مشاعرۀ سنّتی

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من که می دانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل آسان میرسد
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
در فصل برگریز
آمد;
دلگیر،
چونان غروب غمزده پاییز.
و من ملال عظیمش را،
در چشمهای سیاهش خواندم/
 

phalagh

مدیر بازنشسته
مكش ز دامن من دست با فراغت دل

كه آفتاب غروبي به گوشه‌ي بامم

مرا كه اين همه توفان طبيعتم ، درياب

كه من به يك سر موي محبتي رامم

 
  • Like
واکنش ها: abfa

phalagh

مدیر بازنشسته
دیشب مرا امید وصالت بود سرشار از پیام پرندوشت
امشب فراق روی تو می گوید باید چو بخت کرد فراموشت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
 
  • Like
واکنش ها: abfa

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
تو،
با نوشخند مهر،
با واژه محبت،
فرسوده جان محتضرم را ز بند درد
آزاد می کنی.
و با نوازشت،
این خاطرهام را آباد می کنی.
 

abfa

عضو جدید
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا