1- گاهی, آدم ها یک کار بدی رو انجام میدن! ولی باور دارن که اشتباه نیست! مثل فردی دروغ میگه , ولی با تلقین ها و فکر و خیالهاش به این باور رسیده که دروغ نگفته!(که البته تو مراحل بالاتر, بیماری خطرناک روانی هم هستش!)
این فرد ذهنش شاید انرژی های مثبت رو به طرف خودش جذب کنه!
ولی افرای که ته دلشون, مطمئن باشن که دروغ گفتن, همین کارساز خواهد شد!
ما باید به مرحله ای برسیم که دلمون زبونمون و عقیدمون یکی بشه!(مثل مطلبی که انیس جان گفتن) اونقت ست که ازاین قانون بهتر نتیجه میگیریم!
البته در مورد متراکمتر که فرمودی, مثلا ما کم تراکم, یه پرتراکم رو جذب میکنیم! که البته اون پرتراکم هم باید یه متراکمتر از خودش رو جذب کنه!!!! پس اونوقت نباید مارو جذب کنه(چون ما از اون کم تراکمتر هستیم!)...!
حالا نتیجه چی هست؟؟
پس به یه شاخ و برگ هایی هم میرسیم!! که قانون تحت شرایط اونها فعالیت میکنه!!!
شاید تفکر ما, احساس ما یا اون دوستمون! شاید هم بعضی از عواملی که هنوز برای ما ناشناخته هستن...!
2- انصاف رو نمیشه اینجوری تعبیر کرد!!!!
این برمیگرده به اینکه ادب از که آموختی؟ میگه از بی ادبان...!
این بستگی به انسان و ظرفیتش و شناختش از اطراف و جهان ! و اینکه قدرت تشخیص بالایی داشته باشیم که مطالب و کردارها رو مقایسه کنیم و بهترین رو انتخاب کنیم!
فکر نمیکنم به قانون مربوط باشه! البته نظر دوستان هم میتونه مساعد باشه...!
به امید روزی که...!
یا حق...!