قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام شعر زیبایی است از خواندنش لذت بردم ولی چندتا اما دارد

اول اینکه رابطه مصرع اول بیت دوم را با مصرع دوم همان بیت هضم نکردم
دوم اینکه در بعضی بیتها به نظر میرسد برای اینکه وزن بیتها بهم نخورد از حروفی استفاده کرد ه اید که انگار فقط برای پر کردن جاهای خالی بیتهاست
واینکه ارتباط عمودی در بین ابیات کمی رنگ و رو رفته به چشم میخورد

امیدوارم از اظهار نظر بنده رنجیده خاطر نشوید
پایدار باشید


ممنون از نظرتون

در مورد ایراداول در بیت :
شناورم که تو غرقم کنی نفس به نفس
دهان حضرت ابلیس و لمس آبادی !


جاهایی که هم رنگ کردم یک مفهوم را تعقیب میکنند
به نوعی پارادوکس اشاره داشتم
یعنی غرق شدن توسط تو خوب است هرچند تو خوب نیستی
مانند ابلیسی و آبادادی با تو در تناقظ است

دیگر ایراداتتان کاملا به جا و صحیح است
 

چاووش

عضو جدید
خسته از هم...

امشب من و شکسته دل وناله همدمیم
مسند نشین انجمن غصه وغمیم

چون سیل اشک از مژه ابر نوبهار
همواره ریخته ایم ولی باز هم کمیم

پژواک آشنای صدای سپیده دم
روشن ترین سرود دل انگیز عالمیم

در برگ برگ پاک درختان به فصل زرد
سر شار غصه ایم وسرا پا پر از غمیم

در باغ انتظار پر از لاله های سرخ
ما غنچه نشسته به اندوه وماتمیم

گندم نخورده ایم اسیر زمین شدیم
ما از نوادگان بی گنه پاک آدمیم

تنها نه من نشسته به رویای وصل دوست
عشق وحدیث دوری او هر سه با همیم

دریا کنار ساحل وموجش در التهاب
او کشته کناره وما کشته همیم

نتوان شناخت در دل ما غصه ها زچیست
چون آب زلالیم وهمچو رود پر خمیم

ما گر چه دور بوده ایم از آیین عیسوی
لیک از قبیله خلف پاک مریمیم


تحفه من درویش...
 

Erris

عضو جدید
خسته از هم...

امشب من و شکسته دل وناله همدمیم
مسند نشین انجمن غصه وغمیم

چون سیل اشک از مژه ابر نوبهار
همواره ریخته ایم ولی باز هم کمیم

پژواک آشنای صدای سپیده دم
روشن ترین سرود دل انگیز عالمیم

در برگ برگ پاک درختان به فصل زرد
سر شار غصه ایم وسرا پا پر از غمیم

در باغ انتظار پر از لاله های سرخ
ما غنچه نشسته به اندوه وماتمیم

گندم نخورده ایم اسیر زمین شدیم
ما از نوادگان بی گنه پاک آدمیم

تنها نه من نشسته به رویای وصل دوست
عشق وحدیث دوری او هر سه با همیم

دریا کنار ساحل وموجش در التهاب
او کشته کناره وما کشته همیم

نتوان شناخت در دل ما غصه ها زچیست
چون آب زلالیم وهمچو رود پر خمیم

ما گر چه دور بوده ایم از آیین عیسوی
لیک از قبیله خلف پاک مریمیم


تحفه من درویش...

خیلی زیبا و هنرمندانه گفته اید چاووش جان اما در بعضی ابیات وزن به درستی رعایت نشده است از جمله این بیت ها،


ما گر چه دور بوده ایم از آیین عیسوی
لیک از قبیله خلف پاک مریمیم

نتوان شناخت در دل ما غصه ها زچیست
چون آب زلالیم وهمچو رود پر خمیم

گندم نخورده ایم اسیر زمین شدیم
ما از نوادگان بی گنه پاک آدمیم

اما مسلما اگر دقت به خرج دهید می توانید خیلی بهتر از این ها بسرائید.
جسارت بنده را ببخشید.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته از هم...

امشب من و شکسته دل وناله همدمیم
مسند نشین انجمن غصه وغمیم

چون سیل اشک از مژه ابر نوبهار
همواره ریخته ایم ولی باز هم کمیم

پژواک آشنای صدای سپیده دم
روشن ترین سرود دل انگیز عالمیم

در برگ برگ پاک درختان به فصل زرد
سر شار غصه ایم وسرا پا پر از غمیم

در باغ انتظار پر از لاله های سرخ
ما غنچه نشسته به اندوه وماتمیم

گندم نخورده ایم اسیر زمین شدیم
ما از نوادگان بی گنه پاک آدمیم

تنها نه من نشسته به رویای وصل دوست
عشق وحدیث دوری او هر سه با همیم

دریا کنار ساحل وموجش در التهاب
او کشته کناره وما کشته همیم

نتوان شناخت در دل ما غصه ها زچیست
چون آب زلالیم وهمچو رود پر خمیم

ما گر چه دور بوده ایم از آیین عیسوی
لیک از قبیله خلف پاک مریمیم


تحفه من درویش...
با سلام.....
ترکیب هایی که به کار می گیرید و در کل نوع سرایش تان قابل تحسین است چاووش عزیز.... اما به تائید گفته های جناب اریس باید عرض کنم که با این خوبی که می سرایید حیف است که به وزن شعرتان کم توجهی به خرج دهید با این توضیح که در اکثر بیت ها خوب از پس وزن برآمده اید اما چند بیت دیگر مشکل دارد:gol:
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سَراب

سَراب

در آسمان امشب، یک ماهتابِ دیگر؟

یا باز هم من و او، رؤیا و خوابِ دیگر

دیشب به خواب دیدم، محراب ابروانش

غرق نماز گشتم، کردم ثوابِ دیگر

ساقی برو که هردم اندیشه ی نگاهش

در جام چشمهایم، ریزد شرابِ دیگر

او چون غزال وحشی، از چشم می گریزد

باز از پی اش غباری، بازم سرابِ دیگر

عمری همیشه اورا، گفتم که یار من شو

اما مگر به جز نه، دارد جوابِ دیگر

از وجد و شور و مستی، او عکس آبشاری

از لاغری و سُستی، من مثل قابِ دیگر

از ساغر لبانش، یک جرعه ای ندیدم

بگذاشت در دل من، صد اضطرابِ دیگر

دیگر به مهر خوبان، دلخوش نیم، کفیدم

در بحر عشق خوبی، همچون حبابِ دیگر

با این نگون بختی، در این جهان که بودم

در آخرت چه جایِ، بیم از عذابِ دیگر


نظر؟http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/images/icons/icon_gol.gif
 

چاووش

عضو جدید
با سلام.....
ترکیب هایی که به کار می گیرید و در کل نوع سرایش تان قابل تحسین است چاووش عزیز.... اما به تائید گفته های جناب اریس باید عرض کنم که با این خوبی که می سرایید حیف است که به وزن شعرتان کم توجهی به خرج دهید با این توضیح که در اکثر بیت ها خوب از پس وزن برآمده اید اما چند بیت دیگر مشکل دارد

:gol:



سلام از اینکه نظرتون رو راجع به شعر بنده اعلام داشتید سپاسگذارم و به نظرات شما گرامیان احترام میگذارم
این غزل بر وزن (مفعول وفاعلات و مفاعیل و فاعلات ) سروده شده است و علاوه بر اینها از ***** چند استاد بزرگوار ادبیات گذشته
(البته در استادی شما عزیزان شکی نیست) و موردی مشاهده نشده است

به هر حال از همه شما عزیزان ممنون وسپاسگذارم
پاینده وسربلند باشید
 

چاووش

عضو جدید
در آسمان امشب، یک ماهتابِ دیگر؟

یا باز هم من و او، رؤیا و خوابِ دیگر

دیشب به خواب دیدم، محراب ابروانش



غرق نماز گشتم، کردم ثوابِ دیگر

ساقی برو که هردم اندیشه ی نگاهش

در جام چشمهایم، ریزد شرابِ دیگر

او چون غزال وحشی، از چشم می گریزد

باز از پی اش غباری، بازم سرابِ دیگر

عمری همیشه اورا، گفتم که یار من شو

اما مگر به جز نه، دارد جوابِ دیگر

از وجد و شور و مستی، او عکس آبشاری

از لاغری و سُستی، من مثل قابِ دیگر

از ساغر لبانش، یک جرعه ای ندیدم

بگذاشت در دل من، صد اضطرابِ دیگر

دیگر به مهر خوبان، دلخوش نیم، کفیدم

در بحر عشق خوبی، همچون حبابِ دیگر

با این نگون بختی، در این جهان که بودم

در آخرت چه جایِ، بیم از عذابِ دیگر


نظر؟http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/images/icons/icon_gol.gif


شعرتان زیبا وآهنگین است
ولی دو کلمه در دو بیت دیدم که برایم خوب مفهوم نرساند
در این بیت (بازم) که اگر عین همین کلمه منظورتان باشد کمی نا هماهنگی در بین واژه ها ایجاد میکند ولی اگر منظورتان (باز هم )باشد متاسفانه وزن بیت مذکور به هم میریزد

دوم اینکه کلمه ( نگون بختی) اگر اینگونه باشد آهنگ وزن شعرتان تغییر میکند ولی اگر حرف(نون)با کسره باشد معنی خودش را نمیرساند

البته جسارتا این نظر شخصی حقیر است
امیدوارم دلگیر نشده باشید
پیروز و پاینده باشید
 
آخرین ویرایش:

نسیم-سحر

عضو جدید
سلام از اینکه نظرتون رو راجع به شعر بنده اعلام داشتید سپاسگذارم و به نظرات شما گرامیان احترام میگذارم
این غزل بر وزن (مفعول وفاعلات و مفاعیل و فاعلات ) سروده شده است و علاوه بر اینها از ***** چند استاد بزرگوار ادبیات گذشته
(البته در استادی شما عزیزان شکی نیست) و موردی مشاهده نشده است

به هر حال از همه شما عزیزان ممنون وسپاسگذارم
پاینده وسربلند باشید

با سلام
در مورد نظر آن استاد بزرگوار ادبیات که اشکالی در شعر شما مشاهده نکرده است باید بگویم :

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد!

امّا باور بفرماید که ایرداتی که به وزن برخی ابیات شعرتان در بالا به آنها اشاره شده است واقعی هستند.
از این بگذریم من سوالی دارم در باره محتوی و معنی شعر در بیت :
پژواک آشنای صدای سپیده دم
روشن ترین سرود دل انگیز عالمیم

سوال این است که اگر آنچنان که می فرمایید "مسند نشین انجمن غصه وغمیم" و چون " چون سیل اشک از مژه ابر نوبهار همواره ریخته ایم ولی باز هم کمیم " و یا "در برگ برگ پاک درختان به فصل زرد ....سر شار غصه ایم وسرا پا پر از غمیم" و در باغ انتظار پر از لاله های سرخ.....ما غنچه نشسته به اندوه وماتمیم" و ... با اینهمه ماتم و غصه و اندوه و اشک چرا پس می فرمایید که"پژواک آشنای صدای سپیده دم " "روشن ترین سرود دل انگیز عالمیم " ؟
آیا چنین می اندیشید که روشتنترین سرود دل انگیز عالم و پژواک آشنای صدای سپیده دم چیزی جز غم و غصه و اندوه و اشک نیست؟
خوب بر فرض هم که چهان به چشم شما اینقدرسیاه باشد که حتی در پژواک صدای سپیده دم و روشنترین سرود عالم نیز چیزی جز غم و غصّه و اندوه و اشک نبینید و نشنوید چرا صفت دل انگیز را برایش بکار می برید؟ آخر غم اندوه و اشک و غصه کجایش دل انگیز است؟


دو نکته ی دیگربه نظر من یکی تصویر رود پر خم است که هر چه فکر کردم ربط آن را با دل پر غصه نیافتم و همچنین ربط همه ی این غصه رها و اندوه ها و اشک ها و ماتم ها که در ابیات بالاتر شرح داده اید رابا آیین عیسوی و قبیله ی خلف پاک مریم.
اگر برای رفع ابهاماتم در درک معانی اشاره ها و منظور های شعرتان توضیحاتی بفرمائید سپاسگزار خواهم بود.

با احترام
نسیم
 
آخرین ویرایش:

siyavash51

عضو جدید
شعرتان زیبا وآهنگین است
ولی دو کلمه در دو بیت دیدم که برایم خوب مفهوم نرساند
در این بیت (بازم) که اگر عین همین کلمه منظورتان باشد کمی نا هماهنگی در بین واژه ها ایجاد میکند ولی اگر منظورتان (باز هم )باشد متاسفانه وزن بیت مذکور به هم میریزد

دوم اینکه کلمه ( نگون بختی) اگر اینگونه باشد آهنگ وزن شعرتان تغییر میکند ولی اگر حرف(نون)با کسره باشد معنی خودش را نمیرساند

البته جسارتا این نظر شخصی حقیر است
امیدوارم دلگیر نشده باشید
پیروز و پاینده باشید

نظر چاووش عزیز در باره ی «نگون بختی» تندرست است . اینگونه ویراسته کن که مضمون از دست نرود ! مضمون اشاره به باژگونگی کار دنیا دارد . البته مسایل ماورایی و مربوط به راز هستی هرگز شایسته نیست با قطعیت گفته شوند چراکه بشر شبنمی است در برابر اقیانوس بی کران هستی و رای خداوندگار ! حتی اگر ارجمندی دارای کرامات هم باشد و به امور هستی آگاهی یابد هرگز صلاح نمی داند که پرده ی پندار را باز کند ! که چهان بر پایه ی راز است ! ... من پای رنج دنیا عمری هزینه کردم / چون فتنه گان ندارم بیم عذاب دیگر
 

نسیم-سحر

عضو جدید
در آسمان امشب، یک ماهتابِ دیگر؟



یا باز هم من و او، رؤیا و خوابِ دیگر

دیشب به خواب دیدم، محراب ابروانش

غرق نماز گشتم، کردم ثوابِ دیگر

ساقی برو که هردم اندیشه ی نگاهش

در جام چشمهایم، ریزد شرابِ دیگر

او چون غزال وحشی، از چشم می گریزد

باز از پی اش غباری، بازم سرابِ دیگر

عمری همیشه اورا، گفتم که یار من شو

اما مگر به جز نه، دارد جوابِ دیگر

از وجد و شور و مستی، او عکس آبشاری

از لاغری و سُستی، من مثل قابِ دیگر

از ساغر لبانش، یک جرعه ای ندیدم

بگذاشت در دل من، صد اضطرابِ دیگر

دیگر به مهر خوبان، دلخوش نیم، کفیدم

در بحر عشق خوبی، همچون حبابِ دیگر

با این نگون بختی، در این جهان که بودم

در آخرت چه جایِ، بیم از عذابِ دیگر



نظر؟http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/images/icons/icon_gol.gif

زیباست آفرین
امآ حالا که خواسته اید نظر هم داده شود باید عرض کنم که به نظر من مصرع
از لاغری و سُستی، من مثل قابِ دیگر
ضعیف است و من حد اقل انتخاب قاب برای بیان ضعف و سستی را نمی فهمم چرا که رابطه ای منطقی میان قاب و سستی و لاغری نمی توانم بیابم! برای
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیباست آفرین
امآ حالا که خواسته اید نظر هم داده شود باید عرض کنم که به نظر من مصرع
از لاغری و سُستی، من مثل قابِ دیگر
ضعیف است و من حد اقل انتخاب قاب برای بیان ضعف و سستی را نمی فهمم چرا که رابطه ای منطقی میان قاب و سستی و لاغری نمی توانم بیابم! برای

سلام نسیم عزیز
ممنونم که نظرتان را بیان فرمودید، اما، حتمن شنیده اید که می گویند " از فلانی قاب عکسی باقی مانده" یعنی از بس سختی کشیده و ضعیف شده مثل قاب عکس خشک و لاغر شده است که فکر نکنم مشکلی داشته باشد... و تشکر می کنم از بینش ظریف تان
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعرتان زیبا وآهنگین است
ولی دو کلمه در دو بیت دیدم که برایم خوب مفهوم نرساند
در این بیت (بازم) که اگر عین همین کلمه منظورتان باشد کمی نا هماهنگی در بین واژه ها ایجاد میکند ولی اگر منظورتان (باز هم )باشد متاسفانه وزن بیت مذکور به هم میریزد

دوم اینکه کلمه ( نگون بختی) اگر اینگونه باشد آهنگ وزن شعرتان تغییر میکند ولی اگر حرف(نون)با کسره باشد معنی خودش را نمیرساند

البته جسارتا این نظر شخصی حقیر است
امیدوارم دلگیر نشده باشید
پیروز و پاینده باشید
سلام چاووش عزیز
بازم یعنی" باز مرا " و نگون بختی یعنی بختی واژگون داشتن که مطمئنم در وزن کوچکترین مشکلی ایجاد نمی کند........ولی ممنونم که نظر دادید
 

چاووش

عضو جدید
با سلام
در مورد نظر آن استاد بزرگوار ادبیات که اشکالی در شعر شما مشاهده نکرده است باید بگویم :

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد!

امّا باور بفرماید که ایرداتی که به وزن برخی ابیات شعرتان در بالا به آنها اشاره شده است واقعی هستند.
از این بگذریم من سوالی دارم در باره محتوی و معنی شعر در بیت :
پژواک آشنای صدای سپیده دم
روشن ترین سرود دل انگیز عالمیم

سوال این است که اگر آنچنان که می فرمایید "مسند نشین انجمن غصه وغمیم" و چون " چون سیل اشک از مژه ابر نوبهار همواره ریخته ایم ولی باز هم کمیم " و یا "در برگ برگ پاک درختان به فصل زرد ....سر شار غصه ایم وسرا پا پر از غمیم" و در باغ انتظار پر از لاله های سرخ.....ما غنچه نشسته به اندوه وماتمیم" و ... با اینهمه ماتم و غصه و اندوه و اشک چرا پس می فرمایید که"پژواک آشنای صدای سپیده دم " "روشن ترین سرود دل انگیز عالمیم " ؟
آیا چنین می اندیشید که روشتنترین سرود دل انگیز عالم و پژواک آشنای صدای سپیده دم چیزی جز غم و غصه و اندوه و اشک نیست؟
خوب بر فرض هم که چهان به چشم شما اینقدرسیاه باشد که حتی در پژواک صدای سپیده دم و روشنترین سرود عالم نیز چیزی جز غم و غصّه و اندوه و اشک نبینید و نشنوید چرا صفت دل انگیز را برایش بکار می برید؟ آخر غم اندوه و اشک و غصه کجایش دل انگیز است؟


دو نکته ی دیگربه نظر من یکی تصویر رود پر خم است که هر چه فکر کردم ربط آن را با دل پر غصه نیافتم و همچنین ربط همه ی این غصه رها و اندوه ها و اشک ها و ماتم ها که در ابیات بالاتر شرح داده اید رابا آیین عیسوی و قبیله ی خلف پاک مریم.
اگر برای رفع ابهاماتم در درک معانی اشاره ها و منظور های شعرتان توضیحاتی بفرمائید سپاسگزار خواهم بود.

با احترام
نسیم

با سلام از اینکه کمی دیر خدمت رسیدم عذر خواهی میکنم
لطفا به این بیتها توجه فرمایید

من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگاردردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
یا این ابیات
به تیغم گر زند دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابروی ما را گو بزن تیر
که پیش چشم بیمارت بمیرم

این درد ها و غصه ها وهمینطور شکایتها که از قلم سراینده اشعار چکیده است به نظر شما تاریک بینی وسیاه بینی روزگار است ؟
یا شیرینی این دردها چنان خوش است که شاعر اینگونه با آب وتاب بیان میکند؟
درد ها وغصه ها هم بجای خودش زیبا و دل نشین است
اینکه ما از این واژه ها چه برداشت کنیم سلیقه شخصی است وبقول مولا نا(هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من )
دوم ...

روشنترین سرود دل انگیز کنایه از طلوع آفتاب سپیده دم است که تصویری بسیار گویا برای این بیت است
سوم ...

فصل زرد را همه میدانند که منظور از کدام فصل است و برگهای به زمین ریخته و زرد شده که در زیر پای عابران و رهگذران خش وخش میکنند مانند ناله ها وغصه های آنهاست و الی آخر....

شما که روشنفکرید باید این واژه ها را که در کنار هم چیده شده اند براحتی درک کنید

بهر حال سپاسگذارم از نظرات همه عزیزان
در ضمن اگر اینهمه اصرار در وزن شعر دارید لطف کنید وچند بیت را که احساس میکنید مشکل دارند
بصورت هجایی تفکیک کنید تا بنده هم متوجه آنها شوم
ممنون از زحمات دوستان عزیز
 

svsadeghi

عضو جدید
کفتار
خرچنگ های دفتر من جان گرفته اند


احساس را به چنگ ، به دندان گرفته اند

آن واژه ها که زاده ی حس جدایی اند

هاشور های سربی زندان گرفته اند

مردار واژه های دلم را چه می خورند

کفتار ها که لهجه ی ایمان گرفته اند

سوزانده جسم و جان و قلم را بدون رحم

آن لحظه ها که ماتی باران گرفته اند

سگ ها و گرگ ها که مرا دوره کرده اند

شکلی شبیه پاکی چوپان گرفته اند

این است حال من که برایم ترانه ها

تصمیم کودتای نمایان گرفته اند

حتی دقیقه های جدایی بدون تو

با درد و زخم جلوه ی درمان گرفته اند

بعد از هزار سال ، غزل مثل کوه شد

دیگر بیا که سنگ ها جان گرفته اند...
 

نسیم-سحر

عضو جدید
با سلام از اینکه کمی دیر خدمت رسیدم عذر خواهی میکنم
لطفا به این بیتها توجه فرمایید

من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگاردردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
یا این ابیات
به تیغم گر زند دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابروی ما را گو بزن تیر
که پیش چشم بیمارت بمیرم

این درد ها و غصه ها وهمینطور شکایتها که از قلم سراینده اشعار چکیده است به نظر شما تاریک بینی وسیاه بینی روزگار است ؟
یا شیرینی این دردها چنان خوش است که شاعر اینگونه با آب وتاب بیان میکند؟
درد ها وغصه ها هم بجای خودش زیبا و دل نشین است
اینکه ما از این واژه ها چه برداشت کنیم سلیقه شخصی است وبقول مولا نا(هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من )
دوم ...

روشنترین سرود دل انگیز کنایه از طلوع آفتاب سپیده دم است که تصویری بسیار گویا برای این بیت است
سوم ...

فصل زرد را همه میدانند که منظور از کدام فصل است و برگهای به زمین ریخته و زرد شده که در زیر پای عابران و رهگذران خش وخش میکنند مانند ناله ها وغصه های آنهاست و الی آخر....

شما که روشنفکرید باید این واژه ها را که در کنار هم چیده شده اند براحتی درک کنید

بهر حال سپاسگذارم از نظرات همه عزیزان
در ضمن اگر اینهمه اصرار در وزن شعر دارید لطف کنید وچند بیت را که احساس میکنید مشکل دارند
بصورت هجایی تفکیک کنید تا بنده هم متوجه آنها شوم
ممنون از زحمات دوستان عزیز




چاووش عزیز
سپاس از توضیحاتتان . من حالا بیشتر منظور شما را می فهمم.
اگر اجازه بدهید برای روشن شدن بیشتر مطلب می خواهم عرض کنم که نه تنها در سرتاسر فرهنگ و ادبیات فارسی فکر نمی کنم بتوان موردی را پیدا کرد که کسی درد را شیرین بدارد با آن خوش باشد و از آن لذت ببرد و بقول امروزی ها با آن حال کند بلکه اصولا هیچ انسانی که بطور عام درد و بطور مشخص درد فراق چشیده باشد نمی تواند اظهار کند که از آن به ذوق می آید و لذّت می برد و این غم و درد برایش چون طلوع خورشید دل انگیز است!
در واقع همه جا سخن همین سخن

درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
و
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش بر اندازیم
و
...
می باشد.
غم و درد و غصه نتیجه ی طبیعی عدم وصال به محبوب است و کسی نمی تواند غم و درد را دوست بدارد. غم عدم وصال و عدم یگانگی با معشوق به هیچ روی شادی آور و لذّت بخش و دل انگیز برای کسی که روزی شراب فرقت چشیده باشد نیست. اگر چنین باشد که دیگر نیازی به وصال نیست!
شادی و لذّت در وصال است و غم و درد در فراق. هر دو هم واقعی هستند و جای هیچکدام را هم نمی شود با دیگری عوض کرد!
هیچکس در فراق یار و محبوب خویش به وجد نمی آید و بشکن نمی زند!

امّا مواردی مانند رباعی بالا که بدان اشاره فرموده اید نشان از شادی و خوشی گوینده ی آن نیست بلکه از آنروست که شاعر علیرغم سنگینی این غم و دردنمی خواهد امید خود را به وصال دوست و اندیشه ی یک لحظه یگانگی با دوست را از دست بدهد و از سر بدر کند و غم و درد فراق با همه ی سنگینی اش را به درمان و تسکینی که او را از یاد دوست دور کند ترجیح می دهد.
ملاحظه می فرمایید که او درد را با درمان بی دوست عوض نمی خواهد کند نه اینکه بقول شما با آب و تاب بگوید :از شیرینی این درد چنان خوشم و غرق لذّتم که اصلا حاضر نیستم با هیچ درمانی آن را عوض کنم!
اگرمعنی و مفهوم غم و درد فراق تا اینجا روشن باشد پس فکر می کنم حالا می توان پذیرفت که این واژه ها واقعی هستند و بدور از برداشت و سلیقه ی شخصی من و شما معنی خود را در دنیای واقعیات دارند.
با احترام
نسیم
 
آخرین ویرایش:

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
کفتار
خرچنگ های دفتر من جان گرفته اند


احساس را به چنگ ، به دندان گرفته اند

آن واژه ها که زاده ی حس جدایی اند

هاشور های سربی زندان گرفته اند

مردار واژه های دلم را چه می خورند

کفتار ها که لهجه ی ایمان گرفته اند

سوزانده جسم و جان و قلم را بدون رحم

آن لحظه ها که ماتی باران گرفته اند

سگ ها و گرگ ها که مرا دوره کرده اند

شکلی شبیه پاکی چوپان گرفته اند

این است حال من که برایم ترانه ها

تصمیم کودتای نمایان گرفته اند

حتی دقیقه های جدایی بدون تو

با درد و زخم جلوه ی درمان گرفته اند

بعد از هزار سال ، غزل مثل کوه شد

دیگر بیا که سنگ ها جان گرفته اند...
خیلی زیبا، شاعرانه و استادانه سروده اید-آفرین
اما آخرین مصرع این غزل، کمی وزنش کوتاه است که احتمالا غلطی تایپی باید باشد.
 

چاووش

عضو جدید
چاووش عزیز
سپاس از توضیحاتتان . من حالا بیشتر منظور شما را می فهمم.
اگر اجازه بدهید برای روشن شدن بیشتر مطلب می خواهم عرض کنم که نه تنها در سرتاسر فرهنگ و ادبیات فارسی فکر نمی کنم بتوان موردی را پیدا کرد که کسی درد را شیرین بدارد با آن خوش باشد و از آن لذت ببرد و بقول امروزی ها با آن حال کند بلکه اصولا هیچ انسانی که بطور عام درد و بطور مشخص درد فراق چشیده باشد نمی تواند اظهار کند که از آن به ذوق می آید و لذّت می برد و این غم و درد برایش چون طلوع خورشید دل انگیز است!
در واقع همه جا سخن همین سخن

درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
و
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش بر اندازیم
و
...
می باشد.
غم و درد و غصه نتیجه ی طبیعی عدم وصال به محبوب است و کسی نمی تواند غم و درد را دوست بدارد. غم عدم وصال و عدم یگانگی با معشوق به هیچ روی شادی آور و لذّت بخش و دل انگیز برای کسی که روزی شراب فرقت چشیده باشد نیست. اگر چنین باشد که دیگر نیازی به وصال نیست!
شادی و لذّت در وصال است و غم و درد در فراق. هر دو هم واقعی هستند و جای هیچکدام را هم نمی شود با دیگری عوض کرد!
هیچکس در فراق یار و محبوب خویش به وجد نمی آید و بشکن نمی زند!

امّا مواردی مانند رباعی بالا که بدان اشاره فرموده اید نشان از شادی و خوشی گوینده ی آن نیست بلکه از آنروست که شاعر علیرغم سنگینی این غم و دردنمی خواهد امید خود را به وصال دوست و اندیشه ی یک لحظه یگانگی با دوست را از دست بدهد و از سر بدر کند و غم و درد فراق با همه ی سنگینی اش را به درمان و تسکینی که او را از یاد دوست دور کند ترجیح می دهد.
ملاحظه می فرمایید که او درد را با درمان بی دوست عوض نمی خواهد کند نه اینکه بقول شما با آب و تاب بگوید :از شیرینی این درد چنان خوشم و غرق لذّتم که اصلا حاضر نیستم با هیچ درمانی آن را عوض کنم!
اگرمعنی و مفهوم غم و درد فراق تا اینجا روشن باشد پس فکر می کنم حالا می توان پذیرفت که این واژه ها واقعی هستند و بدور از برداشت و سلیقه ی شخصی من و شما معنی خود را در دنیای واقعیات دارند.
با احترام
نسیم

از توضیح جنابعالی ممنون وسپاسگذارم
تنها به یک جمله قناعت میکنم

(انسان به امید زنده است و به آرزوهایی که هنوز بدست نیاورده
این تلخ است وبه خاطر شیرینی آنکه شاید به آن برسد شیرینترین تلخی را مدتها تحمل میکند )
شیرینی وصل را نمیدارم دوست
از غایت تلخیی که در هجران است


سپاسگذارم...
 

نسیم-سحر

عضو جدید
ترانه اندوه


به قلب خامش این شب
چه بس ترانه که بر لب
نخوانده ماند و در این تب
فسرد و پر پر شد

ز تیغ کینه و نفرت
چه بس نوا که به حسرت
به باد و خاک و به غربت
برفت و از سر شد

ببین که باغ دل من
ز داغ لاله و سوسن
بسوزد ار چه که دامن
ز ژاله ها تر شد

به بوی مهر و محبت
در این سراچه ی محنت
کجا روم؟ به چه رغبت؟
که عمر بی بر شد

"سَمَک" نهان چه شدی؟ هان
کنون که کوی عیاران
اسیر دست پلیدان
و "سرخ کافر" شد

قسم به باده پرستان
که شب رود ز شبستان
چوبانگ نعره ی مستان
"نسیم" تندر شد

نسیم 22 دی 1389
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسم به اینکه شما را هزار سال دگر
نگاه میشود امشب و باز سال دگر
به خاطرات ورق دار پر پر خامم
خمار میکندش که : نمانده حال دگر !
نخورد سانتافه دور تمام میدان را
قسم که داد .... گرفتم .... هزار فال دگر !
چقدر شعله کشیدی به فندک نازم !
سه حبس کام لبانت.... منم خمار دگر !
شلوغ چشم و دهان تمام دهکده ها
گذر گرفته نگاهت از اعتقاد دگر !
شناس قلب چروکیده ام تو ای لیلا !
تو رود خشک منی .... من ... در انجماد دگر
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسم به اینکه شما را هزار سال دگر
نگاه میشود امشب و باز سال دگر
به خاطرات ورق دار پر پر خامم
خمار میکندش که : نمانده حال دگر !
نخورد سانتافه دور تمام میدان را
قسم که داد .... گرفتم .... هزار فال دگر !
چقدر شعله کشیدی به فندک نازم !
سه حبس کام لبانت.... منم خمار دگر !
شلوغ چشم و دهان تمام دهکده ها
گذر گرفته نگاهت از اعتقاد دگر !
شناس قلب چروکیده ام تو ای لیلا !
تو رود خشک منی .... من ... در انجماد دگر
در شروع قافیه ی این غزل تان الف و لام بود و دگر هم ردیفش اما در وسط شد الف و ر و در آخر شد الف دال
سال دگر
خمار دگر
انجماد دگر

و این جور قافیه ساختن درست نیست
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شروع قافیه ی این غزل تان الف و لام بود و دگر هم ردیفش اما در وسط شد الف و ر و در آخر شد الف دال
سال دگر
خمار دگر
انجماد دگر

و این جور قافیه ساختن درست نیست


چرا درست نیست ؟
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا درست نیست ؟

خب قافیه شعر و در غزل، یعنی حروف یکسانی که در آخر هر بیت تکرار می شود و ردیف هم یعنی کلماتی که در آخر ابیات تکرار می شود شما ردیف را درست به کار گرفته اید اما در قافیه همانطوریکه گفتم از حروفی یکسان استفاده نکرده اید....
سال
مال
استقبال
احوال
شمال
وصال
اینها کلمات هم قافیه اند
انجماد
نهاد
جهاد
یاد
ایجاد
باهم هم قافیه اند
و........
خمار
یار
نگار
کار
ایثار
شمار..... باهم هم قافیه اند
البته شعر تان زیباست و ترکیب های زیبایی بکار برده اید اما این اشکالی که گفتم را هم دارد، امید وارم ناراحت نشود دوست عزیز اما با اندکی دقت می توانید خیلی خوب بسرائید
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب قافیه شعر و در غزل، یعنی حروف یکسانی که در آخر هر بیت تکرار می شود و ردیف هم یعنی کلماتی که در آخر ابیات تکرار می شود شما ردیف را درست به کار گرفته اید اما در قافیه همانطوریکه گفتم از حروفی یکسان استفاده نکرده اید....
سال
مال
استقبال
احوال
شمال
وصال
اینها کلمات هم قافیه اند
انجماد
نهاد
جهاد
یاد
ایجاد
باهم هم قافیه اند
و........
خمار
یار
نگار
کار
ایثار
شمار..... باهم هم قافیه اند
البته شعر تان زیباست و ترکیب های زیبایی بکار برده اید اما این اشکالی که گفتم را هم دارد، امید وارم ناراحت نشود دوست عزیز اما با اندکی دقت می توانید خیلی خوب بسرائید

یک سوال : اگر کسی اینها را رعایت نکند چه می شود !؟
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
گريه مي كنم
تمام كرانه ها ابري ات را
گريه مي كنم

محزون ترين ترانه ات را
محكوم سرنوشت غم انگيز...
وامانده از زمين
نرسيده به آسمان...
اي روح زخم خورده
مجروح بي نشانه...
تو را ،تو را گريه مي كنم...!

لطفا نظر بدهيد
سپاسگزارم...
 

چاووش

عضو جدید
این توواین جان من
جان من دردست تو
هرچه می خواهی بکن
یک شب است این شادی ام
من تمام هستی ام
وقف آن چشمان تو...


قطعه خوبی است ولی پی ریزی محکمی ندارد
اگر مایل به سرودن شعر نو هستید بیشتر مطالعه کنید
البته هنوز نمیدانم این چند خط از سروده های خودتان است یا از کسی دیگر
ولی بعضی از کلمه ها فقط برای پر کردن جاهای خالی نوشته شده است
برای نوشتن عجله نکنید

پایدار وپیروز باشید
 

fatemeh-r

عضو جدید
قطعه خوبی است ولی پی ریزی محکمی ندارد
اگر مایل به سرودن شعر نو هستید بیشتر مطالعه کنید
البته هنوز نمیدانم این چند خط از سروده های خودتان است یا از کسی دیگر
ولی بعضی از کلمه ها فقط برای پر کردن جاهای خالی نوشته شده است
برای نوشتن عجله نکنید

پایدار وپیروز باشید

ممنون ازاینکه بهم تذکردادید.بله خودمم میدونم اصلاخوب نیست.
 

fatemeh-r

عضو جدید
آمدی توباقدم هایت


بازبارانی ام کردی


کوچه های دل بی قرارم را


قدم زدی ودیوانه ام کردی


ومی بارداینک دوچشمم


چشمه سارنگاهم پرازالتهاب است


قطره قطره نگاهم


آب می شودروی پلک هایم


توپرازشورومستی


من ولی سردوخاموش


برشب سردجانم


ای پریوش بتابان چراغی


لحظه ای صبرکن دربرمن

تابیاسایم ازدردهستی....

لطفادرباره این شعرهم نظربدید..
 

alinazarian

عضو جدید
قصه جنگ-قصه تروی

قصه جنگ-قصه تروی

قصه ی "تروی" راشنیده ای !
قصه ی شهرپرزآتش است
قصه ی شهر خون ونفرت است
قصه ی بیرحمی وشقاوت است
قصه ی تروی
قصه ی جنگ و خون وآه
قصه ی قربانیان کودک و بیگناه
قصه ی جنگ آدم با آدمست
قصه ی تروی
قصه ی جنگ نادانی وغرور
قصه ی قدرت وحماقتست
غصه ی دفن هرچه شعور
قصه تروی
قصه ی کشتن نوادگان آدمست.
قصه کشتن برادران وخواهرست
قصه ی مردن اسطوره هاست
***
جنگ وجنگ وجنگ
یک روز تروی
یک روز یزید لعین و صحرای کربلا
آنروزشمروکشتن حجت خدا
آنروزمردم کوفه واهل بیت خدا
وگلهای رسول خدا،سر نیزه ها
یک روز ایران وخان مغول
یک روز بناپارت ولشکر کشی
یک روز هیتلر وتمام جهان آدمکشی
یکروز سران آمریکا،ویتنام وهیروشیما
روز دگر صهیونیست ومسجدالاقصی
روز دگرصدام و ایران ،بوش وعراق
واین تکرار واژه ها
جنگ وجنگ وجنگ
***
قصه ما مردمانی به نام آدم
قصه ی قسم
قصه گمراهی ما و شادی شیطان رجیم
قصه ی ما آدما
قصه اشرف مخلوقات خدا
قصه ی غصه ی خدا براحوال آدما
جنگ وجنگ وجنگ
قصه ی تکرار واژه ها
تا آخرالزمان خدا
با اندوهی که از دیدن فیلم”troy” به سراغم آمد این شعر را نوشتم برای همه آدمهای عالم
علی نظریان-اول اسفند
 
بالا