گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

Mehr noosh

عضو جدید
هزار و يك‌ اسم‌ داري‌ و من‌ از آن‌ همه‌ اسم‌ «لطيف» را دوست‌تر دارم‌ كه‌ ياد ابر و ابريشم‌ و عشق‌ مي‌افتم. خوب‌ يادم‌ هست‌ از بهشت‌ كه‌ آمدم، تنم‌ از نور بود و پَر و بالم‌ از نسيم. بس‌ كه‌ لطيف‌ بودم، توي‌ مشت‌ دنيا جا نمي‌شدم. اما ...

زمين‌ تيره‌ بود. كدر بود، سفت‌ بود و سخت. دامنم‌ به‌ سختي‌اش‌ گرفت‌ و دستم‌ به‌ تيرگي‌اش‌ آغشته‌ شد. و من‌ هر روز قطره‌قطره‌ تيره‌تر شدم‌ و ذره‌ذره‌ سخت‌تر.


من‌ سنگ‌ شدم‌ و سد‌ و ديوار ديگر نور از من‌ نمي‌گذرد، ديگر آب‌ از من‌ عبور نمي‌كند، روح‌ در من‌ روان‌ نيست‌ و جان‌ جريان‌ ندارد.

حالا تنها يادگاري‌ام‌ از بهشت‌ و از لطافتش، چند قطره‌ اشك‌ است‌ كه‌ گوشه‌ دلم‌ پنهانش‌ كرده‌ام، گريه‌ نمي‌كنم‌ تا تمام‌ نشود، مي‌ترسم‌ بعد از آن‌ از چشم‌هايم‌ سنگ‌ريزه‌ ببارد.

يا لطيف! اين‌ رسم‌ دنياست‌ كه‌ اشك‌ سنگ‌ريزه‌ شود و روح‌ سنگ‌ و صخره؟ اين‌ رسم‌ دنياست‌ كه‌ شيشه‌ها بشكند و دل‌هاي‌ نازك‌ شرحه‌شرحه‌ شود؟

وقتي‌ تيره‌ايم، وقتي‌ سراپا كدريم، به‌ چشم‌ مي‌آييم‌ و ديده‌ مي‌شويم، اما لطافت‌ كه‌ از حد بگذرد، ناپديد مي‌شود.

يا لطيف! كاشكي‌ دوباره‌ مشتي، تنها مشتي‌ از لطافتت‌ را به‌ من‌ مي‌بخشيدي‌ يا مي‌چكيدم‌ و مي‌وزيدم‌ و ناپديد مي‌شدم، مثل‌ هوا كه‌ ناپديد است، مثل‌ خودت‌ كه‌ ناپيدايي... يا لطيف! مشتي، تنها مشتي‌ از لطافتت‌ را به‌ من‌ ببخش.
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
و من هنوز خواب بودم.دنیا می گشت و می رفت,من ایستاده بودم.زمان می گذشت و من فکر می کردم دنیا همیشه همینطور شاد و رنگی هست.دلم به چیزهای کوچک شاد بود.دنیا می رفت و می رفت.من گستاخ بودم.نادان بودم و فراموش کرده بودم که خود را دوست بدارم ,فراموش کردم لحظه ها را ارزانی وجودم کنم,همیشه می گفتم خودم بعدا,خدا بعدا,پدرم بعدا,مادرم بعدا,محبت بعدا,عشق بعدا,سپاسگذاری بعدا,فکر می کردم همیشه فرصت هست,لحظه هست ,عشق هست,توان هست.
یک شب خدا داشت از خواب بیدارم می کرد, داشت نوازشم می کرد.ترسیده بودم.یخ کردم.چقدر دیر بیدار شدم.تمام لحظه هایم اشتباه بود.تازه فهمیده بودم شاید لحظه ای دیگر نباشد.تمام روزهای گرم تابستانم در تب و لرز گذشت.خدایا گرچه بیداریم سنگین بود , و من تاب این بیداری را نداشت اما پر از سکوت تو شدم ای خدا , دوباره روئیدم.از جنس گلبرگ شدم از جنس تو,از جنس شعر.چقدر مهربانی لذت بخش بود.چقدر عشق به آدما شادی آور بود.
تو همیشه مهربانی.مرا در آغوش گرم محبتت برای همیشه نگهدار.نگذار بوی وسوسه مرا به ناکجاآباد بکشاند.من بی تو هیچم.سرشار از لحظه های نابم کن:gol:
 

Mehr noosh

عضو جدید
تو در جان منی ، من غم ندارم
تو ایمان منی ، من کم ندرم
اگر درمان تویی ، دردم فزون باد
و گر معشوقه ای ، سهمم جنون باد
تویی تنها توی تو علت من
تو بخشاینده ی بی منت من
صدایم کن صدای تو ترانه است
کلامت آیه هایی عاشقانه است
تو را من سجده سجده می پرستم
که سر بر خاک ، بر زانو نشستم
 

Mehr noosh

عضو جدید
آ خــدا ! خــورد وخـرابم آ خدا
به خـودت قســم ، کـــبابم آ خدا
رو دلــم مونـده شــکایتی . بـگم؟
دو کـلوم حــرف حـســابم آ خدا؟
اگـه نا حساب دارم حرف میزنم
بگـــذر از حسـاب کـــتابم آ خدا
گیج وخسـته ، تهی ام تو خودمم
این روزا ، مثــل حــبــابم آ خدا
روُنده ی بهشتم و دوراز جـونت
ســاکـن ، شهــــر عــذابـم آ خدا
تو به دل نگــیر اگـه بد می کنم
جــاهــــل عـهــد شـــبابـم آ خدا
سرمن خورده به سنگ بی کسی
جــون مــن ، نکــن عِــتابم آ خدا
قاب چشمام خالـیه خاک میخوره
عکســت و بـــذار تو قــابم آ خدا
تو بیـــداری که نـدیــدمـت ولــی
یـه شـــبی بیا تـو خـــوابم آ خدا
هـرجا دل رو بکِشی خیالی نیس
تو بِــرُون ، مــن پا رکــابم آ خدا
دل بـه هرکـس که میدم پسم میده
تو دیـگــه نــکـن جـــوابـم آ خدا
لب دریـات عمــریه فــانــوسـم
و
تشــنه ی یه قطـــره آبــــم آ خدا
 

Mehr noosh

عضو جدید
 

Mehr noosh

عضو جدید
خدایا...

من هنوز به وجود تو مطمئن نیستم اما می دونم که در درونم شدیدا بهت نیاز دارم
به تو ، که همیشه قدرتشو داریبه تو که همیشه ظرفیتشو داری
به تو که به اندازه نیاز من بزرگی
به تو که مثل کوه محکمی




خدایا من محتاج تکیه کردن به یک قدرت لا یتناهی ام

خدایا وجودم جز با تو آروم نمی گیره
خدایا به هر دری زدم اما هیچ چیز و هیچ کس اون جای خالیه تو قلبم رو پر نکرد
خدایا شیطان هر لحظه منو از تو دور می کنه و مدام بهم میگه : چرا به خدایی تکیه می کنی که به وجودش ایمان نداری؟!
خدایا کمکم نمی کنی؟
خدایا می خوام اولین و مهمترین اصل دینم رو با همه وجودم بپذیرم بعد برم سراغ بقیه اصول
خدایا کمکم نمی کنی؟
 

afsaneh_k

عضو جدید
نامه ای از طرف خدا



امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، در تلویزیون چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...
دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت: خدا
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم واسه همیشه سلام خدا.ممنونم ازت که به من این فرصت رو دادی تا امروز برای یه بار دیگه به زندگی سلام کنم.این روزا دلم خیلی برات تنگ شده.یه کم دلمشغولی هام,سر به هوا بودنم باعث شده روحمو خسته کنم و ازت دور شم.منو می بخشی.؟باز هم مثل همیشه دوستم داری؟
خدای من چقدر مهربونی و چقدر دوست داشتنی.ممنونم که هروقت ازت دور می شم بهم یه تلنگر میزنی که هی کجایی این دور و برا نیستی بیا.
خیلی خوشحالم که اینقدر واست عزیزم که با اینکه فراموشت می کنم و تو گناهام غرق می شم اما وقتی تمام دنیا واسه گریه هام جوابی ندارند تو میای تو قلبم بدون اینکه بگی ازم دلخوری, میشینی و آرومم می کنی.
خدا جون تا حالا خیلی ها و خیلی چیزا اومدند و منو چند روز سرگرم هوای سربی کردند اما کسی تو نشد.منو بیشتر از قبل دوست داشته باش.هوای منو هم بیشتر داشته باش آخه خیلی بازیگوشم و سر به هوا.تو بیراهه های زندگی دستمو بگیر می دونم کلی گناه دارم و همش هم تقصیر خودمه که ازت دور می شم اما هوامو داشته باش آخه جز تو کی برای منه؟من فقط تو رو دارم.
 

Mehr noosh

عضو جدید
پروردگارا به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند...

عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند...

بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند...

محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند
 

Mehr noosh

عضو جدید
سحر در سجده ی پاکی
تو را در زجه های قلب بیمارم دعا کردم.
هزاران بار
در اندوه و تنهایی
تو را در های های گریه و اشک ام صدا کردم.
تو را من تا سحر
هر شب به تنهایی دعا کردم.

دریغ از درد تنهایی
دریغ از آه سرد و اشک رسوایی
که در دنیای بی مهری
کسی از دل نمی تابد
و من در آسمان و کهکشان_ اینچنین دنیای بد عهدی
تو را خورشید پاک_آسمان عشق کردم
تو را من عاشق ام ، عاشق !
تو را با عشق و مستی من وفا کردم.

عجب دنیای بد عهدی
عجب دنیای صد رنگی
عجب رنگ پر از ننگی
چرا اینگونه بی رحمی؟
چرا از خود نمی پرسی؟
چرا با من چنین کردی!؟
من اینجا در تمام لحظه هایم
نام زیبای تو را فریاد کردم
تو را در کفر این هستی، خدا کردم
خدایا من تو را اینگونه با خود آشنا کردم.

از آن روزی که مهر از من گسستی
تو را من تا خدا فریاد کردم
دعا کردم ، دعا کردم
تو را از هر بلایی من رها کردم.

عجب دنیای بیرحمی!
نمیدانم خدایا ،
من چرا بیگانه ای را با دل دیوانه ی خود آشنا کردم
 

Mehr noosh

عضو جدید
خدایا
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم
هرکجا آزادگی هست ببخشایم
وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
الهی توفیقم ده که بیش ازطلب همدلی همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
 

Mehr noosh

عضو جدید
خدایا - دلهای سیاه ه بندگانت را روشنی بخش که همه غرق نیازیم
دل ازاری را به چه مانند کنم تا بی خاطره ایی بگذریم
یکبار ه دیگر خاطرهء تلخ ه بندگانت خاطرم را ازرد
قلب شکسته ام گواه این باور است
امشب اسمان دلم گرفته و بارش دل ازردگیها دید زمان را از من گرفته
خدایا - به بندگانت بگو انسانیت در انسانها
و
ادمیت در ادمها بسیار گرانقدر است

 

Mehr noosh

عضو جدید
خدایا

سرنوشت مرا خیر بنویس


تقدیری مبارک


تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم


وهرچه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم
 

afsaneh_k

عضو جدید
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اینگونه می گفت:

می آید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد.

و سر انجام روزی گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست"

گنجشک گفت:"لانه کوچکی داشتم،آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام.تو همان را هم ازمن گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه را بر کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیرانداختند.

خدا گفت:"ماری در راه لانه ات بود.خواب بودی.باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت:"و چه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی".

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.های های گریه اش ملکوت خدا راپر کرد.
 

هزاردستان

کاربر فعال
به زيـــر بــار گنــه گام بر نمي گيرم ..... كه زيـــر بــار بــه آهستگــي مي رود حمال

چنين گذشت كه ديگر اميد خير نماند..... مگـــــر بـه عفـــو خـــداوند منعـــم متعـــال

بزرگــوار خـــدايــا بحـــق مـــردانـــي..... كه عـــارفان جمــيل اند و عـــاشقان جمال

مراد نفس ندادند از اين سـراي غــرور ..... كـــه صبـــر پيـــش گــرفتند تا بوقت مجال

بسرسينه اين دوستان علي التفصيل..... كه دست گيري ورحمت كني علي الاجمال

هميشه دركرمش بوده ايم ودرنعمش..... از آستـــان مـــربي كجـــا رونـــد اطفــال ؟

ثنــاي عـزت حضـرت نمـي توانم گفت ..... كه ره نمي برد آنجـا قياس و وهم و خيال

ختام عمرخدايابه فضل ورحمت خويش .....به خيـر كن كه همين است و غايه الامال
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خداوندا : براي همسايه كه نان مرا ربود، نان !!
براي عزيزاني كه قلب مرا شكستند، مهرباني !!
براي كساني كه روح مرا آزردند، بخشش !!
و براي خويشتن خويش ، آگاهي و عشق مي طلبم



 

afsaneh_k

عضو جدید
زماني كه دلم بگيرد به خانه ات مي آيم .....
خداي من !مرا با نوازش لطف خويش ادب كن نه با تازيانه ی عقوبتت.
اميدمن! از آن هنگام كه هنگامي نبود من كودكي بودم كه خوبي ها راتنها از دست مادرانه تو دريافت كردم ودست ديگري نمي شناسم .
هر گاه درتنگناي بلا وخطرات بودم تنها به تو مي نگريستم و با رهايي بخشي جز تو آشنا نگشته ام.
اگر كسي همه خوبي ها را داشته باشد نيازمندي او به تو كمتر از ديگران نيست .
اگر كسي همه بدي ها را انجام دهد فاصله او از لطف ومهرباني تو بيش از ديگران نيست.
مربي خوبم!
آشنايي با تو سرآغاز همه ي آشنايي ها بود آن زمان كه تو رامي شناختم هنوز هيچ كس وهيچ چيز را نمي شناختم وچه روز زيبايي بود روز آشنايي ما!
در آغاز تو خودت را به من معرفي كردي و با من طرح دوستي ريختي و نشان داديكه چگونه پيدايت كنم كجا به سراغت بيايم و مرا دعوت كردي گفتي كه به سراغم بيا حتمابيا حتما بيا منتظرت هستم .
اگر تو نبودي من نمي توانستم دوستي داشته باشم اگرتو آغاز نمي كردي من نمي توانستنم با تو آشنا گردم .
تو چه خوبي!
همواره مرادعوت مي كردي اما من اعتنا نمي كردم براي تو ناز مي كردم نمي آمدم .
با اين حال هر گاه من از تو دعوت كردم بي درنگ قبول كردي و درصدد بر نيامدي كه ناز و بي اعتنايي مرا پاسخ گويي.
در دوستي ما اين تو بودي كه همواره تواضع مي كردي و بدرفتاري هاي مرا تحمل مي كردي .
تو چه خوبي!
هر گاه چيزي از تو خواستم بي درنگ دادي با اينكه بسياري از اوقات مي شد كه تو از من چيزي خواستي بخل ورزيدم
تو چه خوبي!
هر گاه كاري داشته باشم احتياج به كمكي داشته باشم دوستي كه به خاطر مي آيد وبه يادش مي افتم تو هستي
تنها كسي كه محرم اسرار من است وبا او راز دل ميگويم تو هستي هر زمان كه دلم بگيرد به خانه ات مي آيم و مي گويم ومي گويم تا غم هايم را فراموش كنم
اي واي!
هميشه غم ها ودردهايم را براي تو آوردم چه كسي جزتو هست كه دلم با او انس بگيرد ؟چه كسي جز تو هست كه در عين بلند مرتبگي در كمال فروتني سخنانم را بشنود؟
اگر هم كسي جز تو را بخوانم پشيمان خواهم گشت چون اونمي تواند خواهش دلم را پاسخ گويد نمي تواند تشنگي اقيانوس وجودم را سيراب نمايد.
به كه اميد بندم؟اميد من اميدي است كهئ تنها در تو انتها مي يابد و هرگاه در كسي جز تو جوياي آن شوم نا اميد خواهم شد.
وچه خوبي كه مرا اكرام كردي راضي نگشتي كه در ارتباط با بيگانگان دلم شكسته شود اميدم نا اميد شود خوار وذليل شوم
با من گفتي هر چه بخواهي من به تو مي دهم با من دوست شو كه دوستي من براي تو بس است
تو چه خوبي!
بارهاو بارها جاي آن بود كه از من برنجي ولي هميشه دردوستي ما به گونه اي رفتار مي كردي گويا من بهترين دوست تو هستم .
تو بهترين دوستي بهترين كسي كه من تا كنون ديده ام
دوست من تو چه پيدايي آنكه تو را نبيندنا بيناست.
(برگرفته از دعاي ابوحمزه ثمالي(
 

afsaneh_k

عضو جدید
درحوالی بساط شیطان
دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان. بساطش را پهن کرده بود :فریب می فروخت.
مردم دورش جمع شده بودندهیا هو می کردند دهول می زدند و بیشتر می خواستند توی بساطش همه چیز بود :غرور،حرص،دروغ و خیانت جاه طلبی و قدرت .هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی از رو حشان را . بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی ازادگی شان را.
شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد. حالم را بهم می زد دلم می خواست همه ی نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام. نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد. می بینی ادمها خودشان دور من جمع شده اند .
جوابش را ندادم ان وقت سرش را نزدیکتر اورد و گفت: البته تو با این ها فرق می کنی تو زیرکی و مو من . وایمان ادم را نجات می دهد.اینها ساده اند و گرسنه به جای هر چیزی فریب می خورند.
از شیطان بدم می امد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت وگفت...
ساعت ها کنار بساطش نشستم . تا اینکه چشمم به جعبه ای عبادت افتاد که لابه لای چیز های دیگر بود. دوراز چشم شیطان ان را بر داشتم و توی جیبم گذاشتم . با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یک بار هم او فریب بخورد .
به خانه امدم و درجعبه کوچک عبادت را باز کردم. توی ان اما جز غرور چیزی نبود... جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم....
دستم را روی قلبم گذاشتم ... نبود... فهمیدم که ان را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام . تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه نا مردش رابگیرم عبادت درو غی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم . شیطان اما نبود.
ان وقت نشستم و های های گریه کردم . از ته دل.
اشک هایم که تمام شدبلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم... صدای قلبم را...
پس همان جا بی اختیاربه سجده افتادم و زمین را بوسیدم به شکرانه قلبی که پیدا شده بود...
__________________

 

afsaneh_k

عضو جدید
به نام بي نام او...

عمری نماز به پا داشتم و ندانستم برای چیست و چه می گویم. ولی امروز الله اکبر گفتم. تو نیز مرا بزرگ خواندی . نیتکردم ، نظر کردی و من مشغول به توصیف صفات تو شدم . گفتی از توصیف بی نیازم (سبحان الله عما یصفون). تو خود را در نماز توصیف می نمایی بنده ی من،حال توصیف بنما تامن احسنت بگویم. حمد را آغاز نمودم:


الحمدالله رب العالمین : سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است.
- سپاس بنده ای را که دعوتم رالبیک گفت.


الرحمن الرحیم : بخشنده و مهربان است .
- احسنت بر بنده ای که می بخشد و مهر می ورزد.


مالک یوم الدین: صاحب روزجزاست.
- جزای تو را میزان اشتیاقت قرار خواهم داد.


ایاک نعبد و ایاک نستعین: فقط تو را می پرستم و تنهااز تو یاری می جویم.
- من نیز خواستار شمایم و منتظرم همدیگر را در رسیدن یاری نمایید.


اهدنا الصراط المستقیم : ما را به راه راست هدایت کن.
- هدایت نمودم و هدایت از آن توست.


صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الاضالین: راه کسانی را که آنها را مشمول نعمت خود ساختی ، نه راه کسانیکه بر آنان غضب نمودیو نه گمراهان .
- همانا تو خود در مسیری و شایسته ی نعمت و گمراهانتنها و بی یاورند ، من هستم ولی مرا نمی یابند ، آنها خود چشم خویش را بسته اند . من در همه حال در کنار بنده ام هستم .


حال نوبت توحید گفتن است . بگو تاپاسخت دهم .


قل هو الله و احد : بگو خدا یکتا و یگانه است .
- تو نیز یکتایی در آفرینشت بنگر، تو نیز بی نظیری .


الله الصمد : خداوندی که همه ی نیازمندان قصد او را میکنند.
- بنده ام تو باور نداری که قسمتی از خدایی و بی نیاز خواهی گشت روزی که من تو و تو ،من باشیم.


من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در غلطم که من تو ام یا تو منی)خواجه عبدالله انصاری(


لم یلد و لم یولد : هرگز نزاد و نه زاده شده .
- آری من ازلی و ابدیم و تو در سفری از ازل به ابد در راه یافتنی که تونیز همان اول و همان آخری.


و لم یکن الله و کفوا احد : برای او شبیه و مانندی نبوده است .
- آیا تو پنداری برای تو شبیه ومانندی آفریدم.


در این گفت و شنود عاشقانه از خود خجل گشتم . آرام الله اکبری گفتم و به رکوع رفتم که نگاهم از شدت حیرت دوید و گویی از وجودم جدا گشت . تعظیم زیبای هستی را در برابر وجود خویش می دیدم .سبحان ربی العظیم و بحمده :...
- من در اشتیاق دیدار زیباترین مخلوقم عظمت هستی را در برابرش به تعظیم نشاندم .


زانوانم طاقت نیاورد و به سجده رفتم .سبحان ربی الاعلی وبحمده :...
- آری بنده ی من تو بزرگ و والایی. بر ساختار وجودیت پیشانیت را می سایی و من می بالم بر خشوع تو ، تقدیم تو باد جلال و بزرگی .


بار دگر سجده می روم .اینبار عظمت هستی به گرداگرد وجودم در حال چرخشاست . حال می فهمم چرا سجده بزرگان طولانی است و بر خاستن از آن دل کندنی نیست . بااشک شوقی که نمی دانم منشاء آن چشمانم هستند یا کل وجودم ، بر می خیزم به شوق حمد ووتوحیدی دوباره .


پروردگارا بگذار هر آنچه می گویم خود نیز پاسخ دهم .


آری سپاس جلال و عظمتت را ، بخشندگی و کرامتت را ، صاحب همه چیز وهیچ چیز تو را می پرستم و یاریت را می طلبم . هدایتم بنما از کور دلی و نگذارم درراه بی کسی . تو بی نیازی و یکتایی و من نیازمند ذات اقدست


قنوت را در این رکعت می خوانم که بگویم دل پردعایم امروز فقط یک چیز را می خواهد : ربنا آتنا فی الدنیاحسنه و قی الاخره حسنه ...خدایا در دنیا و آخرت تنها تو را می خواهم .


در رکوعم بگذار بر تو تعظیم نمایم و در سجده ام بگذار غرق اطاعت گردم .


شهادتی می دهم با تمام وجود که اشهد ان لا اله الا الله ...و اگر سلام می گویم حکایت آن است که با خداحافظی ترکت نکنم و سلام نیت همیشه با تو بودن باشد و تا زمان وصال دیگری از راه برسد از نظرت پنهان نگردم.


اگر می دانستم از زمان این نماز تا نماز دیگر تو همچنان عاشقانه نشسته ای تا من خود را برسانم ،دیگر چگونه می توانستم ترکت کنم . معبود من ، معشوق من ، من که باشم که تو را درانتظار دیدار خود بگذارم.
 

Mehr noosh

عضو جدید
خدایا
می خواهم آنقدر از تو بنویسم که همه ی ذرات وجودم غرق تو شود.



نه من بمانم و نه قلبی که از برای تو می نویسد.
می خواهم آنقدر در خاموشی و سکوت دلم صدایت کنم که زبانم جز نامت و یادت چیزی نگوید



عزیزترین!
می خواهم آنقدر دوستت داشته باشم



که قلبم دوست داشتن هر چیزی غیر از تو را فراموش کند.
 

afsaneh_k

عضو جدید
پروردگارا
زندگانی مرا در دنیا با بهترین نعمت هایت آراسته کن و در آخرت در بهترین غرفه های بهشت مسکنم ده . مرا در دنیا با بهترین بندگانت همراه و همنشین ساز و در آخرت از یاران برگزیده ترین بندگانت قرار ده . مرا یاری کن تا به فرا گرفتن بهترین علمها مشغول گردم و آن را در بهترین طریقی که می پسندی به کار برم . توفیق انجام بهترین عباداتت را به من عطا کن و بهترین نامهایت را ذکر شب و روز من قرار بده . چشمانم را به دیدن بهترین مخلوقاتت در زمین و آسمان منور گردان و یاریم کن تا شکر گزاریم برای تو بهترین سپاسی باشد که شکرگزاران درگاهت انجام داده اند . ای بهترین پرورش دهندگان ...
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خدا جون
هر چی بگم شکرت
بازم کمه
آخه من چطوری این همه محبتت رو ستایش کنم
خدا جون فقط یه درخواست ازت دارم
که کاری کن هیچ وقت فراموشت نکنم
 

beti12

عضو جدید
[FONT=&quot]دل من اميد تو فقط بايد خدا باشه[/FONT]
[FONT=&quot]دل من تنهاييات بايد پر از دعا باشه[/FONT]
 

beti12

عضو جدید
[FONT=&quot]الهي [/FONT]
[FONT=&quot]گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم[/FONT]
[FONT=&quot]چگونه بر دوريت شكيبايي ورزم[/FONT]
 

afsaneh_k

عضو جدید
باز بي تابم... امروز برايم چه داري باوفاترين؟ ...! اين روزها در پس دغدغه هاي اين دنياي هزار چهره و رنگ . در حالي كه به شدت دچار روزمرگي شده ام و به هرخدعه اين روزگار دچار. ... ناگهان تلنگري ظريف در قلبم احساس مي كنم. باز بوي لطافتتو ميايد از اين تن كهنه ...
باز بوي عطر حضور تو به مشامم مي رسد و من درتاريك ترين زواياي وجود خسته ام به دنبال عطر تو نفس مي كشم ... اما...! چرا بيخودم نمي كني از خود؟ چرا هنوز غمگينم ؟ چرا مانند تشنه اي بر لب درياي بيكران لطفت ايستاده ام بي آنكه چاره اي باشد براي سيراب شدنم؟ و چه احساسي است اين عطش! مي كشد مرا اين بي نصيبي از درياي عظيم رحمتت...!
تو بگو چگونه لايق شوم و تو بگو چگونه دل را به دريايت بسپارم ؟ تنها تو بگو تنهاترين يكتاي من...!
تنها تو بگو اي هستي ناپيداي من...! اي روح من اي جان من!!!
اين ترنم هاي عاشقانه چگونه ناگهان به من روي مي آورد؟ تو خود سرچشمه اش را موجود نمودي در وجودم ... واي كه چه زيباست احساس را بر زبان آوردن... پس لايق كن زبانم را تا مدحت كند...! دلم را لايق كن تاتو را زلال و روشن در خود جاي دهد...! و اراده اي عطا فرما تا نالايق نشوم در اول اين راه دشوار...!!!
كاش مي گفتي كه دوستم داري يا نه؟
و چقدر دلخوش و سرمستم از جواب نداده ات چرا كه تو خود منبع محبتي و عشق...
پس چگونه نااميد شوم ازنثار آن به خود حقيرم كه تو بخشاينده تريني...
 

saeed99

عضو جدید
کاربر ممتاز
با درود

افسانه خانم برای جستار بسیار زیبا و پویایتان تبریک میگویم .
خیلی استفاده کردم ؛ دفعه بعد دست پر خدمت می رسم.
 
آخرین ویرایش:
بالا