سرزمين روياها

noosh_l

عضو جدید
قايق اتاق دار توي ساحل يادته؟؟؟؟؟؟
ساحل!!!!!سرزمين روياهامون! و من دختر روياهات........
وقتي اونجا من رو به دريا با دستان باز منتظر ايستادم تا آمدي پشت سرم و انگشتهايت را با انگشتهايم درگير كردي و با حس زيبايي در آغوشم گرفتي و با بوسه اي داغ گفتي عاشقتم......
باز تكرار لحظه هاي روياييمون رو ميخوام .......
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دفتر روزای قبلی
هرگز عاشق نشدم هرچه که گفتم دروغ بود.
همچو سبزه ای به لعنت خاک ریشه داشتم
پرواز ام بسوی تو ,حقیقتی بی فروغ بود.
بسیار از عشق گفتم و نجوای دلم..
بدان که از دله آزادم نبود و
ز حلقومی به زیر یوغ بود.

اگر عاشق بودم تورا میبردم تا بر ستاره ها..
دستی به گونه ات سابیده بودم,
می رهاندمت زین حروف و سایه ها.

اگر عاشق بودم که
با هر "برو گفتنت" نمیرفتم از برت
عاشق نبودم که زانو شده کنون , آشیانِ سرت
نبودم که دیگر ندیدی مرا بر سر کوی خویش
بودم که , منن میشدم, بال و پرت
عاشق نبودم ولی
شبی به یادت گریستم
نبودم ولی
در امید تو, زیستم
نمیدانم عاشق منم یا که هیچ
ولی بدان ای جان جانان
نمیدانم که بی تو کیستم
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آري ...
در مرگ‌آورترين لحظه‌ي ِ انتظار
زندگي را در روياهاي ِ خويش دنبال مي‌گيرم.
در روياها و
در اميدها‌يم !
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به ساعت نگاه میکنم حدود سه شب است چشم میبندم تا مباد چشمانت را از یاد برده باشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

همیشه در ریاضیات ضعیف بودم

سالهاست دارم حساب میکنم چگونه من بعلاوه ی تو ، شد فقط من . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟



انکارش ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشـمانـت را

هیـچـگـاه

بـه روی آنـکـه مـی خـواهـیش

نبـنـد

مـی میـرد !
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آسمان ، آبی تر
آب، آبی تر
من در ایوانم، رعنا سر حوض

رخت می‌شوید رعنا
برگ‌ها می‌ریزد
مادرم صبحی می‌گفت : موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ،گاز باید زد با پوست
زن همسایه در پنجره‌اش ، تور می‌بافد ،می خواند
من « ودا » می‌خوانم ، گاهی نیز
طرح می‌ریزم سنگی ، مرغی ، ابری

آفتابی یکدست
سارها آمده‌اند
تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند

من اناری را ، می‌کنم دانه ، به دل می‌گویم :
خوب بود این مردم ، دانه‌های دلشان پیدا بود


می‌پرد در چشمم آب انار : اشک می‌ریزم
مادرم می‌خندد
رعنا هم

"سهراب سپهري"

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرمایه ای نیست داشتن آدمهایی که حالت را بپرسند ؛

از آن بهتر داشتنِ آدمهایی است که :

بتوانی در جواب احوالپرسی هایشان بگویی :

خوبـــــ نیستـــــم ... !!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر لحظه به یادت هستم
و بی حرف مینشینم و به تو میاندیشم
هر بار که صدات میزنم
و هر بار به این فکر میکنم چرا صدایم را نمیشنود
و هر لحظه به این فکر میکند
میخندی شادی یه وقت چیزی ناراحتت نکند
تنها به جایی اینکه مستقیم به خودت بگویم
تمام احساسم را پشت یه مانیتور مینشینم مینویسم
گاهی هم بجای نوشتن فقط میخوانم
شاید روزی بتوانم تمام نگرانیهایم را به تو بگویم
اما ان زمان چه اتفاقاتی میافتد نمیدانم
همین ندانستنها باعث میشود در برابرت سکوت کنم
حرف نزنم و فقط لبخند بزنم تا تو نیز لبخند بزنی
تا شاید روزی بگویی حالت خوب هست یا حالت بد
تا شاید روزی بگویی تو نیز دل تنگم میشوی
تا شاید روزی چشمانت در چشمانم گره بخورد و حس کنم زندگی را
تا شاید روزی ........................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این چشم نیست که تو را می بینـــــد

این تمــــــام من است که در تو غرق شــــده...

وقتی نفس می کشــــی

انگار منم که بازدم لحظه های نابــــــــ توام

وقتی خراشـــــــی مرا به درد می آورد

انگار تویــــی که در هم می شکنـــی

وقتی لبتـــــــــ تبسم می آفرید

انگار منــــم که از عمق شکفتــــه می شوم

وقتی سرمـــــــا مرا احاطه می کند

انگار تویــــی که لرزه بر اندامتـــــــ نمایان می شود

این گونه است که من و تو یکــــــــــی می شویم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در لحظاتی که
تو غم داری
دلم سخت میگیرد
لحظاتی که
شادی
لبخند میزنم
و لحظاتی که
ساکتی
دلهره ای عظیم
قلبم را میفشارد
اخر نگرانت میشوم
نکند
چیزی شده که
نمیخواهی من بدانم
اما خودم را به اب و اتش میزنم
تا بفهمم
تا بدانم
چه کنم
تا تو شاد شوی
تا بخندی
تا ارامش بگیری
تنها
لبخندت
مرا ارام میکند
و اشکت ویران
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کمی انسوی رویا مینشینم
موهایم را میبافم
به تو میاندیشم
و ارام تبسم بر لبانم میشکفد
هرگز نگفته ام
اما حتی نامت نیز
لبخند بر لبانم جاری میکند
حتی وقتی دلم سخت میگیرد
نمیدانی چه لذتی دارد
با تو سخن میگویم
و تمام حرفهای ناگفته ام را
به تو میزنم
ان لحظه که نگاه منتظرم را به سوی پنجره میدوزم
حسی در من هست
انگار تو نیز
چشم به راهم هستی
انگار تو نیز همچون من نگران میشوی
دل تنگ میشوی
حتی نمیدانم
چگونه میشود
تک تک حسایم را برایت بگویم
اخر هنوز نیز
وقتی میبینمت
لبانم قفل میشود
و تنها با چشمانم تماشایت میکنم
و تنها دیدنت را دوست میدارم
و زبان قفل شده ام بی انکه
بشنوی
حرفها دارد برای گفتن اما
چشمانت زبانم را بند میاورد
حضورت انقدر مرا گرم میکند که
فراموش میکنم
تمام گلایه هایم را
 
بالا