andarhekayat
عضو جدید
استاد درون
سلام دوستان
من به بهانه سوال یکی از دوستان به این مضمون که آیا میدانی استاد درون چیست ؟این تاپیک را در بوته افکار شما دوستان می گذارم و در کنار استفاده از افکار شما عزیزان ، دست مایه دیگر دوستان خوبم را نیز چاشنی می کنم .امیدوارم همه ما استفاده کنیم .
نمی دانم درکدام راه قرارگرفته ام چرااینچنین پریشان ونالانم چه می خواهم؟به دنبال کدام گمشده می گردم؟وای خدای من.......
خدایا می دانم چه می خواهم سالهاست قصدوصالش هستم ولی راه قرب کجاست؟به دنبال بال علم گشتم تابتوانم با آنهاپرواز کنم وبه سیر حقایق اهل قرب روم ولی توان پراواز ندارم
صدایی راشنیدم که به من می گفت:بال علم وعمل باید همراه باشد وگرنه می مانی.....
دراین اندیشه بودم که صدای استاد مرا به خود آورد.صحبتهای او همیشه زحمت سوال کردن راازمن می گرفت به من بانهایت عطوفت ومهربانی گفت:درراه رسیدن باید اهسته وپیوسته بپیمایی
خدای بزرگ چه سخن بامفهومی ولی باز هم باعجله گفتم استادحقایق اهل قرب رابرایم محقق بفرما!
استاد باز هم درمقابل من باصیر وبردباری گفتند آرام باش وبه خداتوکل کن همه هدفمان این است که این مسیر رابا همه زیبایهایش وسختیهایش باهم بپیماییم .به یاری خدا از ارزشهای عبادی ومعنوی وارزشهای انسانی سخن خواهیم گفت واز سرگذشت بزرگان درس .از دیگر سرگذشتها عبرت می گیریم اگر از نماز شروع کردیم نه به این خاطر که همه چیز نماز است فقط خواستم قبل از هرچیز ادب حضوردرپیشگاه باریتعالی راداشته باشیم
گفتم ای بزرگوار پس باز هم مرا به روح نماز متصل کن!
واواینگونه با دل من نجواکرد
نماز : پناه بى پناهان ، سنگر دردمندان ، گلستان روح افزاى عاشقان ، چراغ پرفروغ نیمه شب مشتاقان ، صفاى دل مستان ، و سیر و سلوك آگاهان است . نماز : برتر از همه عبادات ، منعكس كننده تمام واقعیات ، منبع بركات ، و كلید گشاینده كل مشكلات ، و شستشو دهنده خطرات و خاطرات از قلب ، و نور و روح عارفان و خالصان است
نماز : عمود دین ، عصمت یقین ، در رأس كل احكام دین ، آیت مبین ، نور جبین ، زداینده اندوه غمین علاج كننده طوفان روحى سهمگین ، دلگرمى دل سنگین ، و شادى جان اندوهگین است
نماز : زنده كننده جان ، صفابخش حیات جاودان ، روشنى راه رهروان ، تكیه گاه سالكان ، راز و نیاز عارفان ، سرمایه مستمندان ، دواى درد بى درمان ، شعله دل بیداران ، نواى قلب بى دلان ، دلیل گمراهان ، امید امیدواران ، مایه شادى سحرخیزان ، سوز جان سوختگان ، حرارت روح افسردگان ، مایه بقاى جان ، و دستگیر انسان به مقوع خطر و نجات آدمى از شر ، و درمان وجود از تمام بدبختى هاست .
وباز هم بااندکی سکوت اینگونه ادامه دادند
وباز هم برای اینکه از معجزه نماز وعبادت باخبرت کنم یک داستان واقعی دیگر از نماز برایت می گویم گوش جان بسپار
عالم بزرگ ، عارف عاشق ، فقیه بى بدل مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پرنور « طاقدیس » داستانى را در محور نماز به مضمون زیر به صورت نظم نقل كرده :
در كنار شهرى خاركنى زندگى مى كرد ، كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود .
روزها در بیابان گرم ، همراه با زحمت فراوان و بى دریغ خود مشغول خاركنى بود ، و پس از بدست آوردن مقدارى خار ، آن را با پشت خود به شهر مى آورد و به ثمن بخس به خریداران مى فروخت .
روزى در ضمن كار صداى دور شو كور شو شنید ، جمعیتى را با آرایش فوق العاده در حركت دید ، براى تماشا به كنارى ایستاد ، دختر زیباى امیر شهر به شكار مى رفت و آن دستگاه و عظمت از آن او بود .
در گیر و دار حركت دختر امیر چشم جوان خاركن به جمال خیره كننده او افتاد ، و به قول معروف دل و دین یكجا در برابر زیبائى خیره كننده او سودا كرد .
مأموران شاه سر رسیدند ، به او نهیب زدند كه از سر راه كنارى برو ، اما جوان خاركن كه طاقتش را از دست داده بود به حرف آنان توجهى نكرد .
قافله عبور كرد و جوان ساعت ها در سنگر اندوه و حسرت مى سوخت . توان كار كردن نداشت . لنگ لنگان به طرف شهر حركت كرد .
به حال اضطراب افتاد ، دل خسته و افسرده شد ، راه بجائى نداشت ، میل داشت بدون هیچ شرطى ، وسیله ازدواج با دختر شاه برایش فراهم شود ، دانشورى آگاه او را دید ، از احوال درونش باخبر شد ، تا مى توانست او را نصیحت كرد ، پند دانشور بى فایده بود ، نصیحت آن آگاه اثر نداشت آنچه او را آرام مى كرد فقط رسیدن به وصال محبوب بود .
دانشور به او گفت باید چه كرد ، تو كه از حسب و نسب ، جاه و مال ، شهوت و اعتبار و بخصوص جمال و زیبائى بهره اى ندارى ، این خواسته تو از جمله
برنامه هائى است كه تحققش محال است ، اكنون كه راه به بن بست رسیده ، براى پیدا شدن فرج و چاره شدن دردت ، راهى جز رفتنت به مسجد و قرار گرفتن در محراب عبادت نمى بینم ، مقیم عبادت گاه شود ، شاید از این طریق به كسب اعتبار و شهرت نائل شوى و فرجى در كارت حاصل شود .
من نمى بینم غمت را چاره اى جز نماز و خلوت و سى پاره اى
رشته تسبیح در گردن فكن دست اندر دامن سجاده زن
خرقه صد وصله و تحت الحنك بوریاى كهنه و نان و نمك
تا مگر بفریبى از این عامه اى گرم سازى بهر خود هنگامه اى
خاركن فقیر پند دانشور را بكار بست ، كوه و دشت و كار و كسب خویش را رها كرد و به مسجدى كه نزدیك شهر بود ، و از صورت آن جز ویرانه اى باقى نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب انظار در آنجا پهن كرد .
روزها در روزه شبها در نماز در دعا گه آشكار و گه به راز
خرقه اش پشمینه و نانش جوین از سجودش داغ ها بس بر جبین
جز ركوع و جز سجودش كار نه جز ضرورت باكش پیكار نه
كثرت عبادت و بخصوص نمازهاى پى در پى بتدریج او را در میان مردم مشهور كرد ، آهسته آهسته ذكر خیرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن از او به میان آمد .
آرى سخن از عبادت و پاكى و ركوع و سجود او در میان مردم آن چنان شهرت گرفت كه آوازه مسئله به گوش شاه رسید ، و شاه با كمال اشتیاق قصد دیدار با او كرد ! !
شاه روزى از شكار بازمى گشت ، مسیرش به كلبه عابد افتاد ، براى دیدن او عزم خود را جزم كرد و بالاخره همراه با ندیمان ، با كوكبه شاهى قدم در مسجد خرابه گذاشت
پادشاه در ضمن زیارت خاركن فقیر و دیدن وضع عبادتى او ، به ارادتش افزوده شد ، شاه تصور مى كرد به خدمت یكى از اولیاء بزرگ الهى رسیده ، تنها كسى كه خبر داشت این همه عبادت و آه و ناله قلابى و تو خالى است خود خاركن بود .
در هر صورت سر سخن را با آن جوان عابد باز كرد ، و كلام را به مسئله ازدواج كشید ، سپس با یك دنیا اشتیاق داستان دختر خود را مطرح كرد ، كه اى عابد شب زنده دار ، تو تمام سنت هاى اسلامى را رعایت كرده اى مگر یك سنت مهم و آن هم ازدواج است ، مى دانى كه رسول اسلام بر مسئله ازدواج چه تأكید
سختى داشت ، من از تو مى خواهم به اجراى این سنت هم برخیزى و فراهم آوردن وسیله آنهم با من ، علاوه بر این من میل دارم كه تو را به دامادى خود بپذیرم ، زیرا در پرده خود دخترى دارم آراسته به كمالات و از لطف الهى از زیبائى خیره كننده اى هم برخوردار است ، من از تو مى خواهم به قبول پیشنهاد من تن در دهى ، تا من آن پرى روى را با تمام مخارج لازمه در اختیار تو قرار دهم ! !
جوان پس از شنیدن سخنان شاه در یك دنیا حیرت فرو رفت ، در جواب شاه سكوت كرد ، شاه به تصور اینكه حجب و حیا و زهد و عفت مانع از جواب اوست چیزى نگفت ، از جوان خاركن خداحافظى كرد و به كاخ خود رفت .
ولى تمام شب را در این فكر بود ، كه چگونه با این مرد الهى وصلت كند ، و چگونه این مرد راه را به ازدواج با دخترش حاضر نماید ؟ !
صبح شد ، شاه یكى از دانشوران تیزبین و با بصیرت را خواست داستان عابد را با او در میان گذاشت و گفت بخاطر خدا و براى اینكه از قدم او زندگى من غرق بركت شود نزد او رو و وى را به این ازدواج و وصلت حاضر كن .
عالم آمد و پس از گفتگوى بسیار و اقامه دلیل و برهان و خواندن آیه و خبر ، جوان را راضى به ازدواج كرد .
سپس نزد شاه آمد و قبولى عابد را به سلطان خبر داد ، سلطان از این مسئله آن چنان خوشحال شد كه در پوست نمى گنجید .
مأموران شاه به مسجد آمدند ، و با خواهش و تمنا لباس شاهى به او پوشاندند ، و او را در محاصره مأموران با كبكبه و دبدبه شاهى به قصر آوردند ، در آنجا غلامان و كنیزان دست به سینه براى استقبال او صف كشیده بودند و امیران و دبیران و سپاهیان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ایستاده بودند !
وقتى قدم در بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شكوه و سطوت و عظمت افتاد غرق در حیرت شد و ناگهان برق اندیشه درون جان تاریكش را روشن كرد ، و به این مسئله توجه نمود ، من همان جوان فقیر و بدبختم ، من همان خاركن مسكین و دردمندم ، من همانم كه مردم عادى حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند ، من همان گداى دل سوخته ام كه از تهیه قرص نانى جوین و پارچه اى كهنه عاجز بودم ، من همان پریشان عاجز ، و بینواى مستمندم ! !
آرى ، جوان بر اساس آیات الهى بفكر فرو رفت ، اندیشه در امور در درون انسان ایجاد قدرتى مى كند ، كه آدمى با آن قدرت مى تواند از صفحه خاك به عالم پاك پرواز كند .
اندیشه در امور ، انسان را از ذلّت به عزّت ، از پستى به بلندى ، از مذلّت به رفعت ، از جهنّم به بهشت مى برد .
اندیشه در امور ، عالیترین حال الهى است كه به انسان دست مى دهد ، و بهترین كمك براى انسان جهت رهائى از هلاكت و حركت به سوى سعادت است .
آرى فكر كرد ، كه من همان خاركنم كه بر اثر عبادت میان تهى و طاعت ریائى به این مقام رسیدم ، آه بر من ، حسرت و اندوه از من ، اگر به عبادت حقیقى و طاعت خالص اقدام مى كردم چه مى شدم ؟ ! !
در غوغاى پر از آرایش ظاهرى دربار ، چشم دیگر خاركن باز شد ، جمال دوست در آئینه دلش تجلى كرد ، با قدم اراده و عزم استوار ، پاى از دربار بیرون گذاشت و از كنار آغوش آن پرىوش كناره گرفت و براى آراستن وجودش به علم و عمل واقعى به سوى زیباى مطلق عالم بحركت آمد .
وقتى نماز میان تهى ، و الفاظ بى معنا ، و نیت آمیخته با شائبه ریا ، اینگونه براى حل مشكل مدد كند ، نماز واقعى ، و عبادات خالصانه ، و طاعت بى ریا چه خواهد كرد ؟
سلام دوستان
من به بهانه سوال یکی از دوستان به این مضمون که آیا میدانی استاد درون چیست ؟این تاپیک را در بوته افکار شما دوستان می گذارم و در کنار استفاده از افکار شما عزیزان ، دست مایه دیگر دوستان خوبم را نیز چاشنی می کنم .امیدوارم همه ما استفاده کنیم .
نمی دانم درکدام راه قرارگرفته ام چرااینچنین پریشان ونالانم چه می خواهم؟به دنبال کدام گمشده می گردم؟وای خدای من.......
خدایا می دانم چه می خواهم سالهاست قصدوصالش هستم ولی راه قرب کجاست؟به دنبال بال علم گشتم تابتوانم با آنهاپرواز کنم وبه سیر حقایق اهل قرب روم ولی توان پراواز ندارم
صدایی راشنیدم که به من می گفت:بال علم وعمل باید همراه باشد وگرنه می مانی.....
دراین اندیشه بودم که صدای استاد مرا به خود آورد.صحبتهای او همیشه زحمت سوال کردن راازمن می گرفت به من بانهایت عطوفت ومهربانی گفت:درراه رسیدن باید اهسته وپیوسته بپیمایی
خدای بزرگ چه سخن بامفهومی ولی باز هم باعجله گفتم استادحقایق اهل قرب رابرایم محقق بفرما!
استاد باز هم درمقابل من باصیر وبردباری گفتند آرام باش وبه خداتوکل کن همه هدفمان این است که این مسیر رابا همه زیبایهایش وسختیهایش باهم بپیماییم .به یاری خدا از ارزشهای عبادی ومعنوی وارزشهای انسانی سخن خواهیم گفت واز سرگذشت بزرگان درس .از دیگر سرگذشتها عبرت می گیریم اگر از نماز شروع کردیم نه به این خاطر که همه چیز نماز است فقط خواستم قبل از هرچیز ادب حضوردرپیشگاه باریتعالی راداشته باشیم
گفتم ای بزرگوار پس باز هم مرا به روح نماز متصل کن!
واواینگونه با دل من نجواکرد
نماز : پناه بى پناهان ، سنگر دردمندان ، گلستان روح افزاى عاشقان ، چراغ پرفروغ نیمه شب مشتاقان ، صفاى دل مستان ، و سیر و سلوك آگاهان است . نماز : برتر از همه عبادات ، منعكس كننده تمام واقعیات ، منبع بركات ، و كلید گشاینده كل مشكلات ، و شستشو دهنده خطرات و خاطرات از قلب ، و نور و روح عارفان و خالصان است
نماز : عمود دین ، عصمت یقین ، در رأس كل احكام دین ، آیت مبین ، نور جبین ، زداینده اندوه غمین علاج كننده طوفان روحى سهمگین ، دلگرمى دل سنگین ، و شادى جان اندوهگین است
نماز : زنده كننده جان ، صفابخش حیات جاودان ، روشنى راه رهروان ، تكیه گاه سالكان ، راز و نیاز عارفان ، سرمایه مستمندان ، دواى درد بى درمان ، شعله دل بیداران ، نواى قلب بى دلان ، دلیل گمراهان ، امید امیدواران ، مایه شادى سحرخیزان ، سوز جان سوختگان ، حرارت روح افسردگان ، مایه بقاى جان ، و دستگیر انسان به مقوع خطر و نجات آدمى از شر ، و درمان وجود از تمام بدبختى هاست .
وباز هم بااندکی سکوت اینگونه ادامه دادند
وباز هم برای اینکه از معجزه نماز وعبادت باخبرت کنم یک داستان واقعی دیگر از نماز برایت می گویم گوش جان بسپار
عالم بزرگ ، عارف عاشق ، فقیه بى بدل مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پرنور « طاقدیس » داستانى را در محور نماز به مضمون زیر به صورت نظم نقل كرده :
در كنار شهرى خاركنى زندگى مى كرد ، كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود .
روزها در بیابان گرم ، همراه با زحمت فراوان و بى دریغ خود مشغول خاركنى بود ، و پس از بدست آوردن مقدارى خار ، آن را با پشت خود به شهر مى آورد و به ثمن بخس به خریداران مى فروخت .
روزى در ضمن كار صداى دور شو كور شو شنید ، جمعیتى را با آرایش فوق العاده در حركت دید ، براى تماشا به كنارى ایستاد ، دختر زیباى امیر شهر به شكار مى رفت و آن دستگاه و عظمت از آن او بود .
در گیر و دار حركت دختر امیر چشم جوان خاركن به جمال خیره كننده او افتاد ، و به قول معروف دل و دین یكجا در برابر زیبائى خیره كننده او سودا كرد .
مأموران شاه سر رسیدند ، به او نهیب زدند كه از سر راه كنارى برو ، اما جوان خاركن كه طاقتش را از دست داده بود به حرف آنان توجهى نكرد .
قافله عبور كرد و جوان ساعت ها در سنگر اندوه و حسرت مى سوخت . توان كار كردن نداشت . لنگ لنگان به طرف شهر حركت كرد .
به حال اضطراب افتاد ، دل خسته و افسرده شد ، راه بجائى نداشت ، میل داشت بدون هیچ شرطى ، وسیله ازدواج با دختر شاه برایش فراهم شود ، دانشورى آگاه او را دید ، از احوال درونش باخبر شد ، تا مى توانست او را نصیحت كرد ، پند دانشور بى فایده بود ، نصیحت آن آگاه اثر نداشت آنچه او را آرام مى كرد فقط رسیدن به وصال محبوب بود .
دانشور به او گفت باید چه كرد ، تو كه از حسب و نسب ، جاه و مال ، شهوت و اعتبار و بخصوص جمال و زیبائى بهره اى ندارى ، این خواسته تو از جمله
برنامه هائى است كه تحققش محال است ، اكنون كه راه به بن بست رسیده ، براى پیدا شدن فرج و چاره شدن دردت ، راهى جز رفتنت به مسجد و قرار گرفتن در محراب عبادت نمى بینم ، مقیم عبادت گاه شود ، شاید از این طریق به كسب اعتبار و شهرت نائل شوى و فرجى در كارت حاصل شود .
من نمى بینم غمت را چاره اى جز نماز و خلوت و سى پاره اى
رشته تسبیح در گردن فكن دست اندر دامن سجاده زن
خرقه صد وصله و تحت الحنك بوریاى كهنه و نان و نمك
تا مگر بفریبى از این عامه اى گرم سازى بهر خود هنگامه اى
خاركن فقیر پند دانشور را بكار بست ، كوه و دشت و كار و كسب خویش را رها كرد و به مسجدى كه نزدیك شهر بود ، و از صورت آن جز ویرانه اى باقى نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب انظار در آنجا پهن كرد .
روزها در روزه شبها در نماز در دعا گه آشكار و گه به راز
خرقه اش پشمینه و نانش جوین از سجودش داغ ها بس بر جبین
جز ركوع و جز سجودش كار نه جز ضرورت باكش پیكار نه
كثرت عبادت و بخصوص نمازهاى پى در پى بتدریج او را در میان مردم مشهور كرد ، آهسته آهسته ذكر خیرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن از او به میان آمد .
آرى سخن از عبادت و پاكى و ركوع و سجود او در میان مردم آن چنان شهرت گرفت كه آوازه مسئله به گوش شاه رسید ، و شاه با كمال اشتیاق قصد دیدار با او كرد ! !
شاه روزى از شكار بازمى گشت ، مسیرش به كلبه عابد افتاد ، براى دیدن او عزم خود را جزم كرد و بالاخره همراه با ندیمان ، با كوكبه شاهى قدم در مسجد خرابه گذاشت
پادشاه در ضمن زیارت خاركن فقیر و دیدن وضع عبادتى او ، به ارادتش افزوده شد ، شاه تصور مى كرد به خدمت یكى از اولیاء بزرگ الهى رسیده ، تنها كسى كه خبر داشت این همه عبادت و آه و ناله قلابى و تو خالى است خود خاركن بود .
در هر صورت سر سخن را با آن جوان عابد باز كرد ، و كلام را به مسئله ازدواج كشید ، سپس با یك دنیا اشتیاق داستان دختر خود را مطرح كرد ، كه اى عابد شب زنده دار ، تو تمام سنت هاى اسلامى را رعایت كرده اى مگر یك سنت مهم و آن هم ازدواج است ، مى دانى كه رسول اسلام بر مسئله ازدواج چه تأكید
سختى داشت ، من از تو مى خواهم به اجراى این سنت هم برخیزى و فراهم آوردن وسیله آنهم با من ، علاوه بر این من میل دارم كه تو را به دامادى خود بپذیرم ، زیرا در پرده خود دخترى دارم آراسته به كمالات و از لطف الهى از زیبائى خیره كننده اى هم برخوردار است ، من از تو مى خواهم به قبول پیشنهاد من تن در دهى ، تا من آن پرى روى را با تمام مخارج لازمه در اختیار تو قرار دهم ! !
جوان پس از شنیدن سخنان شاه در یك دنیا حیرت فرو رفت ، در جواب شاه سكوت كرد ، شاه به تصور اینكه حجب و حیا و زهد و عفت مانع از جواب اوست چیزى نگفت ، از جوان خاركن خداحافظى كرد و به كاخ خود رفت .
ولى تمام شب را در این فكر بود ، كه چگونه با این مرد الهى وصلت كند ، و چگونه این مرد راه را به ازدواج با دخترش حاضر نماید ؟ !
صبح شد ، شاه یكى از دانشوران تیزبین و با بصیرت را خواست داستان عابد را با او در میان گذاشت و گفت بخاطر خدا و براى اینكه از قدم او زندگى من غرق بركت شود نزد او رو و وى را به این ازدواج و وصلت حاضر كن .
عالم آمد و پس از گفتگوى بسیار و اقامه دلیل و برهان و خواندن آیه و خبر ، جوان را راضى به ازدواج كرد .
سپس نزد شاه آمد و قبولى عابد را به سلطان خبر داد ، سلطان از این مسئله آن چنان خوشحال شد كه در پوست نمى گنجید .
مأموران شاه به مسجد آمدند ، و با خواهش و تمنا لباس شاهى به او پوشاندند ، و او را در محاصره مأموران با كبكبه و دبدبه شاهى به قصر آوردند ، در آنجا غلامان و كنیزان دست به سینه براى استقبال او صف كشیده بودند و امیران و دبیران و سپاهیان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ایستاده بودند !
وقتى قدم در بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شكوه و سطوت و عظمت افتاد غرق در حیرت شد و ناگهان برق اندیشه درون جان تاریكش را روشن كرد ، و به این مسئله توجه نمود ، من همان جوان فقیر و بدبختم ، من همان خاركن مسكین و دردمندم ، من همانم كه مردم عادى حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند ، من همان گداى دل سوخته ام كه از تهیه قرص نانى جوین و پارچه اى كهنه عاجز بودم ، من همان پریشان عاجز ، و بینواى مستمندم ! !
آرى ، جوان بر اساس آیات الهى بفكر فرو رفت ، اندیشه در امور در درون انسان ایجاد قدرتى مى كند ، كه آدمى با آن قدرت مى تواند از صفحه خاك به عالم پاك پرواز كند .
اندیشه در امور ، انسان را از ذلّت به عزّت ، از پستى به بلندى ، از مذلّت به رفعت ، از جهنّم به بهشت مى برد .
اندیشه در امور ، عالیترین حال الهى است كه به انسان دست مى دهد ، و بهترین كمك براى انسان جهت رهائى از هلاكت و حركت به سوى سعادت است .
آرى فكر كرد ، كه من همان خاركنم كه بر اثر عبادت میان تهى و طاعت ریائى به این مقام رسیدم ، آه بر من ، حسرت و اندوه از من ، اگر به عبادت حقیقى و طاعت خالص اقدام مى كردم چه مى شدم ؟ ! !
در غوغاى پر از آرایش ظاهرى دربار ، چشم دیگر خاركن باز شد ، جمال دوست در آئینه دلش تجلى كرد ، با قدم اراده و عزم استوار ، پاى از دربار بیرون گذاشت و از كنار آغوش آن پرىوش كناره گرفت و براى آراستن وجودش به علم و عمل واقعى به سوى زیباى مطلق عالم بحركت آمد .
وقتى نماز میان تهى ، و الفاظ بى معنا ، و نیت آمیخته با شائبه ریا ، اینگونه براى حل مشكل مدد كند ، نماز واقعى ، و عبادات خالصانه ، و طاعت بى ریا چه خواهد كرد ؟