مست عشقم، مست شوقم، مست دوستدم بی نفس تو بر نیارم
در خدمت تو نفس شمارم
مست معشوقی که عالم دست اوست
مست عشقم، مست شوقم، مست دوستدم بی نفس تو بر نیارم
در خدمت تو نفس شمارم
نه مِی مونده نه مستی شبامو غم گرفته ................. مثله اینه که ساقی برام ماتم گرفتهتکیه گــاهم نیســـتی ، آرام جـــانم نیستــی
مــی وزد طوفان درد ُ بادبــانم نیستـــی
نیستی هر وقت محتــاج تو ام
امشبــی که سخــت محتــاج تـو ام
امشبی که مــرگ می خندد به من
مــی رســم تا لحظه ی تنهــا شدن
نه مِی مونده نه مستی شبامو غم گرفته ................. مثله اینه که ساقی برام ماتم گرفته
همين جا بودكه آتشي سوزنده از چشمي مست برآمد و بر جانم نشست
دست مرا فشرد
و نمي دانم چه حسي مرا لرزان كرد
همين جا بود كه با من پيمان بست
همين جا بود كه پيمان شكست...
یا که از چشمان خود شام مرا روشن بکنتویی برابر تو، چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفتگو چه می بینی؟
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ استیا که از چشمان خود شام مرا روشن بکن
یا بیا ای خواهشم، شامی سحر با من بکن
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ................. دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر مننصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم ،مگر ساغر نمی گیرد؟
نیست دلداری که دلداری کنددل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ................. دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانانیست دلداری که دلداری کند
نیست غمخواری که غمخواری کند
دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران ................. ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایینیست دلداری که دلداری کند
نیست غمخواری که غمخواری کند
یادمان باشد شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشد ،دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران ................. ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایی
من آن یک مشت خاکم خاک پاکم خاک پاکم ................... برای واقعیت ها هلاکم من هلاکم من هلاکمیادمان باشد شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشد ،
پس به امید فرداها "محبتهایمان" را ذخیره نکنیم . . .
من.... تومن آن یک مشت خاکم خاک پاکم خاک پاکم ................... برای واقعیت ها هلاکم من هلاکم من هلاکم
من.... تو
ایینه را نگاه مکن
من رشک می برم بر تو
وقتی در ایینه خود را تماشا میکنی
بیهوده است اینکه برای نبودن من
پرونده های سبز بشر دوستانه باز میکنی
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
یکی بخشش می کنه جونشو با عزت نفس ................ دیگری بهر یه لقمه نون شکایت می کنه
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بسهرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ساده می گویم اگر عشق چنین خون جگریستیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
یکی مرد عاشق به رسم کهنسر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
دلا امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارمیکی مرد عاشق به رسم کهن
بزد دل به دریا به ترک وطن
که من عاشقم، مرد راهم ببین
که این ترک منزل گواهم ببین
برفت و برفت تا به شهری رسید
دل ملتهبّش به صبری رسید
ادامه دارد...
مرا گر ببیند که سویش شدمدلا امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارم
حكايتهاي پر شرر دارم....چه بزمي با تو تا سحر دارم
در دفتر زندگی از خود افسانه سازممرا گر ببیند که سویش شدم
روان از وطن تا به کویش شدم
چه شادی کند گر ببیند که من
لباسی ز عشقش بکردم بتن
خدایا تو را هردمی شکر شکر
اگر کرده ام من خطا عذر عذر
به لطفت مرا بر وصالش رسان
که او هم همین نکته دارد بیان
من او را بدیدم هم او من بدید
به خوابی که من را بدادست امید
...
در دفتر زندگی از خود افسانه سازم
اما ز بازیه زمان گمراه و غافل بودم
در اوج پرواز هوای خواهش دل بودم
در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری
غافل من از افسانه طوفان و ساحل بودم
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود در هم شکسته
اری من ان کوه غرورم
در دفتر زندگی از خود افسانه سازم
اما ز بازیه زمان گمراه و غافل بودم
در اوج پرواز هوای خواهش دل بودم
در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری
غافل من از افسانه طوفان و ساحل بودم
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود در هم شکسته
اری من ان کوه غرورم
من نگویم شمع باش، یا پروانه باش
گر به فکر سوختن افتاده ای ،مردانه باش
شعرتون رو با وزن خوندم یاد اون شعار انقلاب افتادم
پرچم، پرچم،...پرچمه خونین قرآن
در دست مجاهد مردان...
مخصوصا
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود در هم شکسته
دقیقا آهنگ اینجای شعار رو داره:
تا خون مظلومان به جوش است
آوای عاشورا به گوش است
البته شوخی بودا
شب انتظارش سحر گشت و رفت
ز معشوقه اش باخبر گشت و رفت
که عشقی که او را بدیدش به خواب
ببیند به چشم و بگیرد جواب
جوانک به شوق رسیدن به سر می دوید
تپش های قلبش، به کامش رسید
....
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
در آن چمن که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاریست
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تویی برابر تو ، چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی ؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |