مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد ................ قضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شدتو خود سر وصل ما نداری .......... من عادت بخت خویش دانم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد ................ قضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شدتو خود سر وصل ما نداری .......... من عادت بخت خویش دانم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد ................ قضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شد
نه مجنونم که دل بردارم از دوست ................... مده گر عاقلی بیهوده پندمدسترنج تو همان به که شود صرف به کام .............. وانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
نه مجنونم که دل بردارم از دوست ................... مده گر عاقلی بیهوده پندم
ای دوست "تشکر"م به پایان آمد .................... از شدت غم به هر دو لب جان آمدمنم و دل خرابی، به تو می سپارم او را
به چه کار خواهد آمد، که نگاه دارم او را
ای دوست "تشکر"م به پایان آمد .................... از شدت غم به هر دو لب جان آمد
تشکرهام تموم شدن. ببخشید که نمی تونم ادامه بدم. خسته نباشید
شعر فی البداهه از خودم بود تقدیم به شما
ای دوست "تشکر"م به پایان آمد .................... از شدت غم به هر دو لب جان آمد
تشکرهام تموم شدن. ببخشید که نمی تونم ادامه بدم. خسته نباشید
شعر فی البداهه از خودم بود تقدیم به شما
یکی درد و یکی درمان پسندد ............................. یکی وصل و یکی هجران پسندددرونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
******
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
لبت را بر لبم بگذار بمیرم .................... که بوس از آن لب لعلت بگیرمدگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
استاد سخن
لبت را بر لبم بگذار بمیرم .................... که بوس از آن لب لعلت بگیرم
من اگر چه پیرم و ناتوان تو مرا ز درگه خود مران ................ که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانی امما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
من اگر چه پیرم و ناتوان تو مرا ز درگه خود مران ................ که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانی ام
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما
از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم
وز من جفا نیاید دانم که نیک دانی
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
آدمی زاده اگر بی ادب است آدم نیست .................. فرق مابین بنی آدم و حیوان ادب استمعشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
تو را من چشم در راهم شبا هنگامآدمی زاده اگر بی ادب است آدم نیست .................. فرق مابین بنی آدم و حیوان ادب است
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم ................. حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشمتو را من چشم در راهم شبا هنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرومن بیمایه که باشم که خریدار تو باشم ................. حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
نیست در لوح دلم جز الفِ قامتِ یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
من از کجاو تمنای وصال تو زکجا>>><<<اگرچه آب حیاتی،هلاک خود جستممن که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم
من از کجاو تمنای وصال تو زکجا>>><<<اگرچه آب حیاتی،هلاک خود جستم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم ................... شراب با تو حلال است و آب بی تو حرامما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |