مشاعرۀ سنّتی

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد وشیخ و دو سه رسوای دگر
 
آخرین ویرایش:

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد وشیخ و دو سه رسوای دگر


راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست



ممنون از همراهیتون دوست عزیز...
شب به خیر
:gol:
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست



ممنون از همراهیتون دوست عزیز...
شب به خیر
:gol:

تو نه مثل آفتابی ک حضور و غیبت افتد
دگران روند و ایند و تو همچنان ک هستی


شبتون خوش :gol:
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک دل غمگین جهانی را مکدر می‌ کند

باغ را در بسته دارد غنچه دلگیر من


- صائب تبریزی

نپرسی حال یار دلفکارت
که هجران چون کند با روزگارت

ته که روز و شوان در یاد مویی
هزارت عاشق با مو چه کارت
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
نپرسی حال یار دلفکارت
که هجران چون کند با روزگارت

ته که روز و شوان در یاد مویی
هزارت عاشق با مو چه کارت
تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست
بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست

هر جا که بنفشه‌ای ببینم گویم
مویی ز سرت باد به صحرا بردست
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست
بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست

هر جا که بنفشه‌ای ببینم گویم
مویی ز سرت باد به صحرا بردست

چه خوش سلیقه نوشتین ;) بیت اول وزنش یکم یجوریه کم و زیاد نداره؟

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی انکه وعده باشد در انتظار بوده
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی انکه وعده باشد در انتظار بوده

هجری که به روز غم مبادا دل و دست
بر دامن دل که گرد ننشست نشست

وصلی که چو دل به دست بودی پیوست
دردا که ازو درد دلی ماند به دست
 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
هجری که به روز غم مبادا دل و دست
بر دامن دل که گرد ننشست نشست

وصلی که چو دل به دست بودی پیوست
دردا که ازو درد دلی ماند به دست
تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ماند
کیست تا برگیرد و در سایه تاکم برد
ذره ام سودای وصل آفتابم در سر است
بال همت می گشایم تا بر افلاکم برد
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ماند
کیست تا برگیرد و در سایه تاکم برد
ذره ام سودای وصل آفتابم در سر است
بال همت می گشایم تا بر افلاکم برد

دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
از نشهٔ عشق او نه از بادهٔ ناب

دانست که عاشقم ولی می‌پرسید
این کیست، کجایی است، چرا خورده شراب
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
از نشهٔ عشق او نه از بادهٔ ناب

دانست که عاشقم ولی می‌پرسید
این کیست، کجایی است، چرا خورده شراب

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر
گفت این چه فراق آوری حیلت گر

گفتم به همه حال بیاید خوشتر
چون شد به هم آمیخته بادام و شکر
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز

یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر
گفت این چه فراق آوری حیلت گر

گفتم به همه حال بیاید خوشتر
چون شد به هم آمیخته بادام و شکر


روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

تا دل به برم هوای دل‌بر دارد
افسانهٔ عشق دل‌بر از بر دارد

دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری
دل از دل‌بر چگونه دل بر دارد
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست

تا حادثه قصد آل عمران کردست
کس نیست که او حدیث احسان کردست

احسان ز کسان بوالحسن بود مگر
کو همچو کسانش روی پنهان کردست
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا بر آب افکند زلفت چنبر از سیلاب چشم
پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب

مردم دریا نیندیشد ز طوفان زان سبب
مردم چشمم فرو بردست دایم سر در آب

 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بر آب افکند زلفت چنبر از سیلاب چشم
پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب

مردم دریا نیندیشد ز طوفان زان سبب
مردم چشمم فرو بردست دایم سر در آب


بر کار به جز زبان نمانده ست مرا
در تن گویی که جان نمانده ست مرا

بندیست گران که جان نمانده ست مرا
از پای جز استخوان نمانده ست مرا
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

شهریار
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست

گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاک‌پای تو که نیست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا