taranom.s
عضو جدید
من تازه تایپیکت رو دیدم خانم مهندستایپیک قبلی رو دیدم گفتم من هم بنویسم. همه پست ها رو خوندم. من نه آرایش غلیظ میکنم، نه خانواده بدی دارم، آفتاب مهتاب هم ندیدم زیاد.اما تا به حال هم خواستگار جدی نداشتم. دارم دیوونه میشم. وقتی دوستام از خواستگارای دکتر مهندسون تعریف می کنند داغون میشم. میدونم که دروغ نمیگن. نمیدونم چرا انقد بدبختم. الان مدتیه که با خدا لج کردم. اون منو دوست نداره. من از زندگیم هیچ لذتی نمیبرم. همش روزمرگیه. من دختری بودم که از سن کوچیکی نماز میخوندم. حجابم هم تقریبا کامله. چادری نیستم اما مانتوم موردی نداره. دیگه نماز نمیخونم. واسم خیلی جالبه که فامیل دورمون دخترش جلو بابای من و همکارای باباش که نامحرمن با تاپ و شلوار میاد و در سن 16 سالگی ازدواج کرد.با یک آدم خوب. دلم خیلی گرفته. همین الان دارم مثل ابر بهار اشک میریزم. به نظرم حرفای تایپیک قبلی فقط امید واهی بود. خداااااااااا دارم دیوونه میشم.
هر سوالی بود بپرسید جواب میدم. مرسی
وسعت دیدت رو وسیع تر کن
همه چیز در ازدواج خلاصه
ازدواج فقط مقطعی از زندگیه که میگذره
نمی خوام بگم مهم نیست ولی اونقدر ارزش نداره
که به خاطرش با کسی در بیوفتی که قدرت لایزالش عالم گیره
یک لحظه فکر کن شاید خدا چیزه بهتری واست میخواد
ولی تو اینقدر فکرتو مشغول ازدواج کردی که نمیتونه اونو ببینی یا بهش برسی
شما تحصیل کرده ایی اهدافت رو بزرگ تر کن
و همیشه شاد باش شاد شاد شاد