ما را چو ز عشق میشود راست مزاج
عشق است طبیب ما و داروی علاج
پیوسته بدین عشق نخواهد رفتن
این عشق ز کس نزاد و نیداد نتاج
دلم گرفت ز صومعه و خرقه ی سالوسجمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
با درود
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
با درود
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
با درود
تو نقشی نقش بندان را چه دانی
تو شکلی پیکری جان را چه دانی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
ته کت نازنده چشــــمان سرمه سائی
ته کت زیبـــــــنده بالا دلــــــــــــربایی
ته کت مشـکین دو گیســــو در قفائی
بمـــو واجی که ســــــرگردان چرائی
تو چو باغی و صورتت برگی
باغ چه صد هزار چندانی
بی تو باغ حیات زندانیست
هست مردن خلاص زندانی
يک روز ز بنــــــد عالــــم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
شاگــــردی روزگار کردم بسیــار
در کار جهان هنوز استــــــاد نیم
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته **زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
با درود
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی
اگر او همرهمستی همه را راه زدستی
یا رب به كه شاید گفت این نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هرجایی
با درود
یاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است كه بازآیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است كه بازآیی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |