سرزمين روياها

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
خلوتم را نشكن
شايد اين خلوت من كوچ كند
به شب پروانه
به صداي نفس شهنامه
به طلوع اخرين افسانه
و غروبي كه در ان
نقش ديوانگي يك عاشق
بر سر ديواري پيدا شد.
خلوتم را نشكن
خلوتم بس دور است
ز هواي دل معشوق سهند
خلوتم راه درازي ست ميان من و تو
خلوتم مرواريد است به دست صياد
خلوتم تير وكماني ست به دست سحر
خلوتم راه رسيدن به خداست
خلوتم را نشكن
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر اين باران كه از چشمم سرازيرست:heart::heart:ندارم از كسي ياري, همه سر ها كنون زير است.
كجايي يار ديروزي ؟تو اي شمع, بال سوزم :heart::heart:چرا اينگونه گشت آخر, وجودت لعل و اكسير است.
بگو با من چه كمي داشت آخر, ميان عشق من با تو:heart::heart:كه بي من ديگرت دل, آسوده وسيراست
زماني بت تو بودي عابدت من:heart::heart:چنان گشتي كه روبه در خيالت, حكم يك شير است.
اگرچه غم درونم خانه كرده تا ابد:heart::heart:برو ديگر كه هرچه بوده, دست تقدير است.
:w34:
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا خوب بود...و آفتاب با گرمايي دلپذير مثل يه روز بهاري همه جا رو گرم و روشن و مطبوع كرده بود ..نسيمي دلنواز از همه سو ميوزيد...و من با تمام وجود داشتم در زيباترين كوچه باغهاي سرزمين روياهايم ...زير چتر عطر اقاقيا و از كناره چهچه جويباري قدم ميزدم...سرخوش و شاد بود و ته دلم احساسي شيرين و آرام داشتم...اگر دست دراز ميكردم ميتوانستم ترنم پرندگان را از منقارشان بچينم....ميتوانستم شادي و سرزندگي گلها را توي سبدم بريزم...ميتوانستم واسه عابري خسته يه چاي شعر پهلو بريزم...و بگويم نه خسته عزيز...دلشاد و سرخوش باشيد و لبهايتان همواره مرطوب صداقت....

به نيمه هاي كوچه نرسيده بودم كه ناگهان آسمان منقلب شد آنچنان ابرهاي سياه دلزدگي و ريا و تزوير آسمان روياهايم را پوشاندن كه خورشيد صداقتها رنگ باخت...تاريكي و نخوت همه جا را فراگرفت ...
عابر خسته گريخت ...پرندگان شادي ترنمهاي زلالشان را برداشتند و به لانه هايشان پناه بردند...گلها طراوتشان را به جويهاي آب ريختند ...لاي لاي جويبار ميان كوچه به هاي هاي مبدل گشت...
دلم از قفسه سينه ام ميخواست بگريزد...آنچنان نسيم دل انگيز قهر آميز ميوزيد و هوي هويييي ميكشيد كه فراموشم شد كه اين همان نسيمي بود كه دست نوازشش هراز گاهي گونه هايم را مينواخت..ترجمان بي رحمي شده بود و غضبناك طومار احساسم را ميپيچاند.

صداي كوبش درها بلند شد..پنجره ها لرزان و ترسان شدن...درختان گيسو پراكندن و واويلا كنان خود را به چپ و راست ميكشاندن...باد ميان عطر اقاقيا پيچيد و حرمتش را دراند...گلبرگهايش را ميان كوچه به بي شرمي ‌‌گل ها كشاند....
از هول و هراس با چشماني به وحشت نشسته دستانم را بر روي گوشهايم گذاشتم و فرياد كردم....اما هيچ صدايي از دهان خارج نشد...فرياد كردم و فرياد كردم..سينه ام انباشه از فرياد بود...اما نميتوانست خارج شود...باز فرياد كردم و فريادكردم...اما جز صداي وحشت كوچه باغم چيزي نبود...جز زجه بلبلانش ...جز هاي هاي جويبارش ...جز لابه هاي بيدستانش ...جز صداي گريه هاي سوزناك روحم چيزي نبود.
طوفان قهران و غضبناك تاباند و غلطاند و بي رحمانه و دندان سايان توفيد و رفت.


آري بعد ازاين طوفان لجاجتها و حرمت شكني ها من ماندم و روحي زخم خورده و كوچه باغي به تاراج طوفان رشك و حسد رفته ...سر بر ماتم كوچه باغم نهادم و ناباورانه گريستم...و گريستم...و گريستم..درسكوتي دردناك گريستم.
من ماندم و قلبي تهي از روياهاي شيرينم...
من ماندم و جويباري گل آلوده...و گلهايي پرپر ...من ماندم بيدستاني ويران و خانه هايي به يغماي طوفان رفته ...من ماندم و شيون بلبلانم...
من ماندم و لبهايي به سكوت بسته.

پ . ن: تقصير خودم بود من سياهي و نكبت اين طوفان را درگوشه آسمان روياهايم ميديدم...اما هرگز فكر آن را نكردم كه به تاراج كوچه باغم بيايد.
كوچه باغم به تاراج رفت و من دم نزدم...
اما دوباره ميسازمش ...زيباتر از قبل...زيباتر از هر كوچه باغي .
سلام ميخواستم فقط نظري داشته باشم در مورد اين نوشته. كه نه به عنوان نقد بلكه احساسي كه از خواندن يك شعر يا اثر در فرد, تعالي پيدا مي كند است.
نيچه مي گويد: اگر هنر نبود,زير بار حقيقت در هم مي شكستيم.
در نظر بنده هنر تجلي گاه واقعيتهايي است كه انسانها به آن خو گرفته اند وا قعيتي كه تعريفش براي آنها دروغي بزرگ است كه همه باورش كرده اند.غم, تنهايي, غربت, زندگي ماشيني ,شكست ,نابرابري و نا اميدي... و نويسنده به قصد فرياد اين غم دروني آنها را در پشت مرموزانه ترين جمله بندي ها و با تكيه بر تشبيه ومبالغه به زبان مي آورد كه البته نه براي آشفتگي اذهان كه تنها فراخواني است براي دلهاي پريشان... و زنجير شده در آن واقعيت جاري. و زماني ميتواند اثري اثر گذار باشد كه گوينده از متني واقعي يا از سرگذشتي كه خود در بطنش بوده, بگويد. اين متن زيباي خانم گلابتون نوشته اي است كه به دور از راديكال خود پرستي و در فضايي كه روح خيال انگيز هر كس با بستن چشمانش قادر به تصور رويا گونه آن در ذهن است, نوشته شده و توصيفاتي كه در هر لحظه از پيرامون حادثه بيان شده است خواننده را نيز همراه خود به آن سرزمين رويا ها پرواز ميدهد. گو اينكه نظمي كه در بعضي قسمتها جاري است هم, لغزش نرم, روي كلمات و آهنگين نمودن آن را دو چندان نموده-...سر بر ماتم كوچه باغم نهادم و ناباورانه گريستم...و گريستم...و گريستم..درسكوتي دردناك گريستم.- ...طوفان قهران و غضبناك تاباند و غلطاند و بي رحمانه و دندان سايان توفيد و رفت.- اگر نوشته را به سه فصل شروع و گذر و پايان تقسيم كنيم , بيشتر با دو بخش اول توانستم همزاد پنداري كنم شايد هنوز اميدي كه بشارت پاياني را ميدهد برايم قابل لمس نبوده و اينكه در پايان هر نوشته اي منتظر يك پيغاميم كه نوعي سنت شكني باشد و استفاده از سخن ديگران بجاي آنچه كه خود نويسنده مي توانست به زيبايي و يا حتي در سادگي بيان كند ميتواند ذهنيت خواننده را تا حدودي مكدر كند"اما دوباره ميسازمش ...زيباتر از قبل...زيباتر از هر كوچه باغي".
در پايان از مدير عزيز كه تواناييه نقد پذير بودنشون رو نشون دادند متشكرم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بي نهايت از اظهار نظرتون سپاسگذارم دوست خوبم...
اگه مانعي نداره ميخوام در خصوص بخش پاياني صحبتهاتون بيشتر برامون توضيح بديد...( ارتباط با بخش پاياني و انتظاري كه داشتيد و احيانا برآورده نشده.)

با تشكر از همراهيتون.
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بي نهايت از اظهار نظرتون سپاسگذارم دوست خوبم...
اگه مانعي نداره ميخوام در خصوص بخش پاياني صحبتهاتون بيشتر برامون توضيح بديد...( ارتباط با بخش پاياني و انتظاري كه داشتيد و احيانا برآورده نشده.)

با تشكر از همراهيتون.
خانم گلابتون! مدير محترم بخش هنر و ادبيات ...! شما البته لطف داريد. و شرمندمون مي كنيد.
بنده با دو مربع سبز كمرنگ كوچيك در حدي نبودم كه نوشته شما رو از منظر نقادي به چالش بكشم. اين زيادي خواهي از بخش پاياني اثر رو هم بذاريد به حساب زياد فيلم ديدن بنده و علاقه ام به پايان هاي دلخراش كه در اوج موفقيت صورت ميگيره...
براي اينكه امريه شما خالي از جواب نمونه عرض شود كه اولا من پي نوشت شما به نوشته را, نه در عرض نوشته كه در طول اون حساب كردم- اين اشتباه اولم بوده شايد- وبا عرض معذرت كلام"دوباره ميسازمت..." رو قصوري بر اون دونستم.
يعني بيشتر منتظريم تا جمله اي بشنويم تا آن را ورد زبان خود بسازيم .
چند پايان از چند اثر متفاوت:
" در هذيان گرم مه, عرق ميريزدش , آهسته از هر بند..." /شاملو/
"انسان ها هميشه در لحظه مناسب به مكاني مي رسند كه شخصي منتظرشان است"/پائولو/
"و همه پاي در راه بي پايان خاور نهادند"/كازانتزاكيس/
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اتفاقا من اينجور بحثها و به چالش كشيدنها رو از بي تفاوت گذر كردن از مطلبي و تنها به دادن امتيازي بيشتر طالب هستم و خواهم بود...به نظر من فقط در اين چنين شرايطي هست كه اذهان روشن ميشه و تفكرات نو پديدار ميشه...متشكرم كه نوشته بنده رو قابل به چالش كشيدن دانستيد...داشتن دو مربع يا 200 مربع هيچ نقشي در ابراز عقيده شما و يا ديگران نداره عزيز...خوشحال ميشم و به بنده افتخار ميديد كه نظرتون رو ميفرماييد.
هرگز نگذار آگاهي از عيب هايت ، تو را بترساند( پائولو كوئليو)


در خصوص بخش پاياني ... كه بر اساس انگيزه هاي واقعي و دروني من ايجاد شده...يعني داشتن اميد در پاياني خاكستري ....ميشه استناد كرد به :
من ايمانم را ؛ عشقم را؛ به زندگي كردن نيز نخواهم آلود. (دكترشريعتي - معبد ص 512 )
عقيده بنده بر اين است كه تا وقتي ميشه دستي به ديوار گرفت و دستي بر زانو چه نياز به شانه هاي بي اعتمادي...و باز جناب دكتر ميفرمايند.
من با اين درياي شب ، با اين طوفان هولناك سكوت ، مي مانم و كسي را به ياري نميخوانم ..نمي نالم.(معبد ص 513 )
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در خصوص بخش پاياني ... كه بر اساس انگيزه هاي واقعي و دروني من ايجاد شده...يعني داشتن اميد در پاياني خاكستري ....

عقيده بنده بر اين است كه تا وقتي ميشه دستي به ديوار گرفت و دستي بر زانو چه نياز به شانه هاي بي اعتمادي..
البته بنده اشاره كرده ام كه اين تناقض و عدم هم خواني من با بخش پاياني نوشته شما مربوط به سير فكري و عدم هم خوني با ظرف مكاني ارائه شده در بستر اثر شماست.
و البته اشااره شما در دست يازيدن به ديوارخود اتكايي ,نشان از هميت و جديت و از همه مهمتر ناشي از اميد است. چيز هايي كه متاسفانه همراه با تقسيم يكسان مغز و اعصاب جسمي بشر آنها نيز منصفانه و حداقل براي گروهي سهميه بندي نشده است.
گرچه هميشه با مسئله جبر و تا ثير اختيار درانتخاب نوع زندگي در كشاكش هستم و براي دوري از برداشت ناسالم ,طرف اختيار را گرفته ام, ولي اين دليل نميشود كه اثرات غالب اجتماع و محيط پيرامون را كه از آن به جبر تعبير مي كنم را بي ثمر دانست.
ضمنا از اشارات صادقانه تون سپاس گذارم و در مورد ارائه هر نظري از بنده كه باعث القاي برداشتي متفاوت , و شايد اشتباه ميشود معذرت ميخوام.
گويا تاثير امتحانات آخر سال و نبود اهرم مرسي به بخش سرزمين هاي رويايي نيز رسيده كه كسي اينجا نظري نميده.!
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
------------------\/--------------------
اولين برگ از دفتر عاشق~ي هايم را

به ياد آخرين رفتنت از شهر دورويي ها, بستم.
گفتي كه دوستت دارم , هنگام رفتنت.
همچون دانه گلي كه زير خاك, چشم انتظار بهار است,
نم باران بر تنم سابيد و من رستم.
عهد بستم عهد بستم كه ديگر دلم با تو است.
ديدي روز به پايان نرسيده اين پيمان چو~ن, بشكستم.?

++++++++++++++++:heart:+++++++++++++++++
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شايد هيچ علتي نيابيم شايد اگر بيعلت مي پذيرفتيم به درك حقيقت آسوده تر بوديم و شايد اگر واقعيت هاي دنيا را چون كودكي بي خيال, سوار بر بال بادباكي به آسمان مي سپرديم, حجم گريه ها را نيازي به سپردن در آغوش غير نبود. ولي هر چه بود از همان جمله بود.
...
 
آخرین ویرایش:

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]علم كوه:gol:

[/FONT]​
[FONT=&quot]با گروه دانشجويي سال سوم بود كه رفته بوديم كوه نوردي[/FONT]​
[FONT=&quot]قبلش حالم خوب بود اما روز صعود گويا از هيجان زياد[/FONT]​
[FONT=&quot]حالم متغيير شده بود [/FONT]​
[FONT=&quot]اما به روي خودم نياوردم و به همراه گروه راهي شديم[/FONT]​
[FONT=&quot]واقعا جاي با صفايي بود [/FONT]​
[FONT=&quot]معركه بود [/FONT]​
[FONT=&quot]از جلوي كمپ همه شماره بندي شديم و تك تك به دنبال هم راه افتاديم[/FONT]​
[FONT=&quot]حدود 300 نفر از سه دانشگاه بوديم[/FONT]​
[FONT=&quot]خيلي جالب بود و هيجان انگيز[/FONT]​
[FONT=&quot]صبح بود هواي پاييزي ...نم باروني و نواي مرغكان توي نهر آب[/FONT]​
[FONT=&quot]آسمون حسابي مه گرفته بود[/FONT]​
[FONT=&quot]فقط [/FONT] [FONT=&quot]نهر[/FONT][FONT=&quot]آبي كه ازكوه پايين ميومد پيدا بود[/FONT]​
[FONT=&quot]همه جا پراز گل بود[/FONT]​
[FONT=&quot]لاي همه سنگها[/FONT]​
[FONT=&quot]دلم ميخواست تا ابد اونجا بمونم[/FONT]​
[FONT=&quot]از دور صداي يه گله ميومد[/FONT]​
[FONT=&quot]صداي زنگوله هاشون[/FONT]​
[FONT=&quot]گاه گاهي باد صداي ني چوپون رو هم مياورد[/FONT]​
[FONT=&quot]چندتا خرگوش هم ديدم لاي سبزه ها سرك ميكشيدن[/FONT]​
[FONT=&quot]توي آب رودخونه چند تا پرنده آب بازي ميكردن[/FONT]​
[FONT=&quot]بالاي رودخونه معلوم نبود مه گرفته بود[/FONT]​
[FONT=&quot]انگار ميكردي كه اين آب از توي دل آسمون و از لابلاي ابرها داره مياد پايين[/FONT]​
[FONT=&quot]وقتي همراه گروه بودم از اينكه ميديدم چقدر قدمهاشون رو با اون سماجت به اين علفهاي نازنين ميكوبن و ميرفتن بالا دلم ميگرفت[/FONT]​
[FONT=&quot]دلم ميخواست وقتي پاها شون رو از روي علفها برميدارن همشون رو ناز كنم[/FONT]​
[FONT=&quot]و دوباره بهشون قوام بدم[/FONT]​
[FONT=&quot]دلم ميخواست كفشهامو دربيارم تا آسيب نبينن[/FONT]​
[FONT=&quot]دوتا معبر رو رفتيم بالا....اما به سختي[/FONT]​
[FONT=&quot]حال خوبي نداشتم...آخ قلبم[/FONT]​
[FONT=&quot]نفسهام به شماره افتاده بود ...اما دلم ميخواست مقاومت كنم[/FONT]​
[FONT=&quot]با تمام توانم داشتم ادامه ميدادم[/FONT]​
[FONT=&quot]مرتب به خودم ميگفتم ..سايه تو ميتوني[/FONT]​
[FONT=&quot]همينطور كه ميرفتم يه قاصدك اومد جلوي روم[/FONT]​
[FONT=&quot]مثل اينكه اومده بود بهم ميگفت صبركن[/FONT]​
[FONT=&quot]كجا ميري اون بالا خبري نيست[/FONT]​
[FONT=&quot]هرچي هست همينجاست[/FONT]​
[FONT=&quot]توي اون حال ياد اين شعر افتادم[/FONT]​
[FONT=&quot]اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد[/FONT]
[FONT=&quot]معشوق همينجاست بياييد بيايد[/FONT]
[FONT=&quot]معشوق[/FONT][FONT=&quot] شما همسايه ديوار به ديوار[/FONT]
[FONT=&quot]دراين وادي سرگشته شما درچه هواييد[/FONT]
[FONT=&quot]ميخواستم بهش بگم[/FONT]​
[FONT=&quot]من دارم معشوقم رو ميبينم[/FONT]​
[FONT=&quot]همينجاست[/FONT]​
[FONT=&quot]كنارمه[/FONT]​
[FONT=&quot]دارم لمسش ميكنم[/FONT]​
[FONT=&quot]بوش مياد[/FONT]​
[FONT=&quot]حسش ميكنم[/FONT]​
[FONT=&quot]چشمام رو بستم و دستم رو به يه تخته سنگ گرفتم[/FONT]​
[FONT=&quot]واقعا حسش كردم[/FONT]​
[FONT=&quot]از ابتداي صف شماره ها رو داشتن با صداي بلند اعلام ميكردن[/FONT]​
[FONT=&quot]حالا نوبت من بود كه شماره گروه بنديم رو اعلام كنم[/FONT]​
[FONT=&quot]شماره ام سي و يك بود[/FONT]​
[FONT=&quot]نفر سي ام محكم گفت:[/FONT]​
[FONT=&quot]سي ....الله اكبر[/FONT]
[FONT=&quot]اما من هركاري كردم نتونستم بگم[/FONT]​
[FONT=&quot]سي و ....چند بود؟[/FONT]​
[FONT=&quot]راستي كي ميدونه بعد از سي چنده؟[/FONT]​
[FONT=&quot]من نميدونستم[/FONT]​
[FONT=&quot]از گروه خارج شده بودم[/FONT]​
[FONT=&quot]داشتم با دست معشوقم رو لمس ميكردم[/FONT]​
[FONT=&quot]و زير لب گفتم[/FONT]​
[FONT=&quot]و تبارك الله احسن الخالقين[/FONT]​
[FONT=&quot]چقدر تو زيبايي[/FONT]​
[FONT=&quot]احساس كردم اون سنگ ميخواد چيزي بهم بگه[/FONT]​
[FONT=&quot]سرم رو بردم نزديكتر[/FONT]​
[FONT=&quot]صداش ضعيف بود[/FONT]​
[FONT=&quot]آخه ميخواست از عمق اين همه سختي خارج بشه[/FONT]​
[FONT=&quot]آروم بهش نزديك شدم[/FONT]​
[FONT=&quot]بهش تكيه كردم سرم رو گذاشتم روي سينه اش[/FONT]​
[FONT=&quot]ميدونستم طاقت مياره[/FONT]​
[FONT=&quot]آخه خيلي محكم بود[/FONT]​
[FONT=&quot]كوه بود[/FONT]​
[FONT=&quot]استوار بود[/FONT]​
[FONT=&quot]دلم قرص بود[/FONT]​
[FONT=&quot]وقتي بهش نزديكتر شدم[/FONT]​
[FONT=&quot]صداشو شنيدم[/FONT]​
[FONT=&quot]گفت عزيزم به آسمان نگاه كن[/FONT]​
[FONT=&quot]گفتم نميبينم همه جا رو مه گرفته[/FONT]​
[FONT=&quot]گفت پس دستت رو بزار روي سينه ات و آسمون رو حس كن[/FONT]​
[FONT=&quot]گفتم چرا سينه من[/FONT]​
[FONT=&quot]گفت توي سينه تو يه دنيا آبي آسموني نقش بسته[/FONT]​
[FONT=&quot]منم دستم رو گذاشتم روي سينه ام[/FONT]​
[FONT=&quot]حس كردم[/FONT]​
[FONT=&quot]حس كر[/FONT][FONT=&quot]د[/FONT][FONT=&quot]م[/FONT]​
[FONT=&quot]حس كردم يه درياست[/FONT]​
[FONT=&quot]بهش گفتم حس ميكنم يه درياست...متلاطم و پرموج[/FONT]​
[FONT=&quot]گفت نه اين نقش آسمونه كه توي درياي دلت افتاده[/FONT]​
[FONT=&quot]تو هم آسمون رو داري هم دريا رو[/FONT]​
[FONT=&quot]اين هديه خداست..قدرش رو بدون[/FONT]​
[FONT=&quot]آروم نشستم كنارش[/FONT]​
[FONT=&quot]و نگاهم به سبزه ها بود كه چطور قد ميكشيدن [/FONT]​
[FONT=&quot]و سرخوشانه ترانه سرايي ميكردند[/FONT]​
[FONT=&quot]كه يهويي ديدم[/FONT]​
[FONT=&quot]رئيس گروه اومده كنارم[/FONT]​
[FONT=&quot]همينطور بقيه بچه ها[/FONT]​
[FONT=&quot]آه ..ديگه سبزه ها رو نميديدم زير پاي بچه ها بودن[/FONT]​
[FONT=&quot]هركدوم يه چيزي ميگفتن[/FONT]​
[FONT=&quot]مطمئن بودم[/FONT]​
[FONT=&quot]لبهاشون تكون ميخورد[/FONT]​
[FONT=&quot]ولي صدايي نداشتن[/FONT]​
[FONT=&quot]من فقط صداي سنگ و آب و آسمون و زمزمه علفها رو ميشنيدم[/FONT]​
[FONT=&quot]ديدم رئيس گروه خانم اميري رفت يه مقداراز آب رودخونه آورد[/FONT]​
[FONT=&quot]و پاشيد توي صورتم[/FONT]​
[FONT=&quot]تمام قطرات آب سر و صورتم رو به بازي گرفتن[/FONT]​
[FONT=&quot]و روي گونه و چشمام و لبهام سر ميخوردن و پايين ميومدن[/FONT]​
[FONT=&quot]با اينكه چشمام باز بود[/FONT]​
[FONT=&quot]من احساس كردم بايد چشمام رو بازكنم[/FONT]​
[FONT=&quot]و باز كردم[/FONT]​
[FONT=&quot]ناگهان صداي سنگ و آب و آسمون و ترانه خواني علفها قطع شد[/FONT]​
[FONT=&quot]صداي همهمه بچه ها بود كه داشت گوشهامو كر ميكرد[/FONT]​
[FONT=&quot]و دست خانم اميري كه قرصي رو با فشار زير زبونم ميگذاشت.[/FONT]​
[FONT=&quot]بعد از اينكه كمي حالم جا اومد[/FONT]​
[FONT=&quot]يكي از بچه ها كه اونم نميخواست به اين كوهنوردي ادامه بده مسئول همراهي من تا كمپ شد[/FONT]​
[FONT=&quot]چقدر دلم ميخواست تنهايي برگردم[/FONT]​
[FONT=&quot]صداي نسترن نميذاشت صداي كروبيان رو بشنوم[/FONT]​
[FONT=&quot]صداي مقدس آب[/FONT]​
[FONT=&quot]صداي مقدس سنگ[/FONT]​
[FONT=&quot]صداي مه و آسمون[/FONT]​
[FONT=&quot]همينطور كه ميومديم پايين دوباره به اون قاصدك رسيدم[/FONT]​
[FONT=&quot]ديدم داره لبخند ميزنه[/FONT]​
[FONT=&quot]يه چشمك بهش زدم[/FONT]​
[FONT=&quot]خودش فهميد كه من همه چيز رو ديدم و شنيدم[/FONT]​
[FONT=&quot]اونم خنديد و زود رفت[/FONT]​
[FONT=&quot]و يه پروانه سرخوش مست رو دنبال كرد[/FONT]​
[FONT=&quot]ديدم كه تا دوردستها شادي كنان و رقصان با هم ديگه ميرفتند[/FONT]​
[FONT=&quot]وقتي رسيديم به كمپ برگشتم و واسه تمام خلايق خداوندي دست تكون دادم و بوسه ايي فرستادم[/FONT]​
[FONT=&quot]و بخاطر اين لحظات شيرين از همشون تشكر كردم[/FONT]​
[FONT=&quot]بوسه اي هم جداگانه واسه خداي مهربونم فرستادم[/FONT]​
[FONT=&quot]و گفتم شكرخداي خوبم دوستت دارم[/FONT]​
 

noosh_l

عضو جدید
:gol::gol::gol:
روزگارم ديگه نميتونه تو رو از من بگيره
آخه اونم ميدونه كه نفسم به نفس تو گيره
اره كار دل من و تو ديگه از عاشقي گذشته
بيا با هم نذاريم روياي دريا بميره
:gol::gol::gol:
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: bmd

گلابتون

مدیر بازنشسته
:gol::gol::gol:
روزگارم ديگه نميتونه تو رو از من بگيره
آخه اونم ميدونه كه نفسم به نفس تو گيره
اره كار دل من و تو ديگه از عاشقي گذشته
بيا با هم نذاريم روياي دريا بميره
:gol::gol::gol:

نوشين جان ممنونم از حضور گرم و با طراوتتون...:gol:
عزيزجان اميدوارم بيشتر از قلمتون ما رو مستفيض كنيد..:redface:
دوست خوب اين جستار بر اين بنا هست كه روياهاي خودتون رو به قلم بكشيد...يعني به نوعي خاطره نويسي هست كه از بطن روياهاي شما گرفته شده باشه...به نوشته هاي بنده و دوستان كه توجه كنيد از ساختاري اينچنيني برخوردار هست...كه قلمي نو را به ارمغان مي آورد.
اميدوارم كارهاي زيباي شما رو هم شاهد باشم گلم.:w27:
 

noosh_l

عضو جدید
سلام گلاب جان
مرسي از راهنماييتون
روياهاي قشنگي كه تو ذهنمه حتما مينويسم
البته شايد از لحاظ ادبي زياد جالب نتونم بنويسم
اما دوست دارم روياهامو به كاغذ بيارم
ممنون
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
چه زود میگذرد
انگار دیروز بود
که جوانه ها بر شاخه ای تک درخت باغچه ی ما متولد شده بود
و حال
وقت جدایی است
وقت رفتن
چون برگ ها خشک شده ی درخت
چون کوچ پرندگان
حال باید رفت
باید از این دیار رفت
از این گذر زمان گذشت
و به دیار دیگر رفت
دیاری که هیچش معلوم نیست
شاید اصلا دیاری دیگری نباشد
شاید
آه خسته شدم از این همه شایدها و ندانستن ها
از این همه گفتن ها و نخندیدن ها
از این همه خندیدن ها و نبودن ها
خسته ام خسته
دیگر توان حمل کردن کوله بار زندگیم را ندارم
دیگر توان هیچ چیز را ندارم
تنهامیخواهم بروم
نمیدانم به کجا
فقط میخواهم بروم
باز هم نمیدانمی جدید
باز هم ...
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادش بخیر زمانی هم اینجا نصف غصه هامون رو منزلگه بود.. چه خطهایی رو زمینش کشیدیم چه یادگاریهایی رو دیواراش خراشیدیم.. بازم اومدم تا یه گوشش رو آب جارو کنم اندازه نشستنم.
یه عکس کوچولو از روز تولد بچگی غمهام روبروم ..
اینجام الان
نه سایه ای کنارم که تنها همدمم باشه.. نه صدایی تو گوشم که همصدام بشه و نه نوری که چراغ دلم بشه
تنهای تنها برای یاد آوری همه آنچه میخواستم و اینی که ااز من مونده
:gol:
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
  • از صبح بر خودم نهیب زدم تا حسی برم بگیرد و:que:

  • الان در انتهای آن چز حس دلتنگی چیزی نصیبم نشده کاش آرزو نمیکردم..:que:

  • و مثل جسدی بیروح بی حس نیز میموندم.. :que:

  • شاید دیدن این افتاده بر زمین حسی در او که شاید بیاید ایجاد میکرد..:que:

  • به یاد روزایی که این حرف همیشگی دلهامون بود..:que:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
کوچه باغ
امروز چه گرد و غباری داشت کوچه باغمان
پر بود از لدر و ماشین های سنگین
میخواستن کوچه کاه گل یادگار پدر را خراب کنند
به جایش بزرگراه 16 متری بسازند
هنوز نساخته
همسایه مان صدایش در آمده است
دیگر صدای بلبلی که در درخت چنار لانه داشت نمی آید چون نه لانه ای هست نه درختی
به جایش آپارتمان
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سرزمین رویاهمان بیشتر می خندیدیم بازی مکردی مشق می نوشتیم نقاشی مکردیم و انشائ هایمان را میدادیم بزرگتر ها بنویسند و ذهن مان پر بود ازیک سبد ای کاش

ای کاش بزرگ نمی شدیم .....
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیا ندیده چون من سبز رو ,زرد سیرت
هوا آرام و این جا من زمینم
تنم آغشته با درد جدایی
من غمینم
افق را ابر سرخی در برش هست و
تو چه دانی؟
تن سبز خاکم را بینی و
من را چه خوانی؟
که غرش زین هوای برخون نشسته شد نصیبم
سالها که بگذرد
ازین خاک
گلی خواهد روئید...
ازو سراغ چون من تنهایی را نجویید
سکوت
مرگ
نسیان بشر از فرط گلاویز شدن با همه خویشتنم
این را به تو گفتم ,به او لیک,نگویید.

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
هم يار

هم يار

اي زمان،بايست
تا با او از خود بگويم
اي زمان،بايست
تا با او از صداقت از عشق بگويم
اي زمان،بايست
تا با او از زمانه بگويم
اي زمان،بايست
تا با او از شور از هيجان بگويم
اي زمان،بايست
تا با او از آگاهي بگويم
اي زمان،بايست بايست
تا با او از پاكي از مبارزه بگويم
اي زمان،به تندي بگذر
تا با او به آزادي بپيوندم
اي زمان،آرام گير
آرام...
تا او را زندگي كنم.
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز ای فصل برگ ریز.
و ای آبان تو ای ماه جدایی
غمی دارم به دل, از تو گلایه
کجا بردی آفتاب را؟
من به سایه

آهای ای ماه زرده بی طرفدار
مرا در خود رها کن
رها کن
دست بردار...

تورا سری است با من یا جانان ای ماه غمگین؟
که جانان از تو و من زو, اینگونه رنگین

که او تنها
و من بی او
هوا اینگونه سنگین...

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بازم نميدونم خواب بودم يا بيدار...
نميدونم شايد من يه بعد سوم هم دارم خودم خبرندارم
فكركنم بعضي از شبها توي اون بعدم قرار ميگيريم
مثل ديشب
دوباره به وضوح ديدمش ...بازم زير آلاچيق
مثل هميشه داشت ..ني .. ميزد...چه آوايي چقدر دلنشين.
دفعه پيش يه لباس راه راه خاكستري و آبي تنش بود
اينبار يه بلوز سرمه ايي...
نور روشنايي هاي باغچه اطرافش رو روشن كرده بود
مثل يه هاله نوراني اطرافش رو گرفته بود
نميدونم چرا ميترسيدم برم طرفش
انگار اين ترس من رو حس كرد و سرش رو آروم بلند كرد
با اشاره سر بهم گفت كه نترس بيا اينجا
بيا كنارم
بازم دلهره داشتم ..علتش رو نميدونم اما ميترسيدم
اما اينقدر صداي ...ني اش...روح انگيز بود كه پاهام از من نافرماني كردن و
آروم و آهسته رفتم به طرفش ...
مثل هميشه بازم گرم و دوستداشتني ...
ميدونستم ميتونم بهش اعتماد كنم..اما يه صدايي درون نهيب ميزد
هشدار ميداد...
دور نگهم ميداشت...
يادمه دفعه پيش از دستم ناراحت بود...
اما اينبار نه...اصلا ناراحت نبود..فقط غمگين بود.
انگار دلش شكسته بود...اما چيزي نميگفت..فقط نگاهم ميكرد.
دلم ميخواست برم كنارش
اما با اون هشدار دروني ترجيح دادم
بشينم ميون گلها
همونجا بين گلهاي شب بو زير درخت اقاقي نشستم..
گلبرگهاي اقاقي مثل برف روي سرم ميريخت
از دور نگاهم ميكرد و حس كردم اشك توي چشماش جمع شده
نه من حرفي ميزدم نه اون
فقط نگاهش سوزان و ملتمس بود
و من سراپا اندوهي وصف ناشدني.........
........
.......

دوستان اجازه بدين بقيه اش رو بعد براتون بنويسم.
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این خنده های تلخ تو
زمزمه های رفتنه
ماندن میان حادثه
رمق نمانده این همه..!؟!

شبها کنار همدگر
خنده مونم کنایه بود
{پر دادن باد بادکا
توی~ه حیاط این خونه}
همش برای شادی و حرفهای بی گلایه بود.

یادت میاد شعر بارون,حدیث بغض شیشه ها؟
نجوا~ی آب و پنجره..گمشده ای تو بیشه ها

سمفونی این دل زار
نتهای لا و بیکلام
پنجره ای رو به طلوع
قصه یک رفاقته
گفتیم و دیگر والسلام



 
آخرین ویرایش:

aramesh_sahar

کاربر فعال
تو را میخوانم
از لا به لای پیچک ها و سبزه ها
در میان ابرهای خاکستری ...
نه
تو همه جا هستی
ولی من دوست دارم تو را در میان زیباترین آفریده هایت جستجو کنم
ای معشوق من ...
ای تنهاترینم...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اشک‌هایم، اشک‌های بیهوده
به چه معنایند،... نمی‌دانم من
اشک‌هایی که از عمق آن یاس مقدس
.......از قلبم می‌جوشند و در دیدگانم فرومی‌نشینند...
به هنگام تماشای کشتزارهای شاد پاییزی
و اندیشیدن به روزهایی که دیگر بازنمی‌گردند


به روشنی اولین پرتویی که بر بادبان‌های کشتی‌ای می‌تابد
.......که دوستانمان را از جهان دیگر
........................................بدین جهان می‌آورد
به حزن‌انگیزی آخرین پرتویی که بر آن کشتی
.....................................................به سرخی می‌گراید
و هرآنکس را که بدو عشق می‌ورزیدیم
.........................با خود به افق‌های دور می‌برد
بی‌نهایت غم‌انگیز، بی‌نهایت روشن، روزهایی‌ست که دیگر بازنمی‌گردند


آه، غم‌انگیز و غریب چون آواز پرندگان نیمه مست از خواب
....که در سحرگاهان ظلمانی تابستان
............به گوش‌هایی نیمه جان می‌رسد
...و به هنگامی که فروغی کم رمق از قاب پنجره
.................به چشمان نیمه باز می‌تابد
بی‌نهایت غم‌انگیز، بی‌نهایت غریب، روزهایی‌ست که دیگر بازنمی‌گردند


به سان بوسه‌هایی که پس از مرگ عزیزی به خاطر می‌آوریم
و به شیرینی بوسه‌های نومیدانه و خیالی
..................................به لب‌هایی که از آن دیگرانند؛
به ژرفای عشق،
....به ژرفای نخستین عشق
و پریشان از آن همه افسوس که به همراه می‌آورد
آه، مرگ در زندگی، روزهایی‌ست که دیگر بازنمی‌گردند


 

noosh_l

عضو جدید
ساحل دريا سرزمين روياهاي من و تو ه
خيلي ها ميگن اي كاش هميشه رويا بمونه
اما من ميگم اي كاش به زودي واقعيت بشه تا رويا رو كنارت كامل حس كنم و هميشه با تو باشم
تو ساحل قدم بزنيم و
دستامو بگيري و يك بوسه توي مه به گونه‌هام بزني
يعني اون روز ميرسه؟؟؟؟؟؟
به زودي:heart:
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بدتر از ساعاتی پیش
تن به شعر و غزل و یادِ تو سپردم ,بیتاب
تو به من خنجری از جنس اهورایی آن عشق زدی
اندکی ایست بیا دریاب
من برای چه نویسم ؟
که هوا بس تارست
من برای که نویسم؟
که مگر بیدار است؟
از کدامین خبرت دل به امیدی بسپارم؟
وز کدامین سفرم خوان دلم بگشایم..؟
تو نیایی, دل من در سایش
خاک گورم نرسی, طعمه یک فرسایش.
رنج تهمت به در این دل زار کشیدی وچه بسیار خواهش
تو زما دور بُدی شاید ..
که شدم از تو و دنیا و هوایت, پالایش



 
بالا