مشاعرۀ سنّتی

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل وحشت زده در سینه ی من می لرزید
دست من ضربه به دیواره ی زندان کوبید
آی همسایه ی زندانی من!
ضربه ی دست مرا پاسخ گو
ضربه ی دست مرا پاسخ نیست
تا به کی باید تنها
تنها وندر این زندان زیست؟!!!
ضربه هر چند به زندان فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
سالها رفت که من
کرده ام با غم تنهایی خو
دیگر از پاسخ خود نومیدم
راستی هان!
چه صدایی آمد؟
ضربه ای کوفت به دیواره ی زندان دستی؟
ضربه می کوبد
همسایه ی زندانی من
پاسخی می جوید
دیده را می بندم
در دل از وحشت تنهایی او می خندم...
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عین پیچیدگی

ساده ایی

آنسان که من

در عین سادگی

پیچیده میشوم

نزدیکی

و بسیار دور

آسانی

و سخت

مهربان

و سراسر خشم

سهلی و ....!
 

zarnaz_a

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هرگز نمیشود ز سر خود خبر مرا

تا در میان میکده سر برنمیکنم
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
بابا یه رخصت بدین
سرعت ما 21 هستش
میخوام یه شعر بذارم 10 قبلش میزنین
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از ضعف چنان شدم که در بستر مرگ
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا​
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا