با درود
مردم نه عجب صورت عشقم که بدانند
بیعشق نشستن عجب از مردم دانا
هر لحظه زبان فاش کند سر دل من
پیوسته ز دست تو برنجیم، زبانا
اوحدی
ای تو جان همه تنها دل و جان زار تو نیست
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست