معماری با مصالحی از جنس دل

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بارانــــ مـی خـواهـم ...
کـودکــــ دستـانـــِـ کـوچکـــِـ خـود را بـالا بـرد و گفتــــ خـــدایـا بـارانـی بـفـرستـــــ ...
کـودکـانــــــ صبــر ِایـوبــــــ نـدارنـد کـه ...
خستـه شـد و دستـهایـشـــــ را پـاییـن انـداخـتـــــ
بـا گـریـه رو بـه آسمـان گفت :
دیگـــر بـارانـــــ نمـی خـواهـــم ...
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر نه
آدم، آن آدم است
و نه حوا، آن حوا
من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم
که نه بوی آدمیت داریم و
نه هوس حوا. . . ؟!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا جایمان را با هم عوض کنیم...
دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم
عشق من
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چه فكر می كنم ؟

انتقام از آن هایی كه هیچ وقت نبودند...

آن هایی كه می توانستند باشند ولی نخواستند...

فراموش نكرده ام كه هرچیزی كه می تواند باشد ,

در اصل نباید باشد...
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
... دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خود َم...
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ...

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم

یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرفه می کنم ، بیرون نمی پرد .. سکوت بدی در گلویم نشسته

این روزها دلم که می گیرد

نگرانت می شوم

و می دانم اینهمه ابر را

برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند…
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میدانی...
بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !
دیده ای ؟!
... ... شنیده ای ؟!
بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند !
مـــــثل مـــــادر
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزهـــــــــا
عجیب دلم بچــــگی میخـــــواهــــــد
خستــــه ام...!
یک قلم لطفـــا....؟!
میـــــخواهم خـــــــودم را خطــــ خطــــی کنــــــم!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربانـــم !
شرمنــده ام
کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم
امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را "پست" کردم
و غریبه هــا "لایک" زدند ...
کــاش می توانستم
صدای تــو را بنویسم!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی
به رویش دست میکشیدم

تــو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم ...
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بی انکه بدانند
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود…!
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پر از یاد تو...پر از خاطره...
چشام هر شب از نبودنت پر....
اگر قلب من برات می زنه.!
اگر بی چشات دلم می شکنه...!
خداحافظ تو....
با اینکه هنوزم میمیرم برات!
خداحافظ تو.....
تا قلب من به تنهایی عادت کنه...
تا اشکام به چشام خیانت کنه....
خداحافظ تو....!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه اتفاق های خوب افتادند و دست و پایشان شکست !
این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ، از افتادن میترسند …
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امــان از ایـــن بـــوی پـــایــیـــز

.و آسـمــان ابــــری!


کـه آدم نــه خـودش میــدانـد دردش چـیـسـت


نـــه هــیــچــــکــــس دیــگــــــری...


فــقــط مــیـــدانـــی کـــه


هـــر چـــه هــــوا ســـردتـــر مـیـشــود


....................دلـــــ♥ـــــت....................


"آغـــوش گـــرمــتــری مـیــخــواهــــد"

 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به پایان دلتنگی می اندیشم ؛

آن نهایتـی که…

تـو را بـرای همیشه خواهم داشت …
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعرهایم را میخوانی…

و میگویی روان پریش شده ام !


پیچیده است … قبول …


اما من فقط
چشمهای تو را مینویسم …


تو ساده تر نگاه کن …
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان را ديدی؟
آسمان هم ديشب مثل چشمان گل خاطره‌ام قرمز بود.
آسمان سرخ ولی بی‌احساس.
آسمان! درد مرا می‌فهمی؟
آسمان! اشک مرا می‌بينی؟
آسمان دل من غرق دررنگ غم است.
آسمان دل من رنگ يک خاطره‌است.
آسمان دل من ، رنگ اشک دل تنهای من است.
آسمان! درد مرا می‌فهمی؟
کاش باز هم امشب اين دل خاکی من از زمين پر بکشد.
و مرا تا پرواز و مرا تا تنها و مرا تا اوج خيال تک و تنها ببرد
آسمان را ديدی؟
آسمان زيبا بود.
آسمان درد مرا می‌فهميد. آسمان اشک مرا هم می‌ديد
آسمان سرخ از درد و غم است
آسمان ! درد تو‌را می‌فهمم
آسمان ! اشک ترا می‌بينم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غمگینی آدم هایی کـه دوستشــــان دارم غمگینم می کند.
گاهی دلـــــم می خواهد با انگشتم گوشه لب شان را بالا ببرم
شاید خنـــــــده یــادشــان بــیاید.
اینکه کاری از دستــــم بر نمــی آید..!
اینکه زورم به دنــــــیا نمی رسد ، تلـــــخ است !
خـــــــــــــــــــــــــــــــیلی تــــــــــــــلخ
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.

به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.

به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.

به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.

به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.

و به انسان گفتم عشق چیست؟

اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
 
  • Like
واکنش ها: 0192

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غربت
یعنی
به دنبال ِ کسی گشتن
و همه را شبیه او دیدن
همه را با او مقایسه کردن
و به همه لبخند زدن
...و پیش ِ همه بغض کردن
و باز
و همیشه
به دنبال او گشتن.......!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقصیر مرگ نیست كه ما اینهمه تنهاییم...

انگار جهان فنجان قهوه ای است كه سرد شده...

گاهی پشیمانی...

گاهی پس میزنی...

و تنها میتوانی سوزن را از سینه پروانه ای غبار گرفته در اوری...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیشه را پاک می کنمزنی می اید در بارانو...دنیا چه کوچک است از پشت شیشه غم گرفته منامشب چشم هایم رابتو عاریه می دهمتا دنیا را بهتر بنگری
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر امشب خسته ام....گویی رمقی نیست....اما باید حرف بزنم....یک کمی حرف بزنم
تا آرام گیرم....باید بگویم از حرفهای آماس کرده ی گلویم!
اما انگار یكباره خالی شوم از آن همه حرف نزده....
 
  • Like
واکنش ها: A.8
بالا