راهنمایی و مطالعه گروهی کارشناسی ناپیوسته معماری

وضعیت
موضوع بسته شده است.

FCH

عضو جدید
سلام خوب هستین؟شمام امسال کنور دادین؟اسمتون فرزانه هست؟اگه آره خوشبختم اسم منم فرزانه هست:redface:
سلام عجیجم
آره
امسال کنکور دادم که ای کاش نمی دادم :دی
اسمم هم فرزانه س
منم خوشبختم
خوش اومدی به جمعمون
 

Sepideh.mt

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقتا اینجوری میشه بعضی وقتا هم مثله رواله سابق درست کار میکنه !
من فکر میکردم اشکال از منه....سیستم باگ داره :lol:

دقیقا سینا اشکال از خودته. سیستمتم مثله خودته واسه 2نفر بخوای تنکس بزنی reset میشه:w15::w15::w15:
 

hamid625

عضو جدید
اكادمي معماري

اكادمي معماري

سلام كي اكادمي معماري مهندس سعيدپوررورفته.راستش امروزتماس گرفتم.گفتندكل دروس تضميني784هزارتومن.البته با30درصدتخفيف.ولي ميخوام 2-3تاش روبرم چون شاغلم.اگه كسي قبلااونجارفته بگه واقعاميشه روقبولي حساب كرد.درضمن ميشه جزوه درسهاي ديگرروياازاكادمي ياازبچه هاگرفت.راستش ازادفقط ميخوام امتحان بدم.چون هزينش گرونه. علمي كاربردي ميخوام امتحان بدم.اگه قبول شدم كه هيچ .وگرنه واسه دولتي سال ديگه اماده ميشم تاقبول شم.حيف كه امسال نتونستم شركت كنمممم:(:crying:درضمن اقاسينانمونه دفترچه علمي كاربردي سال87رواپلودكردم.اگه شماياهركدوم ازدوستامايل بوديد ميتونيدازلينك زيردانلودكنيد.ممنون

http://parsaspace.com/files/8139038884/karshenasi_elmi_karbordi(hamid625).pdf.html
 
آخرین ویرایش:

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام كي اكادمي معماري مهندس سعيدپوررورفته.راستش امروزتماس گرفتم.گفتندكل دروس تضميني784هزارتومن.البته با30درصدتخفيف.ولي ميخوام 2-3تاش روبرم چون شاغلم.اگه كسي قبلااونجارفته بگه واقعاميشه روقبولي حساب كرد.درضمن ميشه جزوه درسهاي ديگرروياازاكادمي ياازبچه هاگرفت.راستش ازادفقط ميخوام امتحان بدم.چون هزينش گرونه. علمي كاربردي ميخوام امتحان بدم.اگه قبول شدم كه هيچ .وگرنه واسه دولتي سال ديگه اماده ميشم تاقبول شم.حيف كه امسال نتونستم شركت كنمممم:(:crying:
فکر کنم بتونی روش حساب کنی
همکاسی من میرفت رتبش 160 شد
یکی از دوستام هم پارسال ریاضی و ایستاییش رو میرفت رتبش 33 شد، البته اون خودش خیلی میخوند
جزوه هاش رو به دوست پسرش هم میداد میخوند دوست پسرش 1200 یا 1100 شد
رتبت چند شد؟؟
 

Sepideh.mt

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام كي اكادمي معماري مهندس سعيدپوررورفته.راستش امروزتماس گرفتم.گفتندكل دروس تضميني784هزارتومن.البته با30درصدتخفيف.ولي ميخوام 2-3تاش روبرم چون شاغلم.اگه كسي قبلااونجارفته بگه واقعاميشه روقبولي حساب كرد.درضمن ميشه جزوه درسهاي ديگرروياازاكادمي ياازبچه هاگرفت.راستش ازادفقط ميخوام امتحان بدم.چون هزينش گرونه. علمي كاربردي ميخوام امتحان بدم.اگه قبول شدم كه هيچ .وگرنه واسه دولتي سال ديگه اماده ميشم تاقبول شم.حيف كه امسال نتونستم شركت كنمممم:(:crying:درضمن اقاسينانمونه دفترچه علمي كاربردي سال87رواپلودكردم.اگه شماياهركدوم ازدوستامايل بوديد ميتونيدازلينك زيردانلودكنيد.ممنون

http://parsaspace.com/files/8139038884/karshenasi_elmi_karbordi(hamid625).pdf.html

جزوه های آکادمی دست نویسه بچه هاست جزوه آماده ندارن بدن
بچه های آکادمی هم به کسی جزوه نمیدن
 

hamid625

عضو جدید
جزوه های آکادمی دست نویسه بچه هاست جزوه آماده ندارن بدن
بچه های آکادمی هم به کسی جزوه نمیدن
چراسپيده خانوم بچه هابه بقيه جزوه نميدن.وقتي باهم دوست باشن مگه به هم نميدن؟.مگه اينكه مسولين اكادمي خودشونوضايع كنن وبه بقيه بگن كه قسم بخورن كه به كسي ندن.به هرحال ميشه خودت دليلش روبهم بگي؟
 

سعید معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط آکادمی..................
 

Sepideh.mt

عضو جدید
کاربر ممتاز
چراسپيده خانوم بچه هابه بقيه جزوه نميدن.وقتي باهم دوست باشن مگه به هم نميدن؟.مگه اينكه مسولين اكادمي خودشونوضايع كنن وبه بقيه بگن كه قسم بخورن كه به كسي ندن.به هرحال ميشه خودت دليلش روبهم بگي؟

به خاطره خیلی چیزا
یه سری دوستم جزوشو داد به یکی دیگه خبری ازش نشد فکر کن این همه جزوه دست نویسش یهو پرید
من گروه A بودم یه روز یکی از گروه B اومد گفت چون جزوه های ما به سر فصله آزمون نمیرسه جزوتو بده کپی بگیرم
فرداش دست خطه من دسته همه کد B ها بود
بعدم چون دست نویسه هرکی واسه خودش یه گوشش یه چیزیو توضیح داده که بعدا خوند بفهمه معمولا نمیدن به کسی
یه بارم یکی رفت جزوه یکیو کپی کنه دوستم رفته بود کتابخونه دیده بود جزوه های ما دسته همه هست پرسیده بود گفتن بهش که از یه فتو کپی تو انقلاب خریدیم
 

hamid625

عضو جدید
اكادمي معماري

اكادمي معماري

اولش اينكه خيلي راحت امسال قبولي سراسري بخاطرشركت نكردن ازدست دادم.دوم اينكه سپيده خانوم من ميگيرم وبه كسي هم نميدم كه انقلاب بگيرن.promtehمعمولن ميگن ازاون بترس كه سربه زيرداره اون همكلاسيت كه ميگي بهش نميخوره اتفاقا بهش ميخوره.به هرحال اگه برم كلاس.ايستايي و1-2تادرس ديگه روميرم:razz:
 

Sepideh.mt

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولش اينكه خيلي راحت امسال قبولي سراسري بخاطرشركت نكردن ازدست دادم.دوم اينكه سپيده خانوم من ميگيرم وبه كسي هم نميدم كه انقلاب بگيرن.promtehمعمولن ميگن ازاون بترس كه سربه زيرداره اون همكلاسيت كه ميگي بهش نميخوره اتفاقا بهش ميخوره.به هرحال اگه برم كلاس.ايستايي و1-2تادرس ديگه روميرم:razz:

فکر کنم ریاضی و ایستایی و هندسه ریاضی باهم تخفیف دارن
همین 3تا هم خوبن
ریاضی با استاد عباسی
ایستایی با خوده سعیدی پور
هندسه ریاضی هم مجتبی مهرعلی
 

masi_65

عضو جدید
سلام بچه ها خوبید؟من اسم چند تا از معمارای معروف دنیا رو میخواستم بجز زاحا حدیدو رایت.
 

hamid625

عضو جدید
معماراي معروف جنددهه قبل

معماراي معروف جنددهه قبل

ببينم دوست عزيزاگه اسم معمارامعروف چنددهه قبل روميخواي ايناهستند:
فرانك لويدرايت-لوكوربوزيه-ميس واندرروهه-انتونيوگودي-پي ير لوييجي نروي -لوييس ساليوان - -خريت ريتولد-رنزوپيانو-تويو ايتو-و.....(معمارهاي قرن بيستم)
ميتوني به ادرس زيرهم بري:
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=104299
 
آخرین ویرایش:

mahmood321

عضو جدید
بدون شرح

بدون شرح

باسلام خدمت دوستان
امیدوارم همگی خوب وخوش باشید ومیبینم طبق معمول دوستان دورهم جمع هستند
داستانهای جالبی تو میل من میاد که حیفم میاد برای شما تواین تاپیک درج نکنم پس لطفا بخاطراینکه مطلب خارج ازکنکورمیذارم عذرخواهی من رابپزیرید.ممنونم
 

mahmood321

عضو جدید
بدون شرح

بدون شرح


به گزارش آخرین نیوز، دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.

بعد از ظهر كه شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.

مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت كه با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حركت بود، ولی با هر برقی كه در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌كرد و لبخند می زد و این كار با هر دفعه رعد و برق تكرار می‌شد.

زمانیكه مادر اتومبیل خود را به كنار دخترك رساند، شیشه پنجره را پایین كشید و از او پرسید: چكار می‌كنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟

دخترك پاسخ داد: من سعی می‌كنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عكس می‌گیرد!

باشد كه خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی كنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نكنید!
 

mahmood321

عضو جدید
بدون شرح

بدون شرح

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت.
دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره.
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت.
او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : ‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند.
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند : "اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی"

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود.
به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.

پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت : ‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم.
دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟
همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.
 

mahmood321

عضو جدید
بدون شرح

بدون شرح

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست.
البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت.
مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت.
تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود.
همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید.
او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. “رضایت کامل”.

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند.
هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود.
خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود.
این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد.
سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد.
سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

بد نیست بدانید که تدى استوارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است

همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید … وجود فرشته ها را باور داشته باشید
و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت
 

mahmood321

عضو جدید
بدون شرح

بدون شرح

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض 30 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت.
از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد.
از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد.
خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت 30 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند.
بیست نفر انعام دادند، بی آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد.
وقتیکه ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد.
نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمیدانست که این ویلون زن همان”جاشوا بل” یکی از بهترین موسیقی دانان جهان است، و نوازنده ی یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاتر های شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت های مردم بود.

نتیجه: آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟
لحظه ای برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟
آیا نبوغ و شگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره میتوانیم شناسایی کنیم؟


یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظه ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
 

سعید معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض 30 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت.
از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد.
از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد.
خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت 30 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند.
بیست نفر انعام دادند، بی آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد.
وقتیکه ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد.
نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمیدانست که این ویلون زن همان”جاشوا بل” یکی از بهترین موسیقی دانان جهان است، و نوازنده ی یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاتر های شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت های مردم بود.

نتیجه: آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟
لحظه ای برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟
آیا نبوغ و شگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره میتوانیم شناسایی کنیم؟


یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظه ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
تو این موقعیت داری داستان تعریف میکنی...............
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا