دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
شب نيست كه چشمم آرزومند تو نيست
وين جان به لب رسيده در بند تو نيست
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
شب نيست كه چشمم آرزومند تو نيست
وين جان به لب رسيده در بند تو نيست
شب نيست كه چشمم آرزومند تو نيست
وين جان به لب رسيده در بند تو نيستتو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
شبي نپرسي و روزي كه دوستدارانم
چگونه شب به سحر ميبرند و روز به شام
سلام خوبیشبي نپرسي و روزي كه دوستدارانم
چگونه شب به سحر ميبرند و روز به شام
مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش
کو بتائيد نظرحل معما مي کرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
ورندان آينه صد گونه تماشا ميکرد
شبي نپرسي و روزي كه دوستدارانم
چگونه شب به سحر ميبرند و روز به شام
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنممیان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
دلا دیدی که آن دلبر چه ها کرد؟
تو یاری کردی و یارت جفا کرد
وفا کردی جفا دیدی و اغیار
جفا کردند و با ایشان وفا کرد
دلا دیدی که آن دلبر چه ها کرد؟
تو یاری کردی و یارت جفا کرد
وفا کردی جفا دیدی و اغیار
جفا کردند و با ایشان وفا کرد
در دنیایی که در آن نیست کسی یار کسی
یا رب ای کاش نیافتد به کسی کار کسی
در دنیایی که در آن نیست کسی یار کسی
یا رب ای کاش نیافتد به کسی کار کسی
البته در دیاری که در او نیست.....
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
البته در دیاری که در او نیست.....
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
متشکرم
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم **** با دوست بگوییم که او محرم راز است
متشکرم
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم **** با دوست بگوییم که او محرم راز است
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دلا غافل ز سبحانی،چ حاصل؟
اسیر نفسِ شیطانی،چ حاصل؟
لاله بوی می نوشین بشیسد از دم صبح
داغدل بود به امید دوا باز آمد
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ای ز تب مهر توام سوخته دل در تب و تاب
تاب بر آن زلف مده، شد دل بی تاب خراب
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود
آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
من موی خویش نه از آن کرده ام سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی در مصیبت پیری کنم سیاه
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
دیشب گله ی زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بنــــــــد ملامت
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بینوایی را
اي صـبـا نـکـهـتـی از خـاک رهِ یـــار بـیـار
بـبــر انــدوهِ دل و مــــژدهی دلــــدار بـیـار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |