مشاعرۀ سنّتی

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

در حبس مرنج با چنین آهن ها
صالح بی تو چگونه باشم تنها

گه خون گریم به مرگ تو دامنها
گه پاره کنم ز درد پیراهنها

[FONT=&quot]ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد[/FONT]
[FONT=&quot]چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد[/FONT]
[FONT=&quot]فرهاد صفت در آرزویی شیرین[/FONT]
[FONT=&quot]دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد[/FONT]
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد

دانم که دلم به مهر تو خرسندست
اندازه مهر تو ندانم چندست

رخسار تو دلگشا و لب دلبندست
گفتار خوش تو روح را پیوندست
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانم که دلم به مهر تو خرسندست
اندازه مهر تو ندانم چندست

رخسار تو دلگشا و لب دلبندست
گفتار خوش تو روح را پیوندست

[FONT=&quot]تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب [/FONT]
[FONT=&quot] بدینسان خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب [/FONT]
[FONT=&quot]تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه [/FONT]
[FONT=&quot]چه آتشها كه در این كوه برپا می كنم هر شب [/FONT]
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه
چه آتشها كه در این كوه برپا می كنم هر شب

با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت
خونابه درون پوست می‌باید داشت

دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم
از بهر دل تو دوست می‌باید داشت
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت
خونابه درون پوست می‌باید داشت

دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم
از بهر دل تو دوست می‌باید داشت


تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ................................ ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت

ترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقين
آبروداري كن اي زاهد مسلماني بس است
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
بر من نظری کن که منت عاشق زارم

دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم


تا خار غم عشق تو در پای دلم شد

بی‌ روی تو گلهای چمن خار شمارم


- عراقی



 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر من نظری کن که منت عاشق زارم
دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم


تا خار غم عشق تو در پای دلم شد
بی‌ روی تو گلهای چمن خار شمارم


مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد

لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟
خرسندی عاشقان ضروری باشد
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز

مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد

لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟
خرسندی عاشقان ضروری باشد


در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست؟
جان ما سوخت،بپرسید که جانانه کیست؟
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یارب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست؟
جان ما سوخت،بپرسید که جانانه کیست؟


تا یار مرا ربوده از هستی خویش
واقف نیم از بلندی و پستی خویش

آنگونه ز جام عشق مستم دارد
که آگاه نیم ز خویش و از مستی خویش
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود

در ماه چه روشنی که در روی تو نیست
ور خلد چه خرمی که در کوی تو نیست

مشک ختنی چو زلف خوشبوی تو نیست
یکسر هنری عیب تو جز خوی تو نیست
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

در ماه چه روشنی که در روی تو نیست
ور خلد چه خرمی که در کوی تو نیست

مشک ختنی چو زلف خوشبوی تو نیست
یکسر هنری عیب تو جز خوی تو نیست
[FONT=&quot]ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند[/FONT]
[FONT=&quot]هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.[/FONT]
[FONT=&quot]كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست![/FONT]
[FONT=&quot]تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه[/FONT]
 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه
هر که بازآید ز در پندارم اوست
تشنه مسکین آب پندارد سراب
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

دلم رمیده شد و غافلم من درویش
ک ان شکاری سرگشته را چ امد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
ک دل ب دست کمان ابروییست کافر کیش
 
آخرین ویرایش:

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
ک ان شکاری سرگشته را چ امد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
ک دل ب دست کمان ابروییست کافر کیش


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک بالان ساحل ها
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا