دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
الا ای اهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین اشنایی
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
الا ای اهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین اشنایی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد وشیخ و دو سه رسوای دگر
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
ممنون از همراهیتون دوست عزیز...
شب به خیر
یک دل غمگین جهانی را مکدر می کند
باغ را در بسته دارد غنچه دلگیر من
- صائب تبریزی
تو که ناخوانده ای علم سماواتنپرسی حال یار دلفکارت
که هجران چون کند با روزگارت
ته که روز و شوان در یاد مویی
هزارت عاشق با مو چه کارت
تا نبوت حکم حق جاری کندتو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات
دوست آن باشد که گیرد دست دوست ............................ در پریشان حالی و درماندگیتا نبوت حکم حق جاری کند
پشت پا بر حکم سلطان میزند
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمدوست آن باشد که گیرد دست دوست ............................ در پریشان حالی و درماندگی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست
بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست
هر جا که بنفشهای ببینم گویم
مویی ز سرت باد به صحرا بردست
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی انکه وعده باشد در انتظار بوده
تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ماندهجری که به روز غم مبادا دل و دست
بر دامن دل که گرد ننشست نشست
وصلی که چو دل به دست بودی پیوست
دردا که ازو درد دلی ماند به دست
تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ماند
کیست تا برگیرد و در سایه تاکم برد
ذره ام سودای وصل آفتابم در سر است
بال همت می گشایم تا بر افلاکم برد
دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
از نشهٔ عشق او نه از بادهٔ ناب
دانست که عاشقم ولی میپرسید
این کیست، کجایی است، چرا خورده شراب
بعد از طلب تو در سرم نیستبه مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
بعد از طلب تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر
گفت این چه فراق آوری حیلت گر
گفتم به همه حال بیاید خوشتر
چون شد به هم آمیخته بادام و شکر
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن استدلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردنست؟
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
تا بر آب افکند زلفت چنبر از سیلاب چشم
پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب
مردم دریا نیندیشد ز طوفان زان سبب
مردم چشمم فرو بردست دایم سر در آب
افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است
هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |