رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت...
راهی به جز گریز برایم نمانده بود......
این عشق آتشین پر از درد بی امید....
در وادی گناه و جنونم کشانده بود......
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را....
با اشکهای دیده ز لب شست و شو دهم...
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود...........
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم........
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شبرنگ زندگی............
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان.....
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی....
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز...
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر...
میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم!
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر....
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم..........
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها.......
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم...........
البته فكر نكنم بزارن اين شعرو بنويسن ولي خوب اين شعر فروغ رو خيلي دوست دارم . خدا بيامرزتم .