دل چون آینه ی اهل صفا می شکنند ... که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت...............وقت رندی و طرب گردن رندان پیداست
دل چون آینه ی اهل صفا می شکنند ... که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت...............وقت رندی و طرب گردن رندان پیداست
تا بود نسخه ی عطری دل سودا زده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم
ما ز بالاییم و بالا میرویم........................ما ز دریاییم و دریا میشویم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
مگر یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
مگر یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه
صد بار به تو گفتم کم خور دو سه پیمانه
هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
بد پسندی جان من برهان نادانی بود
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
آگر چه بین شما تشنه سخن بودمثنا و حمد بیپایان خدا را//که صنعش در وجود آورد ما را
من آن بینوایم که تا بودهام//نیاسایم ار یکدم آسودهامآگر چه بین شما تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
من آن بینوایم که تا بودهام//نیاسایم ار یکدم آسودهام
من معتقدم که ما جوان میمیریم
مابین زمین و آسمان میمیریم
لبهای من و تو لاله و لادن شد
از هم که جدا کنندمان میمیریم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
که باده با تو حلال است و آب بی تو حرام
دانی از زندگی چه خواهم ،
من تو باشم...تو...پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ...بار دیگر تو....
وصالت گــــر مرا گـــــردد میسر
بود هر روز من چون عید نوروز
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
در این درگه که گه گه که که که که شود گاهی ....... مشو غرقه به فردایت که فردا نی نمی آیددست از طلب ندارم تا کام من برآید
با جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
در این درگه که گه گه که که که که شود گاهی ....... مشو غرقه به فردایت که فردا نی نمی آید
البته من شعری که شما نوشتین رو به صورت زیر خوندم
در این درگه که گه گه، کَه، کُه و کُه، کَه شود ناگه
به امروزت مشو غــــــــــــرّه که از فردا نه ای آگه
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند
دلي كه با سر زلفت تعلقي دارد
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند
چگونه جمع شود با چنان پريشاني؟
دلي كه با سر زلفت تعلقي دارد
چگونه جمع شود با چنان پريشاني؟
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بوددلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |