيد كه رسول خدا دانش او را قوي ومحكم كرد ، بزرگان از اصحاب به اين موضوع اعتراف داشتند ، هر گاه كسي از عمر مسأله‌اي مي پرسيد ، مي گفت : علي اينجا است از او به پرس ، آن شخص مي گفت : دوست دارم پاسخ خليفه را بشنوم ، عمر مي‌گفت : بلند شو برو ، خدا پاهايت را ناتوان گرداند ، سپس اسم آن شخص را از ديوان بيت المال حذف مي كرد .
فيض القدير شرح الجامع الصغير ، عبد الرؤوف المناوي (متوفاي1031 هـ) ، ج 3 ص 46 ، ناشر : المكتبة التجارية الكبرى - مصر - 1356هـ ، الطبعة : الأولى .
بنابراين نمي‌توان پاسخ به سؤالات آن حضرت را به حساب همكاري با خلفا گذاشت و رضايت آن حضرت را از حكومت آن‌ها استنباط كرد .
 
آخرین ویرایش:

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
دفاع امير مؤمنان عليه السلام از اسلام بود ، نه از خلفا :

مشورت‌ها و همكاري‌هاي امير مؤمنان با خلفا در زمينه‌هاي دفاعي و جنگي نيز منحصر مي‌شود به مواردي كه بحران‌هاي سياسي و نظامي ـ به خاطر سوء تدبير حاكمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامي را به خطر مي‌انداخته است ، بنابراين نبايد اين گونه راهنمائيها و همكاري‌ها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضايت از آن‌ها گذاشت ؛ زيرا آن حضرت در حقيقت از ثمره بيست و سه سال زحمت طاقت فرساي رسول خدا و جانفشاني‌هاي خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهباني مي‌كرد ، نه از حكومت خلفا يا تأييد لشكر كشي‌ها و جنگ‌هاي خلفا .
براي روشن شدن مطلب به يك مورد از اين بحران‌ها اشاره مي‌كنيم كه امير مؤمنان با تدبير معجزه آساي خود اسلام را از خطر نابودي كامل نجات داد .
جنگ نهاوند از خطرناكترين جنگ‌هاي صدر اسلام بود ؛ زيرا لشكر شكست خورده ايرانيان براي جبران آنچه در جنگ‌هاي گذشته از دست داده بود‌ ، لشكر عظيمي را از سراسر ايران متشكل از 150 هزار نفر تشكيل داد تا اين بار نه تنها لشكر مسلمانان را در كوفه شكست دهد ؛ بلكه تمام كشور اسلامي را تصرف و اسلام را نابود كند .
ابن اثير جزري در باره تعداد لشكر ايرانيان در اين جنگ مي‌نويسد :
حادثه وجنگ نهاوند پس از شكست ايرانيان بود كه در نهاوند تعداد يكصدو پنجاه هزار نفر به فرماندهي فيروز گرد آمدند.
الكامل في التاريخ ، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني (متوفاي630هـ) ج 2 ، ص 412 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي .
براي روشن شدن حساسيت اين جنگ و نقش شكست و يا پيروزي مسلمانان در سرنوشت مسلمانان، اصل نامه عمار ياسر را از كتاب الفتوح ابن أعثم نقل مي‌كنيم .
عمار ياسر اين گونه مي‌نويسد :
مردم ري ، سمنان ، ساوه ، همدان ، اصفهان ، قم ، كاشان ، راوند ، فارس ، كرمان و اطراف آذربايجان در سرزمين نهاوند با يكصد و پنجاه هزار سواره نظام و پياده نظام تحت فرماندهي چهار نفر از پادشاهان، با مرداني مصمم و تجهيزات كامل و مركب‌هايي نيرومند و سلاح‌هايي مجهّز جمع شده و پيمان بسته و هم قسم شده اند ، تا ما را از سرزمين مان بيرون كنند؛ اما دست خدا بالاي همه دست ها است.
بدان كه تمام ياران و دوستان ما را در شهر‌هايشان كشته‌اند و به سرزمين‌هايي كه آزاد كرده‌ايم نزديك شده‌اند و تصميم دارند شهرهاي ما را يكي پس از ديگري تا كوفه تصرف نمايند، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان مي رسد در هراسيم، اين نامه را نوشتم تا خودت تصميم بگيري و ما را راهنمائي كني.
پس از دريافت نامه توسط عمر، چنان ارتعاشي بر بدنش افتاد كه مسلمانان صداي برهم خوردن دندان‌هاي وي را مي‌شنيدند .
ابن اعثم اين چنين ادامه مي‌دهد :
وقتي كه نامه به دست عمر رسيد و آن را خواند و از مضمون آن آگاه شد، لرزه بر اندامش افتاد كه از شدت ناراحتي ، مسلمانان صداي بر هم خوردن دندانهايش را مي شنيدند ، از جايش حركت كرد و داخل مسجد شد وفرياد زد: مهاجران و انصار كجايند ؟ همه جمع شويد، خدا شما را رحمت كند، كمكم كنيد، خدا شما را كمك كند.
سپس گفت: اي مردم! امروز روز غم و اندوه است، بشنويد كه از عراق چه خبري رسيده است، گفتند: چه اتفاق افتاده است؟ گفت: مردم ايران همه از هم جدا و متفرق بودند؛ ولي با دميدن شيطان گرد هم جمع شده‌اند و دوستان ما را در شهر ها كشته اند، اين نامه عمار ياسر است كه از كوفه نوشته است: يكصد و پنجاه هزار نفر در سر زمين نهاوند گرد آمده و عده‌اي از آنان تا شهرهاي حلوان و خانقين و جلولاء پيشروي كرده اند، قصد آنان تصرف مدائن و كوفه است، اگر به اين دو شهر برسند مصيبت و صدمه‌اي بر اسلام وارد خواهد شد كه جبران نخواهد داشت، شما را به خدا نظرتان را براي من بازگو كنيد.
اطرفيان خليفه ؛ از جمله طلحة بن عبيد الله، زبير بن عوام، عبد الرحمن بن عوف، چيزي جز دلداري دادن، چيزي نداشتند كه با عنوان راهكار به خليفه پيشنهاد كنند. عمر پس از شنيدن سخن هر يك، ارتعاش بدنش بيشتر شد و مي‌گفت:
أريد غير هذا الرأي .
تا اين كه عثمان بن عفان پيشنهاد كرد تا شخص عمر با همه مهاجران و انصار براي نابودي لشكريان ايران پيش قدم شود .
عثمان به عمر گفت : خودت همراه مهاجران و انصار براي در هم كوبيدن شوكت گردن كشان حركت كن ... به مردم شام نامه به نويس تا از شام حركت كنند و تو را ياري كنند ، به مردم يمن نامه به نويس تا از يمن حركت كنند ، سپس مردم مدينه و مكه با تو همراه مي‌شوند تا به كوفه و بصره برسي ، لشكري بزرگ براي روياروئي با دشمنان فراهم خواهد آمد .
عمر كه از پيشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود، ناگزير دست به دامن «پناه امت» و مشكل گشاي زمانش شد و گفت:
يا أبا الحسن ! لم لا تشير بشيء كما أشار غيرك ؟
اي ابو الحسن ! چرا مانند ديگران راهنمائي و نظر نمي دهي ؟
علي عليه السّلام مهر سكوت را شكست و مانند هميشه دل سوزانه براي عزّت و نجات امت اسلامي هر آن چه لازم دانست به عمر پيشنهاد نمود :
إن كتبت إلى الشام أن يقبلوا إليك من شامهم لم تأمن من أن يأتي هرقل في جميع النصرانية فيغير على بلادهم ويهدم مساجدهم ويقتل رجالهم ويأخذ أموالهم ويسبي نساءهم وذريتهم ، وإن كتبت إلى أهل اليمن أن يقبلوا من يمنهم أغارت الحبشة أيضا على ديارهم ونسائهم وأموالهم وأولادهم .
وإن سرت بنفسك مع أهل مكة والمدينة إلى أهل البصرة والكوفة ثم قصدت بهم قصد عدوك انتقضت عليك الأرض من أقطارها وأطرافها ، حتى إنك تريد بأن يكون من خلفته وراءك أهم إليك مما تريد أن تقصده ، ولا يكون للمسلمين كانفة تكنفهم ولا كهف يلجؤون إليه ، وليس بعدك مرجع ولا موئل إذ كنت أنت الغاية والمفزع والملجأ ، فأقم بالمدينة ولا تبرحها فإنه أهيب لك في عدوك وأرعب لقلوبهم ، فإنك متى غزوت الأعاجم بنفسك يقول بعضهم لبعض : إن ملك العرب قد غزانا بنفسه لقلة أتباعه وأنصاره ، فيكون ذلك أشد لكلبهم عليك وعلى المسلمين ، فأقم بمكانك الذي أنت فيه وابعث من يكفيك هذا الامر والسلام .
اگر به مردم شام نامه بنويسي و آنان براي كمك، شام را ترك كنند، ترس از آن است كه نصرانيان تحت فرماندهي هرقل سرزمين آنان را هدف قرار دهد، مساجد را ويران و مردان را بكشد، اموال را غارت و زنان را به اسارت گيرد. و اگر به مردم يمن نامه بنويسي تا به كمك بشتابند، ايمن از مردم حبشه نخواهند بود كه بر سرزمين آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گيرند و فرزندانشان را بكشند.
و اگر خودت با مردم مكه و مدينه به طرف بصره و كوفه حركت كني و زمين را دور بزني تا به دشمن برسي، مسلمانان پشتيبان و پناهگاهي نخواهند داشت تا به او تكيه كنند؛ پس در مدينه بمان كه براي دشمن سخت‌تر و وحشت را در دل آنان بيشتر مي كند؛ چون اگر خودت به جنگ ايرانيان بروي خواهند گفت رهبر عرب‌ها تنها مانده و نفراتش كم است و با دلگرمي بيشتري خواهند جنگيد، پس سربازان را روانه كن وخودت بمان.

كتاب الفتوح ، العلامة أبي محمد أحمد بن أعثم الكوفي (متوفاى314 هـ) ، ج 2 ص290 ـ 295 ، تحقيق : علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي ) ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ، چاپ : الأولى ، 1411هـ .

اگر امير مؤمنان در چنين مسأله مهمي دخالت و راهنمائي نمي كرد، چه سرنوشتي در انتظار اسلام و مسلمين بود؟
آيا مي‌توان ادعا كرد كه امير مؤمنان از خليفه دفاع و براي او خيرخواهي كرده است؟!
آيا اين گونه مشورت دادن و راهنمايي كردن مي‌تواند رضايت و تأييد آن حضرت را از حكومت خلفا ثابت كند؟!
 
آخرین ویرایش:

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
چرا على (ع) در فتوحات شركت نداشت ؟

اميرمؤمنان عليه السلام كه به سبب شجاعت ها و فداكارى هاى فراوان در نبردهاى دوران پيامبر صلى الله عليه وآله و مهارت هاى بسيار در امور جنگى ، كارنامه درخشانى از خويش به يادگار گذاشته بود ، نقش تعيين كننده امير مؤمنان در نبردهاى عصر پيامبر صلى الله عليه وآله هم چون پيكارهاى بدر، احد، خندق، خيبر و... از او يك جنگاور تمام عيار و بلامنازع ساخته بود ؛ چنان كه خود مى فرمايد :
وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً ، وَأَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي ! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ .
نهج البلاغه ، خطبه 27 .
آيا يكى از قريش تجربه‌هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد ؟ و آيا كسى در پيكار توانست از من پيشى بگيرد ؟ هنوز بيست ساله نشده بودم كه در ميدان نبرد حضور فعال داشتم .
خليفه دوم، عمر بن خطّاب اعتراف مى كند :
واللّه لولا سيفه لما قام عمود الإسلام .
ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82 .
اگر شمشير علي عليه السّلام نبود ، عمود خيمه اسلام استوار نمي‌شد .
با توجه به اين ويژگي‌ها ، خلفا نمى توانستند در برابر دوري علي عليه السلام از ميادين نبرد بى تفاوت باشند ؛ چراكه شركت نكردن امير مؤمنان در فتوحات و انزواى حضرت مى توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا على بن ابى طالب عليه السّلام با آن همه سوابق درخشان در نبردهاى گذشته، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين هاى كفر و شرك رسيده است، بى تفاوت و يا منزوى است؟
مگر چه اتّفاقى افتاده و چه تغييرى حاصل شده كه امير مؤمنان (ع) در هيچ يك از جنگ ها شركت نمى كند؟
آيا جهاد با مشركان را واجب نمى داند؟ ! و يا خلافت خلفا را مشروع نمى داند و اين جنگ ها را بدعت مى داند؟ يا اين كه نشر اسلام را در سايه به اصطلاح فتوحات (شما بخوانيد در سايه شمشير) معقول نمى داند؟ و نمى خواهد آيندگان به آيين سراسر مهر و عطوفت اسلام ، به صورت يك دين خشونت محور نگاه كنند، و عملكرد خلاف دين و عقل فرماندهان را به حساب اسلام بگذارند؟
 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
آمار مشورت‌هاي خلفا با امير مؤمنان عليه السلام :

توجه به تعداد نظر خواهيها و مشورت و در خواست كمك فكري از امير مؤمنان عليه السلام ، از يك طرف نشان دهنده در ماندگي خلفا در حلّ مشكلات و نيازمندي آنان به دانش و تجربه امير مؤمنان است ، و از طرفي محدود بودن موارد مراجعه و نظر خواهي است كه گوياي ارتباط اندك و دور بودن از مسائل حكومتي است.
محقق معاصر شيخ نجم الدين عسكرى در كتاب «علي والخلفاء» مي نويسد:
ابوبكر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خويش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته‏ است.

علي والخلفاء ، ص 73 - 97.

از مجموع 14 مورد : 9 مورد پرسشهاى علمى ؛ 4 مورد احكام شرعى و قضاوت ؛ 1 مورد نظامى بوده است .
گفتنى است كه از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمى و1 مورد شرعى) مراجعه مستقيم ابوبكر به امام بوده است . در 9 مورد باقيمانده : در 2 مورد پس از مشاوره خليفه با صحابه ، امام نظر خود را اظهار نموده ، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر كرده ؛ در 3 مورد به امام خبر رسيده اقدام نموده است . در 2 مورد شخصي واسطه بين امام و خليفه بوده است.
آيا صحيح است كه بگوييم : ابوبكر در مدت خلافت خود در همه كارهاى مهم با على عليه السلام مشورت مى‏كرده وهيچ عملي بدون نظرخواهي انجام نداده است؟ .
عمر بن خطاب در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امير عليه السلام مراجعه داشته است .

علي والخلفاء ، ص 99 – 333 .

از مجموع 85 مورد مشورت خواهي عمر از امام على عليه السلام، 59 مورد امور قضايى ؛ 21 مورد پرسش‏هاى علمى ؛ 3 مورد امور مالى ؛ 2 مورد امور نظامى بوده است .
جالب توجه اين جا است كه از مجموع 85 مورد : 27 مورد به امام عليه السلام مراجعه ابتدايى و مستقيم داشته است ؛ 13 مورد مسائل شرعى و قضايى ، 2 مورد امور مالى و 1 مورد پرسش علمى ، خليفه ابتدا به صحابه مراجعه كرده سپس نظر امام را پرسيده است.
در باقيمانده موارد نيز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است ؛ يعنى در 42 مورد با اين كه دسترسى به امام امكان پذير بوده وجود حضرت ناديده انگاشته شده است .
با توجه به نكات يادشده آيا صحيح است به دروغ ادعا شود كه حضرت عمر پيوسته در مشكلات و گرفتارى‏ها به امير مؤمنان مراجعه مى‏كرد ؟
عثمان در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.

علي والخلفاء ، ص 335 – 345 .

از مجموع 8 مورد دخالت امام در امور زمان عثمان :
أوّلاً: تمام اين امور در حوزه بيان مسائل شرعى و نحوه اجراى حدود و قضاوت بوده است ؛
ثانياً: 3 مورد رجوع مستقيم خليفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است .
جالب اين در يكى از موارد عثمان به امام گفت: «إنّك لكثير الخلاف علينا».
مسند أحمد، ج 1 ص 100 .
معاويه هفت مورد به امير مؤمنان عليه السّلام مراجعه داشته است .
علي والخلفاء، ص 329 - 358.


موفق باشيد
 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
چرا حضرت علي (ع) نام سه فرزند خود را عمر ، ابوبكر و عثمان گذاشت؟

نام گذاري به نام ابوبکر:

اولاً: اگر قرار بود كه امير مؤمنان عليه السلام نام فرزندش را ابوبكر بگذارد، از نام اصلى او (عبد الكعبه، عتيق، عبد الله و... با اختلافى كه وجود دارد) انتخاب مى‌كرد نه از كنيه او؛
ثانيا: ابوبكر كنيه فرزند علي عليه السلام بوده و انتخاب كنيه براى افراد در انحصار پدر فرزند نمى‌باشد؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعى كه در زندگي‌اش اتفاق مى‌افتاد كنيه‌اش را انتخاب مى‌كرد.
ثالثاً: بنا بر قولى، نام اين فرزند را امير مؤمنان عليه السلام، عبد اللّه گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.
ابو الفرج اصفهانى مى نويسد:
قتل عبد الله بن علي بن أبي طالب، وهو ابن خمس وعشرين سنة ولا عقب له.
عبد الله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد.
الاصفهاني، أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاي356)، مقاتل الطالبيين، ج 1، ص 22.
بنا براين سال ولادت عبد الله در اوائل خلافت حضرت علي عليه السلام بوده كه حضرت در آن دوره تندترين انتقاد ها را از خلفاى پيشين داشته است.

نام گذاري به نام عمر:

اولاً: يكى از عادات عمر تغيير نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان شخص عمر اين نام را بر او گذازد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نويسد:
وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن عليّ بإسمه.
عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، «عمر» نام‌گذارى كرد.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 297.
ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد:
ومولده في أيام عمر. فعمر سماه باسمه.
در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب كرد.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 134، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
عمر بن الخطاب، اسم افراد ديگرى را نيز در تاريخ تغيير داده است كه ما فقط به سه مورد اشاره مى‌كنيم:
1. إبراهيم بن الحارث بـ عبد الرحمن.
عبد الرحمن بن الحارث.... كان أبوه سماه إبراهيم فغيّر عمر اسمه.
پدرش اسم او را ابراهيم گذاشته بود؛ ولى عمر آن را تغيير داد و عبد الرحمن گذاشت.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 5، ص 29، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.
2. الأجدع أبى مسروق بـ عبد الرحمن.
الأجدع بن مالك بن أمية الهمداني الوادعي... فسماه عمر عبد الرحمن.
عمر بن الخطاب، اسم اجدع بن مالك را تغيير داد و عبد الرحمن گذاشت.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 1، ص 186، رقم: 425، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.
4 ثعلبة بن سعد بـ معلي:
وكان إسم المعلى ثعلبة، فسماه عمر بن الخطاب المعلى.
نام معلي، ثعلبه كه عمر آن را تغيير داد و معلي گذاشت.
الصحاري العوتبي، أبو المنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: 511هـ)، الأنساب، ج 1، ص 250.
ثانياً: ابن حجر در كتاب الاصابة، باب «ذكر من اسمه عمر»، بيست و يك نفر از صحابه را نام مى‌برد كه اسمشان عمر بوده است.
1. عمر بن الحكم السلمي؛ 2. عمر بن الحكم البهزي؛ 3 . عمر بن سعد ابوكبشة الأنماري؛ 4. عمر بن سعيد بن مالك؛ 5. عمر بن سفيان بن عبد الأسد؛ 6. عمر بن ابوسلمة بن عبد الأسد؛ 7. عمر بن عكرمة بن ابوجهل؛ 8. عمر بن عمرو الليثي؛ 9. عمر بن عمير بن عدي؛ 10. عمر بن عمير غير منسوب؛ 11. عمر بن عوف النخعي؛ 12. عمر بن لاحق؛ 13. عمر بن مالك؛ 14. عمر بن معاوية الغاضري؛ 15. عمر بن وهب الثقفي؛ 16. عمر بن يزيد الكعبي؛ 17. عمر الأسلمي؛ 18. عمر الجمعي؛ 19. عمر الخثعمي؛ 20. عمر اليماني. 21. عمر بن الخطاب.
العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص587 ـ 597، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 – 1992.
آيا اين نام گذاري‌ها همه به خاطر علاقه به خليفه دوم بوده؟!.

نام گذاري به نام عثمان:

اولاً: نام گذارى به عثمان، نه به جهت همنامى با خليفه سوم و يا علاقه به او است؛ بلكه همانگونه كه امام عليه السلام فرموده، به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون اين نام را انتخاب كرده است.
إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون.
فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم.
الاصفهاني، أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاي356)، مقاتل الطالبيين، ج 1، ص 23.
ثانياً: ابن حجر عسقلانى بيست و شش نفر از صحابه را ذكر مى‌كند كه نامشان عثمان بوده است، آيا مى‌شود گفت: همه اين نام گذاري‌ها چه پيش و چه پس از خليفه سوم به خاطر او بوده است
1. عثمان بن ابوجهم الأسلمي؛ 2. عثمان بن حكيم بن ابوالأوقص؛ 3. عثمان بن حميد بن زهير بن الحارث؛ 4. عثمان بن حنيف بالمهملة؛ 5. عثمان بن ربيعة بن أهبان؛ 6. عثمان بن ربيعة الثقفي؛ 7. عثمان بن سعيد بن أحمر؛ 8. عثمان بن شماس بن الشريد؛ 9. عثمان بن طلحة بن ابوطلحة؛ 10. عثمان بن ابوالعاص؛ 11. عثمان بن عامر بن عمرو؛ 12. عثمان بن عامر بن معتب؛ 13. عثمان بن عبد غنم؛ 14. عثمان بن عبيد الله بن عثمان؛ 15. عثمان بن عثمان بن الشريد؛ 16. عثمان بن عثمان الثقفي؛ 17. عثمان بن عمرو بن رفاعة؛ 18. عثمان بن عمرو الأنصاري؛ 19. عثمان بن عمرو بن الجموح؛ 20. عثمان بن قيس بن ابوالعاص؛ 21. عثمان بن مظعون؛ 22. عثمان بن معاذ بن عثمان؛ 23. عثمان بن نوفل زعم؛ 24 . عثمان بن وهب المخزومي؛ 25. عثمان الجهني؛ 26. عثمان بن عفان.
العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.
 

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
1. هيج اسمى (غير از نام‌هاى خداوند بارى تعالي) انحصارى نيست كه مختص يك نفر باشد؛ بلكه گاهى يك اسم براى افراد زيادى انتخاب مى‌شد كه با همان نام هم شناخته مى‌شدند و هيچ محدوديتى در اين زمينه در بين اقوام و ملل وجود نداشته است؛ بنابراين، نام‌هايى از قبيل ابوبكر و عمر و عثمان از نام‌هاى مرسومى بوده است كه بسيارى از مردم زمان پيامبر و ياران واصحاب آن حضرت، و نيز ياران و دوستان و اصحاب امامان شيعه به همين نامها معروف و مشهور بوده‌اند، مانند:
أبوبكر حضرمي، ابوبكر بن ابوسمّاك، ابوبكر عياش و ابوبكر بن محمد از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السلام.
عمر بن عبد اللّه ثقفى، عمر بن قيس، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر عليه السلام. و عمر بن أبان، عمر بن أبان كلبي، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة! عمر بن اذينة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظلة، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق عليه السلام.
عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زياد از اصحاب امام باقر عليه السلام، و عثمان اصبهانى، عثمان بن يزيد، عثمان نوا، از اصحاب امام صادق عليه السلام.
2. شکى نيست که شيعيان از يزيد بن معاويه و اعمال زشت او تنفر شديدى داشته و دارند؛ ولى در عين حال مى‌بينيم که در بين شيعيان و اصحاب ائمه عليهم السلام کسانى بوده‌اند كه نام شان يزيد بوده است؛ مانند:
يزيد بن حاتم از اصحاب امام سجاد عليه السلام. يزيد بن عبد الملك، يزيد صائغ، يزيد كناسى از اصحاب امام باقر عليه السلام؛ يزيد الشعر، يزيد بن خليفة، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحة، يزيد بن فرقد، يزيد مولى حكم از اصحاب امام صادق عليه السلام.
حتى يکى از اصحاب امام صادق عليه السلام، نامش شمر بن يزيد بوده است.
الأردبيلي الغروي، محمد بن علي(متوفاي1101هـ)، جامع الرواة وإزاحة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج 1 ص 402، ناشر: مكتبة المحمدي.

آيا اين نام گذاري‌ها مى‌تواند دليل بر محبوبيت يزيد بن معاويه نزد ائمّه و شيعيان آنان باشد؟
3. نامگذارى فرزندان روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصيت‌ها صورت نمى‌گرفت و گر نه بايد همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اكرم صلى الله عليه وآله نامگذارى مى‌كردند.
اگر نامگذارى به خاطر ابراز محبت به شخصيت‌ها بود، چرا خليفه دوم به سراسر ممالك اسلامى بخشنامه كرد كه كسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا صلى الله عليه وآله نامگذارى كند؟

ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحيح بخارى مى‌نويسند:
كتب عمر إلى أهل الكوفة الا تسموا أحدًا باسم نبى.
إبن بطال البكري القرطبي، أبو الحسن علي بن خلف بن عبد الملك (متوفاي449هـ)، شرح صحيح البخاري، ج 9، ص 344، تحقيق: أبو تميم ياسر بن إبراهيم، ناشر: مكتبة الرشد - السعودية / الرياض، الطبعة: الثانية، 1423هـ - 2003م.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص 572، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

4. نام يكى از صحابه «عمر بن ابوسلمة قرشي» است كه پسر خوانده رسول اكرم صلى الله عليه وآله از امّ‌سلمه بوده است، از كجا اين نام گذارى به خاطر علاقه حضرت امير عليه السلام به اين پسر خوانده پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نبوده است؟
5. بنا به نقل شيخ مفيد نام يكى از فرزندان امام مجتبى عليه السلام عمرو بوده است، آيا مى شود گفت: كه اين نامگذارى به خاطر همنامى با اسم عمرو بن عبدود و يا عمرو بن هشام (ابوجهل) بوده است؟
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج 2، ص 20، باب ذكر ولد الحسن بن علي عليهما ، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.

6. با توجه به آن چه كه در صحيح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، نظر حضرت امير عليه السّلام نسبت به ابوبكر و عمر اين بود كه آنان دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن بوده‌اند، وى خطاب به علي عليه السلام و عباس مى‌گويد:
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم،‌ شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اى عباس ميراث برادر زاده‌ات را درخواست كردى و تو اى علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را.
ابوبكر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چيزى به ارث نمى‌گذاريم، آن‌چه مى‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناه‌كار، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفى كرديد و حال آن كه خدا مى‌داند كه ابوبكر راستگو،‌ دين دار و پيرو حق بود.
پس از مرگ ابوبكر،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و در روايتى كه در صحيح بخارى وجود دارد، امير مؤمنان عليه السلام، ابوبكر را «استبدادگر» مى‌داند:
وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم نَصِيبًا.
تو به زور بر ما مسلط شدي، و ما بخاطر نزديك بودن به رسول اكرم (ص) خود را سزاوار تر به خلافت مى‌ديديم.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
و در روايت ديگرى خود شيخين نقل كرده‌اند كه امير مؤمنان عليه السّلام حتى دوست نداشت، چهر عمر را ببيند:
فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
آيا با توجه به اين موضعگيرى‌هاى تند اميرمؤمنان عليه السّلام در برابر خلفا، مى‌شود ادعا كرد كه حضرت به خاطر علاقه به خلفاء اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟


اهل سنت ادعا مى‌کنند که اين نامگذارى ها همگى به خاطر روابط خوب امام علي عليه السلام باخلفا بوده است. اگر چنين است، چرا خلفاء نام حسن وحسين را که فرزندان رسول خدا صلى الله عليه وآله نيز بوده اند، براى فرزندان خويش انتخاب نكرده‌اند؟
آيا دوستى مى‌تواند يک طرفه باشد؟
نامگذارى فرزندان امير مؤمنان عليه السلام به نام‌هاى خلفا، خدمتى به حُسن روابط ميان امير مؤمنان و خلفا نمى‌كند و از آن نمى‌توان براى انكار شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها استفاده كرد.
 
آخرین ویرایش:

karkard

متخصص موشک
کاربر ممتاز
بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله طیبین الطاهرین





گروهى از شاگردان امام صادق عليه السّلام از جمله هشام در محضر آن حضرت بودند، امام به هشام رو كرد و فرمود:
مناظره اى كه بين تو و عمرو بن عبيد واقع شده براى ما بيان كن!
هشام : فدايت شوم من شما را خيلى بزرگ مى دانم و از سخن گفتن در حضور شما حيا مى كنم، زيرا زبانم در محضر شما توان سخن گفتن را ندارد!
امام : هر وقت ما دستور داديم شما اطاعت كنيد.
هشام : به من اطلاع دادند كه عمروبن عبيد روزها در مسجد بصره با شاگردانش مى نشيند و پيرامون (امامت و رهبرى بحث و گفتگو مى كند و عقيده شيعه را در مساءله امامت بى اساس مى داند).
اين خبر براى من خيلى سنگين بود. به اين جهت از كوفه حركت كرده ، روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم . ديدم عمروبن عبيد در مسجد نشسته و گروه زيادى گرداگرد او حلقه زده بودند و از او پرسشهايى مى كردند و او هم پاسخ مى گفت .
من هم در آخر جمعيت ميان حاضران نشستم . آنگاه رو به عمرو كرده ، گفتم :
اى مرد دانشمند! من مرد غريبى هستم ، آيا اجازه مى دهى از شما سواءلى كنم ؟ عمرو گفت :
آرى ! هر چه مى خواهى بپرس .
گفتم :
آيا شما چشم دارى ؟
گفت : اين چه پرسشى است مطرح مى كنى ، مگر نمى بينى كه چشم دارم ديگر چرا مى پرسى ؟
گفتم پرسشهاى من از همين نوع است ؟
گفت : گرچه پرسشهاى تو بى فايده و احمقانه است ولى هر چه دلت مى خواهد بپرس !
گفتم : آيا شما چشم دارى ؟
گفت : آرى !
- با چشم چه كار مى كنى ؟
- ديدنيها را مى بينم و رنگ و نوع آنها را تشخيص مى دهم .
- آيا بينى دارى ؟
- آرى !
- با آن چه مى كنى ؟
- با آن بوها را استشمام كرده و بوى خوب و بد را تميز مى دهم .
- زبان هم دارى ؟
- آرى !
- با آن چه كارى انجام مى دهى ؟
- با آن حرف مى زنم ، طعم غذاها را تشخيص مى دهم .
- آيا گوش هم دارى ؟
- آرى ؟
- با آن چه مى كنى ؟
- با آن صداها را مى شنوم و از يكديگر تميز مى دهم .
- آيا دست هم دارى ؟
- آرى !
- با آن چه مى كنى ؟
- با دست كار مى كنم .
- آيا قلب (عقل) (مركز ادراكات ) هم دارى ؟
- آرى !
- با قلب (عقل) چه نفعى مى برى ؟
- چنانچه اعضا و جوارح ديگر من دچار خطا و اشتباه شود، قلب اشتباه و خطا را از آنها برطرف مى سازد.
- آيا اعضا از قلب بى نياز نيست ؟
- نه ، هرگز.
- اگر اعضا بدن صحيح و سالم باشند، چه نيازى به قلب دارند؟
- اعضاء بدن هرگاه در آنچه مى بويد يا مى بيند يا مى شنود يا مى چشد، شك و ترديد كنند فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند تا ترديدشان برطرف شده يقين حاصل كنند.
- بنابراين خداوند قلب را براى رفع شك و ترديد قرار داده است .
- آرى !
- اى مرد عالم ! هنگامى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، رهبرى به نام قلب قرار داده تا صحيح را از باطل تشخيص دهد و ترديد را از آنان برطرف سازد، چگونه ممكن است خداى مهربان پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن همه بندگان خود را بدون رهبر وابگذارد، تا در شك حيرت به سربرند و امام و راهنمايى قرار ندهد تا در موارد مختلف به او مراجعه كنند و در نتيجه به انحراف و نابودى كشيده شوند!؟ هشام مى گويد:
در اين وقت ((عمرو)) ساكت شد ديگر نتوانست پاسخى بگويد. پس از مدتى تاءمل روى به من كرد و گفت :
تو هشام بن حكم هستى ؟
گفتم : نه . (اين جواب توريه يا دروغ مصلحت آميز بوده .)
عمرو: آيا با او ننشسته اى و در تماس نبوده اى ؟
هشام : نه .
عمرو: پس تو اهل كجا هستى ؟
هشام : از اهل كوفه هستم .
عمرو: پس تو همان هشام هستى .
هشام : هنگامى كه فهميد من شيعه و از شاگردان امام صادق هستم از جا برخواست و مرا به آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد و تا من در آن مكان بودم حرفى نزد.
آنگاه كه سخن هشام به اينجا رسيد امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود:
هشام ! اين طرز مناظره را از چه كسى آموخته اى ؟
هشام : آنچه از شما ياد گرفته بودم بيان كردم .
امام صادق عليه السلام : هذا و الله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى : قسم به خدا! اين طرز مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است .

(اصول كافي 1/170) ،(بحار: ج 61، ص 248).


عمرو بن عبيد در عصر امام صادق عليه السّلام ، از بزرگان و اساتيد فرقه معتزله بود و از نزديكان دومين خليفه عباسى (منصور دوانيقى ) به شمار مى رفت . شاگردان بسيار در جلسه درس ايشان مى نشست و او مطابق راى خود (برخلاف عقايد شيعه بود) درس مى گفت . هشام بن حكم كه يكى از شاگردان نوجوان و محقق برجسته و دانشمند زبر دست امام صادق علیه السّلام بود، روزى در جلسه درس عمرو شركت نموده و مناظره مذكور را با ايشان انجام داده است .
 
بالا