تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم
مگر ساغر نمی گیرد؟
تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتنصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم
مگر ساغر نمی گیرد؟
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگوگفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگومن به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگوقمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولهاوفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گل ها پس از ما هم فراوان روید از گل ها
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت (تازه صب شد) آنچه در خواب نشد چشم منه مسکین(!) است....چرا خوابم نمیبرهههههههههههههه
نه در مسجد گذارندم که رند استاگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو بر نگردم به جفای نا پسندان
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
تورا من چشم در راهم
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تورا من چشم در راهم.
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
میروم ز دیده ها نهان شوم
میروم که گریه در نهان کنم
یا مرا جدایی تو می کشد
یا تورا دوباره مهربان کنم.
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
شیر شیر است اگر چه پیر بوَد .......................... پیر پیر است اگر چه شیر بوَدمن در این کلبه خوشم
تو درآن اوج که هستی خوش باش
من به عشق تو خوشم
تو به عشق هرکه هستی خوش باش.
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند *** گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا راشیر شیر است اگر چه پیر بوَد .......................... پیر پیر است اگر چه شیر بوَد
ای همه ی هستی ام از آنِ تو .................... جان و دلم بسته ی پیمان تودر کوی نیکنامی ما را گذر ندادند *** گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
وقت دیدار به فردا مفکن، چون که ز عمر.........تاکه دیدار دگر دست دهد می گذردای همه ی هستی ام از آنِ تو .................... جان و دلم بسته ی پیمان تو
دو تا غلط املایی=18در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند *** گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندوقت دیدار به فردا مفکن، چون که ز عمر.........تاکه دیدار دگر دست دهد می گذرد
دو تا غلط املایی=18
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسددی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخرتا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد
همایون این آهنگ رو خیلی خوب خونده: آتشی در سینه دارم جاودانی /عمر من مرگیست نامش زندگانی...دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت اما
آن زمان که بر کشد گیاه غم سر از مزارم
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن ................... که ندارد دل من طاقت هجران دیدنهمایون این آهنگ رو خیلی خوب خونده: آتشی در سینه دارم جاودانی /عمر من مرگیست نامش زندگانی...
اما مشاعر:
می و میخانه مست و می کشان مست
زمین مست و زمان مست، آسمان مست
نسیم از حلقه زلف تو بگذشت
چمن شد مست و باغ و باغبان مست
نبوده بر می چشمت کسی چو من به خماریتا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن ................... که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
نبوده بر می چشمت کسی چو من به خماری
خمار چشم تو بردست هوای رستن از اینجا
(فی البداهه)
و اِن یکاد بخوان تا که چشم زخم براند ..................... به روی آینه گونت اثر ز چشم نمانداز مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
خواجه عبدالله انصاری
و اِن یکاد بخوان تا که چشم زخم براند ..................... به روی آینه گونت اثر ز چشم نماند
فی البداهه از خودم
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ................. ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشتدانی که چرا سر نهان باتو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ................. ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد .................. ابر نوبهاری ندیده باران وقت برف دی شدتقصیر دلم چیست ؟اگر روی تو زیباست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد .................. ابر نوبهاری ندیده باران وقت برف دی شد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |