قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

نسیم-سحر

عضو جدید
"زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد":

دو رباعی :

*********************************
تو رفتی و صدات تو خونه مونده

من و اشکی که روی گونه مونده

قناری قشنگم مرده امّا

به خواب می بینمش بی دونه مونده



اندوه تو با فصل خزان شد به ره ام

ابریست دل و نگاه بر پنجره ام

بُغضی به سکوت مانده در فریادم

نقش تو و مرگ برگ در منظره ام

نسیم
********************************
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن شب ساکت و سردی که
نگاهت به نگاهم افتاد
و دلم همچو برگی لرزان
کم کم از سینه ی بیتاب فرو ریخت و من
یادم آمد که شبی
با تو و عشق تو تنها بودم
من دعا میکردم
کاش یک بار دگر عمق نگاهت به نگاه نگرانم برسد
آتشی گردد و بر دل بزند
سینه را سوزد و خاکستری از عشق کند
و تو خاکسترخاموش مرا
در دلت جای دهی
و بجای من ِ خاموش بخونی هر شب
"زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز"

لطفا نظر دهید... ممنون...
مثل همیشه زیبا و موزون.......
فقط در این قسمت
و دلم همچو برگی لرزان
اگر این طور می نوشتید بهتر می نمود
و دلم
همچو برگی لرزان
و یا...
ودلم همچون برگی لرزان
در هر دو حالت شعر تان روان تر می شود مثل دیگر قسمت ها، سبکی را که دارید در آن پیش می روید بسیار زیباست..موفق باشید..
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینهم چند رباعی از من تقدیم همه ی دوستان عزیز......نظرات مفید تان را چشم در راهم......

من بی تو اگر خدا مرا جان بخشد

بی تو مگرم به زور ایمان بخشد

خشکیده زمین های بی روح دلم

ابر نگهت کجاست؟ باران بخشد


****


در دام دوگیسوی تو تا افتادم

خشکیدم و از برگ و نوا افتادم

لختی بنوازم به نگاهی و بگیر

دست دل من را که زپا افتادم


****


یادش به دلم چه چنگ هایی زده است

عشقش بسرم عجب هوایی زده است

یارب چه کنم که یار من از دل من

دستی بکشیده است و پایی زده است


****


در پیش قدم های تو افتاده دلم

له می کنی؟! می نوازی؟! آماده دلم

بگسسته زهر چه هست در رور و برش

خود را به نگاه گرم تو داده دلم

****

ای دست تو سایه بان رحمت بسرم

من بی تو چسان حیات را سر ببرم

یا دست مدار از نوازش برمن

یا پای مبند تو از این بیشترم

****


یک سر دارم هزار سودا دارد

یک دل دارم یکی در آن جا دارد

گفتم که بیا بگیر این سر؛ این دل

اما وی از این بیش تمنا دارد


****


در حسرت دیدار تو تا بود دلم

یک روز چه یک لحظه نیاسود دلم

یک عمر در انتظار تو سوخته ام

آن سان که شده است یک هوا دود دلم
 

نسیم-سحر

عضو جدید
با سپاس از استقبال گرمتان از دو رباعی بالا !!
یک غزل :

چه عجب حکایت است این و چه تلخ ماجرایی
که به مقراض برندنت چو به بال و به پر آیی

نسزد برای سیمی زر خود دهی به قارون
که تو امید به در دوخته چشم فقرایی

حیف زان دم که شدی بسته زنجیر خیالی
به در آ زین غل و زنجیر کزاین دام فرایی

گر تو تابنده چو مهری و اگر مهر گرایی
چوسحر - منتظرم- کز دل این شب به درآیی

تا به پایان برسد شام غریبان اسیران
یکدم از صبح خوشا قصه دیگر بسرایی

سفری سخت بُد این گردش ایّام و لیکن
همه امیّد همین بود که با صبح برآیی

راه پر لاله ی سرخ است و مرا ژاله به چشمان
که تو بنشسته در این رخوت پاییز چرایی

آنکه در عشق وطن دربدر کوه و دمن شد
چو نسیمی که وزد می رسد آخر به سرایی
 
آخرین ویرایش:

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
هم رباعی ها و هم غزل تان زیبا هستند... و ترکیب های زیبایی در شعر هایتان بکار می برید.. در بعضی محدود قسمت ها مفهوم درست گرفته نمی شود، و در غزل تان وزن بطور کامل هم آهنگ نیست...مثلا ً این بیت،
نسزد برای سیمی زر خود دهی به قارون
که تو امید به در دوخته چشم فقرایی

مصرع نخست وزن درستی دارد.... نسزد برای سیمی ــــــ زر خود دهی به قارون
اما مصرع دوم این دو قسمت را نمی توان از هم جدا ساخت و وزن آن کمی مشکل دارد، البته شاید زیاد ناخوشایند نباشد اما می توانست روان تر باشد....
اگر اندکی دقت بخرج دهید اثر ماندگاری خواهید آفرید....آفرین
 
آخرین ویرایش:

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل همیشه زیبا و موزون.......
فقط در این قسمت
و دلم همچو برگی لرزان
اگر این طور می نوشتید بهتر می نمود
و دلم
همچو برگی لرزان
و یا...
ودلم همچون برگی لرزان
در هر دو حالت شعر تان روان تر می شود مثل دیگر قسمت ها، سبکی را که دارید در آن پیش می روید بسیار زیباست..موفق باشید..

ممنون از نظرتون.. من هم منظورم از اون قسمت همین بود... و دلم... همچو برگی لرزان..
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي دلرباي من!
اينجا كس بيگانه اي آواز مي خواند
او دم به دم مي آيد و در اين سكوت شب
او مي سرايد، در روشنا برگ شقايقها
او مي ستايد عشق را
اما نه عشق ما.
او را از اينجا دور كن
اي دلرباي من.
بيگانه است او با من و تو...
او مي ستايد عشق را،
او مي ستايد قرن را،
او مي ستايد شعر را،
او مي ستايد كلبه هاي ساده ي ده را،
او مي ستايد لاله عباسي و شب بو را،
اما من و تو را انكار مي كند
او در برابر عشق خاموش مي ماند...
لطفا نظر بدهيد...:gol:
 
آخرین ویرایش:

نسیم-سحر

عضو جدید
هم رباعی ها و هم غزل تان زیبا هستند... و ترکیب های زیبایی در شعر هایتان بکار می برید.. در بعضی محدود قسمت ها مفهوم درست گرفته نمی شود، و در غزل تان وزن بطور کامل هم آهنگ نیست...مثلا ً این بیت،
نسزد برای سیمی زر خود دهی به قارون
که تو امید به در دوخته چشم فقرایی

مصرع نخست وزن درستی دارد.... نسزد برای سیمی ــــــ زر خود دهی به قارون
اما مصرع دوم این دو قسمت را نمی توان از هم جدا ساخت و وزن آن کمی مشکل دارد، البته شاید زیاد ناخوشایند نباشد اما می توانست روان تر باشد....
اگر اندکی دقت بخرج دهید اثر ماندگاری خواهید آفرید....آفرین
سپاس از نظرتان و از اینکه به خود زحمت دادید و این چند شعر مرا خواندید و نظرتان را نوشتید بسیار خوشحالم و سپاسگزار.
امّا نمی دانم منظورتان از "در بعضی محدود قسمت ها مفهوم درست گرفته نمی شود،" دقیقا چیست و اشاره تان به کدام قسمت هاست که مفهومشان برای شما درست گرفته نمیشود.خوب بود همه آن قسمت ها را می نوشتید.
در هر صورت در "مثالی " که لطف کرده اید و نوشته اید ( از "مثال" من چنین می فهمم که موارد دیگری نیز هست که شماتنها یکی از آنها را نوشته اید)
"مثلا این بیت :
نسزد برای سیمی زر خود دهی به قارون
که تو امید به در دوخته چشم فقرایی

آنچه که نوشته اید مربوط به فرم ( وزن ) است نه مفهوم که البته فکر می کنم کل وزن مصرع درست است هر چند که دو قسمت مصرع را بلحاظ وزن براحتی نتوان از هم جدا ساخت!
با احترام نیسم

دو شعر:

**********************

باران باران ترانه پاییزی

اشکی که بیاد عاشقان می ریزی

در خاک چو قلب عاشقی بنهادند

با سرو جوان ز خاک او برخیزی


*********************

راه بنمای مرا سوی آبادیها

سوی آن برکه روشن که شبی

آهوی کوچک زیبای بهار

ماه می نوشید از چشمه آن

راه بگشای مرا سوی آزادیها

سوی باغی که نسیمش به سحر

عطر گلهای شقایق را با خود می برد

دور تا آبیها

راه بنمای مرا راه بگشای مرا

********************
 
آخرین ویرایش:

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپاس از نظرتان و از اینکه به خود زحمت دادید و این چند شعر مرا خواندید و نظرتان را نوشتید بسیار خوشحالم و سپاسگزار.
امّا نمی دانم منظورتان از "در بعضی محدود قسمت ها مفهوم درست گرفته نمی شود،" دقیقا چیست و اشاره تان به کدام قسمت هاست که مفهومشان برای شما درست گرفته نمیشود.خوب بود همه آن قسمت ها را می نوشتید.
در هر صورت در "مثالی " که لطف کرده اید و نوشته اید ( از "مثال" من چنین می فهمم که موارد دیگری نیز هست که شماتنها یکی از آنها را نوشته اید)
"مثلا این بیت :
نسزد برای سیمی زر خود دهی به قارون
که تو امید به در دوخته چشم فقرایی

آنچه که نوشته اید مربوط به فرم ( وزن ) است نه مفهوم که البته فکر می کنم کل وزن مصرع درست است هر چند که دو قسمت مصرع را بلحاظ وزن براحتی نتوان از هم جدا ساخت!
با احترام نیسم
خب درسته، چی بگم......شما عالی می سرائید.....همه چی درسته!!!!!
 

نسیم-سحر

عضو جدید
این پنجره شب را با سنگ سحر بشکن

بشکن قفس خود را این قفل ز در بشکن

تا چند از این زاغان پرسی ره گلزاران

خود باغ و بهارانی زاغان همه پر بشکن

تو قلّه این اوجی دریایی و پر موجی

این کشتی اهریمن در موج و شرر بشکن

در دیده پر اشکی تصویر سیه کاران

این نقش سیه کاری در دیده تر بشکن

دیریست بر این خانه شب پرده برافکنده

خورشید تویی شب را با نور ظفر بشکن

دیویست اگر حاکم بر شهر هنر ای جان

نک شیشیه عمر او با دست هنر بشکن

در شعر نسیم اینک پیغام بهاری بین

زنجیر زمستانی از پای قدر بشکن

--------------------------------------
نسیم
 

hafezane

عضو جدید
زندگی میگذرد و هر کس از پی آرزوئی در این کهنه سرا پوید راه ,
و چه خوشبخت آنکس که راه از سر عشق میپوید
و چنان مست و ظریف ,
دور از این جوش و خروش ,
میرود تا بر دوست ,
میرود تا بزند جامی از لب گلناری دوست ,
عشق چیزیست ,
مثل یک غنچه گل ( که در آن شوق شکفتن جاریست)
مثل یک کودک زیبا وظریف که در این کهنه سرا هر دم از آن نظریست
نظری باید کرد
(چشمها را باید شست , جور دیگر باید دید ) بقول سهراب

 

نسیم-سحر

عضو جدید
باز شب آمد و هم صحبتم از راه رسید

یار آرام و رفیق غم من ماه رسید


گر چه گه ابر شود حایل و ساکت کندم

لیک همصحبتی ام تا به سحرگاه رسید


من همه شکوه و آه و همه افسوسم و او

پا به سر گوش بر آن شکوه وآن آه رسید


گویمش ماه نگر کز غم ایّام به ما

همه آن رفت کز آتش به پر کاه رسید


ماه گوید منگر یوسف و آن مسند مصر

غم یعقوب نگر تا به بن چاه رسید


تو چه دانی که چه غم بر دل آن پیر گذشت

تا که آخر بر او مژده دلخواه رسید

چون سحرگاه نسیم آید و غم را ببرد

دهدت مژده که خورشید جهانشاه رسید

نسیم
--------------------------------------
 

چاووش

عضو جدید
باز شب آمد و هم صحبتم از راه رسید

یار آرام و رفیق غم من ماه رسید


گر چه گه ابر شود حایل و ساکت کندم

لیک همصحبتی ام تا به سحرگاه رسید


من همه شکوه و آه و همه افسوسم و او

پا به سر گوش بر آن شکوه وآن آه رسید


گویمش ماه نگر کز غم ایّام به ما

همه آن رفت کز آتش به پر کاه رسید


ماه گوید منگر یوسف و آن مسند مصر

غم یعقوب نگر تا به بن چاه رسید


تو چه دانی که چه غم بر دل آن پیر گذشت

تا که آخر بر او مژده دلخواه رسید

چون سحرگاه نسیم آید و غم را ببرد

دهدت مژده که خورشید جهانشاه رسید

نسیم
--------------------------------------
باسلام
دو غزل شما را که خواندم بین آنها تفاوتهایی دیده میشد حتما خود شما هم به این مورد واقفید که فاصله زمانی درگویش وچینش کلمات و واژه ها بسیار به چشم میخورد ومیشود اینگونه گفت که دو غزل شما قرنها با یکدیگر
فاصله دارد
البته در شعر اولتان سعی کرده اید امروزیتر بنویسید وتا حدی موفق بوده اید
ولی در غزل دوم این تلاش به چشم نمیخورد وکاملا با زمان حاضر فاصله بسیاری دارد حتی در ریتم و کمی هم در وزن
بهر حال از هنرمندی مانند شما که رشته تحصیلی شان کاملا با ادبیات و مخصوصا سرودن شعر فاصله دارد جای تقدیر دارد


موفق...استوار و پیروز باشید
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارب ز دل غمینم آگاه توئی
من سائل عاصیم ولی شاه توئی
یک قطره ز بحر وصف تو نتوانم
یک عمر اگر کنم که الله توئی

****
در سایه ی رحمتت مرا خواه الله
یاد تو مراست مشعل راه الله
هر دم نفسم معطر از ذکر توهست
الله الله الله الله الله
 

Erris

عضو جدید
می بینم که در تصوف هم دست بالای داری اکرام جان؛عالی بود و زیباااا
 

نسیم-سحر

عضو جدید
باسلام
دو غزل شما را که خواندم بین آنها تفاوتهایی دیده میشد حتما خود شما هم به این مورد واقفید که فاصله زمانی درگویش وچینش کلمات و واژه ها بسیار به چشم میخورد ومیشود اینگونه گفت که دو غزل شما قرنها با یکدیگر
فاصله دارد البته در شعر اولتان سعی کرده اید امروزیتر بنویسید وتا حدی موفق بوده اید
ولی در غزل دوم این تلاش به چشم نمیخورد وکاملا با زمان حاضر فاصله بسیاری دارد حتی در ریتم و کمی هم در وزن
بهر حال از هنرمندی مانند شما که رشته تحصیلی شان کاملا با ادبیات و مخصوصا سرودن شعر فاصله دارد جای تقدیر دارد

موفق...استوار و پیروز باشید

سلام و سپاس از اینکه این دو غزل را خواندید
عرض شود منظورتان از فاصله زمانی در ریتم و وزن و کلمات را راستش را بخواهید نمی فهمم ! من فکر می کنم که در میان قالبهای شعر قارسی غزل و رباعی کهنه شدنی نیستند
اگر این را با من موافق باشید دیگر موضوع وزن در غزل هم بدون ارتباط با زمان می شود و تنها سلیقه ی شخصی شما خواهد یود که کدام وزن را دوست بدارید و کدام را نه
البته شعر هایی که من حد اقل در این سایت نوشته ام به این دو غزل حتم نمی شود! شعر های نو را در تایپک شعر نو رباعی را در تایپک رباعی عاشقانه را در تایپک مر بوط به خودش و ایندو را هم در این تایپک نوشته ام که قواعد تایپکها را رعایت کرده باشم و خلاصه تا حد امکان هر چیزی سر جای خودش باشد اما در هر حال همه شعر اند و شعرهای خودم هم هستند. نمی دانم آیا فرصت داشته اید آن شعر ها را هم بخوانید یا نه اما در مورد همین دو شعر که فرموده اید من اصلا چنین برداشتی را که شما از فاصله زمانی در میان کلمات دو شعر دارید را ندارم!
ماه و پنجره و گفتگو و غم و عشق و بشکن و خورشید و شب و سحر و زاغ و ...اینها کلماتی هستند که همه ما هنوز هم در گفتگوهای روزانه مان بکار می بریم! زنجیر و زندان و ظلمت و شب و سیاهی و هم که سکه ی رایج است!
تصویر بر اساس داستان بوسف و چاه هم که کهنه شدنی نیست
اگر صحبت از کاروان و شتر و طوطی هند و خیمه و خرگاه و کجاوه و غیره کرده باشم خوب بله کلماتم قدیمی می شود و بدون ارتباط با زندگی امروز
اما در شعر من که این چیزها نیست!
دیگر اینکه واقعا سپاسگزارم از لطفی که به من دارید امّا خود شما نیز می دانید که رشته تحصیلی زیاد ربطی به هنر بطور کلی و شعر بطور خاص ندارد. اخر قرار نیست که شعر فقط برای ادبیات خوانها باشد و هر کسی که ادبیات خواند شاعر باشد و یا بهتر شعر بگوید تا کسی که رشته تحصیلی اش ادبیات نیست.
نیازی به گفتن من هم نیست و باز خودتان بهتر می دانید که مقوله ی هنر با احساس سر و کار دارد و بقول ما ایرانی ها اگر "آن" ی باشد هنر خلق می شود همان که لورکا " دوئنده" اش می نامد
مگر احمد شاملو رشته ادبیات خوانده بود که شاعر شد؟
در پایان می خواهم بگویم همانطور که می بینید من بر اساس تکنیکها و تصویرهای مد روز شعر نمی سرایم! در این مملکت بقول شاملو اینجوری است که تا مثلا اگر فروغ گفت دستهایم را در باغچه می کارم بلافاصله بسیاری شاعران بیل بدست می شوند یکی گوشش را می کارد یکی چشمش را و یکی خودش را و غیره!
خوب من نه در فرم و نه در محتوی ...از شعر های رایج و متداول و بقول شما مال این زمان و به نظر من مد روز که شاید شما بیشتر می پسندید کپی برداری نمی کنم حرف دل خودم را البته اگر حرفی برای گفتن باشد در قالب و فرمی که خود شعر به من تلقین می کند می زنم بدون دنباله روی دنباله روی از ابده های رایج و مد روز.
با احترام
موفق و پیروز باشید
 
آخرین ویرایش:

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز



در شباني ياد من مي كرد او
گوسفندان را روان مي كرد او

ياد آمد آن زمان در زير كاج
"باز باران " را ترنم كرد او.

ني لبك بر روي لب،
ناله اي خوش در وداع عشق خواند؛
( اي عشقهاي سيال،
آب هاي مواج،
دشت هاي فراخ،
گام هاي استوار،
گيسوان افسون،
ماه گوشواره تو،
خورشيد تاج سرت،
دشت زير اندازت...

واي بر من!
چشم من تنگ شده
منظره و دشت همه سنگ شده
نظرم گشته خراب،
پيش روي من سراب

اما...
حلق من داوودي است
و تو را راهنماست.
نازنينم !

ديشب ،
بوي گيسوي تو را باد برايم آورد.)...

از سر لج من هم چه پيامي دادم!
عطر گيسوي من ارزاني تو !!!
لطفا نظر بدهيد...:gol:
 

دزيره

عضو جدید
ديرگاهي ست لب طاقچه تنهايي
در پي يافتن معنايي
مي روم شايد بيابم چيزي
همدمي هم سخني همراهي
حسي از گوشه جان
گاه جوابم مي داد
اين چه دردي ست؟
چرا تنهايي!؟
او كه هر لحظه ترا همراه ست
پس چگونه ست كه تو تنهايي
باز رفتم پي كنجي پي يك گوشه دنج
پس لب شكوه گشودم كه تو دور از مايي
گفت من نزد توام در قدح قلب توام
نزد من آي به صد آگاهي
گفتمش كين دردتنهايي بد است
يار ما را چه غم از تنهايي
گفتمش پس دلبري كن
دل بسوزان بهر ما
سوخته است اين دل ما از غم نا پيدايي
چون نمي بينم ترا
اين دلبري را سود نيست
با خودم گفتم كه اين كمبود نيست؟
چشم گريان شد
دو صد شور آفريد
بر دل تنگم دوصد نور آفريد
غم دوا شد شادكامي باز گشت
چون معما گشت آسان
يار ديرين باز گشت
دل شكوفا شد
غم از جان پر كشيد
عقل جام عشق او را سر كشيد
 

چاووش

عضو جدید
سلام

این غزل هم تقدیم به عزیزان خوش ذوق

در انتظار عبوری نشسته ای انگار
غرور فاصله ها را شکسته ای انگار
در آرزوی کدامین نگاه خواهی مرد
که مثل بال قناری خسته ای انگار
تو مثل من که تمام وجودش احساس است
به روی ماه رخی دل نبسته ای انگار
خوشا بحال تو امروز شاد و خوشحالی
ز چنگ دیو هوس باز رسته ای انگار
سکوت چلچله ها را نمی کنم باور
بیا تو مثل بهار خجسته ای انگار
نگاه تو احساس می کنم که بارانیست
به روی خاطره ها چشم بسته ای انگار
 

نسیم-سحر

عضو جدید
آفرین بسیار زیبا بود.


در آتش عشق تو رازی بر ما چون شد؟

زین شعله که می سوزد خاکسترما چون شد؟

چون باغ گل سوسن افسانه صد افسون

از چشم تو می ریزد آن ساغرما چون شد؟

با جان و دلم پیمان بستی و شدی پنهان

فریاد دلم بشنو کان دلبر ما چون شد؟

این شام سیه پی زن راهی به سحر می زن

غم رفته از این خانه خنیاگرما چون شد؟

از شعر تو می آید رنگ ار که چنین شادم

بی رنگ در آیینه شعر تَر ما چون شد؟

نسیم
----------------------------------------
 
آخرین ویرایش:

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

این غزل هم تقدیم به عزیزان خوش ذوق

در انتظار عبوری نشسته ای انگار
غرور فاصله ها را شکسته ای انگار
در آرزوی کدامین نگاه خواهی مرد
که مثل بال قناری خسته ای انگار
تو مثل من که تمام وجودش احساس است
به روی ماه رخی دل نبسته ای انگار
خوشا بحال تو امروز شاد و خوشحالی
ز چنگ دیو هوس باز رسته ای انگار
سکوت چلچله ها را نمی کنم باور
بیا تو مثل بهار خجسته ای انگار
نگاه تو احساس می کنم که بارانیست
به روی خاطره ها چشم بسته ای انگار
در آخرین بیت مصراع اولش (نگاه تو احساس می کنم که بارانیست) وزن طولانی شده و اشکال داره که حتما ً غلطی تایپیه....ولی خیلی با احساس و زیباست:gol:...موفق باشید:gol::gol:
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری ست یاد روی تو همواره می کنم

زنجیر های صبر زتن پاره می کنم

دانم و لیک درد دل پر ملال خویش

پیش دلی که نیست کم از خاره می کنم

شب ها کنار ساحل بی تاب خاطرات

مهتاب را به یاد تو نظاره می کنم

پاهای سنگ خورده و عریان شعر را

در راه جستنت شده بیکاره می کنم

یک دشت از شقایق، یک کوه واژه را

در سرزمین یاد تو آواره می کنم

ای ماهتاب! تاب براین خاک ورنه من

خود را رها ز خویش به یکباره می کنم
:gol:
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری ست یاد روی تو همواره می کنم

زنجیر های صبر زتن پاره می کنم

دانم و لیک درد دل پر ملال خویش

پیش دلی که نیست کم از خاره می کنم

شب ها کنار ساحل بی تاب خاطرات

مهتاب را به یاد تو نظاره می کنم

پاهای سنگ خورده و عریان شعر را

در راه جستنت شده بیکاره می کنم

یک دشت از شقایق، یک کوه واژه را

در سرزمین یاد تو آواره می کنم

ای ماهتاب! تاب براین خاک ورنه من

خود را رها ز خویش به یکباره می کنم
:gol:
زيبا بود....موفق باشي اكرام عزيز
 

Erris

عضو جدید
عمری ست یاد روی تو همواره می کنم

زنجیر های صبر زتن پاره می کنم

دانم و لیک درد دل پر ملال خویش

پیش دلی که نیست کم از خاره می کنم

شب ها کنار ساحل بی تاب خاطرات

مهتاب را به یاد تو نظاره می کنم

پاهای سنگ خورده و عریان شعر را

در راه جستنت شده بیکاره می کنم

یک دشت از شقایق، یک کوه واژه را

در سرزمین یاد تو آواره می کنم

ای ماهتاب! تاب براین خاک ورنه من

خود را رها ز خویش به یکباره می کنم
:gol:
شب ها کنار ساحل بی تاب خاطرات
مهتاب را به یاد تو نظاره می کنم

بسیار زیبا!!!!!!!
 

نسیم-سحر

عضو جدید
پاهای سنگ خورده و عریان شعر را

در راه جستنت شده بیکاره می کنم


:gol:
زیباست آفرین

تنها باید عرض کنم که من تابحال اصطلاح پای کسی یا چیزی بیکاره کردن را نشنیده ام و به این تریتب معنی جمله در راه جستجوی تو شده پاهای سنگ خورده و عریان شعر (منظور از پای سنگ خورده شعر چیست؟) را بیکاره میکنم را نمی فهمم.
به نظرمن اینطور میاد که کم و بیش هدف جور کردن قافیه بر معنی غلبه کرده است اگر اشتباه می کنم خواهش می کنم برداشت و منظورتان را لطف کنید بفرمایید.
با سپاس نسیم
 
آخرین ویرایش:

چاووش

عضو جدید
عمری ست یاد روی تو همواره می کنم

زنجیر های صبر زتن پاره می کنم

دانم و لیک درد دل پر ملال خویش

پیش دلی که نیست کم از خاره می کنم

شب ها کنار ساحل بی تاب خاطرات

مهتاب را به یاد تو نظاره می کنم

پاهای سنگ خورده و عریان شعر را

در راه جستنت شده بیکاره می کنم

یک دشت از شقایق، یک کوه واژه را

در سرزمین یاد تو آواره می کنم

ای ماهتاب! تاب براین خاک ورنه من

خود را رها ز خویش به یکباره می کنم
:gol:


ممنون از اینکه به شعر بنده التفات کرده اید
شعر شما هم زیباست ولی یک اما دارد و آن (ایهام وتشبیهاتی )است که در بعضی از بیتها به چشم میخورد
این نظر شخصی حقیر است کمی در رساندن مفهوم مشکل ایجاد میکنند


پاینده باشید
 

نسیم-سحر

عضو جدید
پاییزی عاشقانه:


چشم تو زیبا کند پاییز بی پاییز را

غم نشاید آن دم زیبای شور انگیز را

رمز پاییزی اگر زیباست در نقش نگاه

من به چشمان تو بینم نقش سحر آمیز را

برگها را یک به یک در باد میریزد خزان

تاکه در پای تو ریزد مشک عنبر بیز را

چون بهاران جلوه کن در باغ پاییزی جان

تا زدل بیرون کنم این فصل سرما خیز را

سوی تو پر می کشد دل با نسیمی از خزان

هان مران از باغ دل این مرغ شبآویز را

نسیم 6 آذر 89
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیباست آفرین

تنها باید عرض کنم که من تابحال اصطلاح پای کسی یا چیزی بیکاره کردن را نشنیده ام و به این تریتب معنی جمله در راه جستجوی تو شده پاهای سنگ خورده و عریان شعر (منظور از پای سنگ خورده شعر چیست؟) را بیکاره میکنم را نمی فهمم.
به نظرمن اینطور میاد که کم و بیش هدف جور کردن قافیه بر معنی غلبه کرده است اگر اشتباه می کنم خواهش می کنم برداشت و منظورتان را لطف کنید بفرمایید.
با سپاس نسیم
منظور از بیکاره همان از کار افتاده است که قطعا ً شنیده اید...یک ضرب المثل هست که (هر جاسنگی است پای لنگی است)، پاهای سنگ خورده شعر را اینگونه شما تصویر ببخشید.....به هر حال ممنونم از نظر تان
 
بالا