گوجه بی معرفت ( اندر حکایت گرانی گوجه‏)‏

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
گوجه رنگ خون به دل هامان کشید
نقشی از املت به رویمان کشید

گوجه دست خود ز دست ما برید
بهر الفت دست خانان را گزید

گوجه از مغز خورشت ما پرید
کو ارزانی که میدادش نوید‏?‏‏!‏

گوجه افتاده چنین بر روی شانس
می زند در دشت رویایم بالانس

گوجه جیب خالی من را ببین
غم بغل کن در کنار من نشین

گوجه جان من مکن با من جفا
نرخ خود را مبر بالا ای بی وفا

گوجه املت از سر سفره مران
این چه رسمی است ای بلای بی زبان‏?‏‏!‏

مرغ و پسته از برمن رفته اند
عهد با غول تورم بسته اند

میوه ها گویی به من لج کرده اند
راه خود از خانه ام کج کرده اند

تو بکن راه خود از ایشان جدا
در میان املتم طوفان نما...

گوجه چون گردد چنین پر ادعا
فصل اسایش رسد بر انقضا


با کمی تغییر به نقل از روزنامه مردم سالاری - چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۲ سال دوازدهم شماره ۳۱۷۰
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا