توای آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
Dr ehsan عضو جدید Oct 23, 2008 #8,641 توای آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
ک کافر خداپرست - کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,642 کافر نشدي حديث ايمان چه کني؟ بيجان نشدي حديث جانان چه کني؟ در مشغلهي نفس رکيکي تو هنوز بيهوده حديث سر سلطان چه کني؟
کافر نشدي حديث ايمان چه کني؟ بيجان نشدي حديث جانان چه کني؟ در مشغلهي نفس رکيکي تو هنوز بيهوده حديث سر سلطان چه کني؟
ه هستی فرهادی عضو جدید Oct 23, 2008 #8,643 ... ... کس نیست که افتاده ی آن زلف دو تا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,644 تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
ک کافر خداپرست - کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,646 در عشق توام نصيحت و پند چه سود زهراب چشيدهام مرا قند چه سود گويند مرا که بند بر پاش نهيد ديوانه دل است، پاي بر بند چه سود؟!
در عشق توام نصيحت و پند چه سود زهراب چشيدهام مرا قند چه سود گويند مرا که بند بر پاش نهيد ديوانه دل است، پاي بر بند چه سود؟!
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,647 در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,649 من که می دانم شبی عمرم به پایان میرسد نوبت خاموشی من سهل آسان میرسد
ک کافر خداپرست - کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,650 داني شب چيست؟ بشنو اي فرزانه خلوتکنِ عاشقانه ز هر بيگانه خاصه امشب که با مَهَم همخانه من مستم و مه عاشق و شب ديوانه!
داني شب چيست؟ بشنو اي فرزانه خلوتکنِ عاشقانه ز هر بيگانه خاصه امشب که با مَهَم همخانه من مستم و مه عاشق و شب ديوانه!
کالیگولا عضو فعال کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,651 هرگز گمان مبر، شد خاطرات تلخ فراموشم هرچند نستوه کوه ساکت و سردم _لیک آتشفشان مرده خاموشم.
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,652 من دل ز ابروی تو نبرم براستی با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی
الهه_م عضو جدید Oct 23, 2008 #8,653 یکی نبود از این میان که تیر بر هدف زند دریغ اگر کمان کشی دلاوری در امدی
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,654 یار ی اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
کالیگولا عضو فعال کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,655 در فصل برگریز آمد; دلگیر، چونان غروب غمزده پاییز. و من ملال عظیمش را، در چشمهای سیاهش خواندم/
phalagh مدیر بازنشسته Oct 23, 2008 #8,656 مكش ز دامن من دست با فراغت دل كه آفتاب غروبي به گوشهي بامم مرا كه اين همه توفان طبيعتم ، درياب كه من به يك سر موي محبتي رامم
مكش ز دامن من دست با فراغت دل كه آفتاب غروبي به گوشهي بامم مرا كه اين همه توفان طبيعتم ، درياب كه من به يك سر موي محبتي رامم
phalagh مدیر بازنشسته Oct 23, 2008 #8,658 دیشب مرا امید وصالت بود سرشار از پیام پرندوشت امشب فراق روی تو می گوید باید چو بخت کرد فراموشت
abfa عضو جدید Oct 23, 2008 #8,659 تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,660 یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
کالیگولا عضو فعال کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,661 تو، با نوشخند مهر، با واژه محبت، فرسوده جان محتضرم را ز بند درد آزاد می کنی. و با نوازشت، این خاطرهام را آباد می کنی.
تو، با نوشخند مهر، با واژه محبت، فرسوده جان محتضرم را ز بند درد آزاد می کنی. و با نوازشت، این خاطرهام را آباد می کنی.
phalagh مدیر بازنشسته Oct 23, 2008 #8,664 اگر مراد تو اي دوست نامرادي ماست... مراد خويش دگرباره من نخواهم خواست!
phalagh مدیر بازنشسته Oct 23, 2008 #8,666 تمام شب به خیال تو رفت و میدیدم که پشت پرده اشکم سپیده سر میزد
yalda.2008 عضو جدید کاربر ممتاز Oct 23, 2008 #8,670 اي به داد من رسيده تو روزاي خود شكستن اي چراغ مهربوني تو شباي وحشت من