مشاعرۀ سنّتی

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست

گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاک‌پای تو که نیست


ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شو
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شو

وه وه که قیامتست این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست

شاید که تو دیگر به زیارت نروی
تا مرده نگوید که قیامت برخاست
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
وه وه که قیامتست این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست

شاید که تو دیگر به زیارت نروی
تا مرده نگوید که قیامت برخاست
تو را نادیدن ما غم نباشد .............................. که در خیلت به از ما کم نباشد
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز

دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد
گر بویی ازان باد صبا بردارد

بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد
در حال ز خاک تیره سر بردارد
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند


دمي‌ با دوست‌ در خلوت‌ به ازصدسال درعشرت
من آزادي نمي خواهم كه بايوسف به زندانم
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبان آهسته می نالم مگر دردم نهان باشد ...................... به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم


می دانستم چو روز روشن صنما
کاخر بروی تو از بر من صنما

زیرا چو کنی قصد به رفتن صنما
نتوان بستن تو را به آهن صنما
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه اینکه قافیه کم بود نه! در فصل تابستان
غزل هم مثل دامن هر قدر کوتاه تر بهتر
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه کاین خمار خام است
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد
رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را

ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش

بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من
هشیار نگردم و نمانم مدهوش
 

vahid haghverdi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش

بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من
هشیار نگردم و نمانم مدهوش

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را

اندر ره انتظار چشمی که مراست
بی نور شد و وصال تو ناپیداست

من نام بگرداندم و یعقوب شدم
ای یوسف من نام تو یعقوب چراست
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو

ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو

ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو



وای از این شیدا دل من
مست و بی پروا دل من
مجنون هر صحرا دل من
رسوا دل من، رسوا دل من
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نگار من ک ب مکتب نرفت و خط ننوشت
ب غمزه مساله آموز صد مدرس شد
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
(آیا این اشک چشمهای من نشانه ی (غم هجران) برایمان نیست؟ )
 
آخرین ویرایش:

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
(آیا این اشک چشمهای من نشانه ی (غم هجران) برایمان نیست؟ )
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هرکه در این دام رفت
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا