دست‌نوشته‌ها

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
اصولا و اساسا از قديم گفتن نبايد به بچه رو داد.(‌البته ما معتقديم به استاد و حراست دانشگاه هم نبايد رو داد هيچ رقمه) ما كلا آدم شوخي نيستيم. خيلي هم با كسي شوخي نداريم مخصوصا اگه مقادير متنابعي از ما بزرگتر باشد،ولي نمي دانيم اين دنيا ( منظورم اسم دختر نيست، منظورم جهان هستي هستش) چرا هي با ما شوخي مي كنه؟!
دنيا جان! اقاي آدم! آقاي انسان! آخه انسان هم نيستي فدات شم! شما مگه خودت عقل و شعور از خودت نيستي؟! چرا هي گير عنايت مي كني به يقه بي صاحب مانده ما؟! ها؟ شما مگه خودتون تو بروبچزتون"كامران" نداري كه هي مزاحم كامرانِ مردم مي شي؟! شرم كن عزيز من! آخه يه بار، دوبار، هي من چيزي نمي گم بهت ديگه روتو زياد نكن عزيز دل برادر! از اون سنت خجالت بكش! عزيز دل من! برو با هم سناي خودت بازي و شوخي كن! يه ريزه تفاوت سني داريم! البته زياد نيست، همه اش 6-7 ميليارد سال! ولي خب دليل نميشه شما هي با ما شوخي و خنده كني و سر به سرمون بزاري! حالا شوخي هم مي كني بي جنبه شوخي دستي نكن! حدشو رعايت كن! عزيز من ، من كلا آدم بي جنبه اي هستم! حال و حوصله شوخي ندارم...يهو ديدي قاطي كردمااا! البته كي دونم كلا غلط خاصي نمي تونم بكنم ولي خب ديگه آروز كه بر ما جوانان عيب نيست، هست؟؟
خب ديگه دنيا جان! مزاحمت نمي شم! ولي كلا بار آخرت باشه اينطوري با اعصاب ما بازي مي كنيااا! گفته باشم! آفرين پسر خوب!...
 

مربوب

عضو جدید
قطعه 12 –غرفه 10 ایوان 6 همان بالادست دیدی مهندس؟
گفتند سنگ قبرش رو شما باید سفارش بدی روش چی باید بنویسیم:؟دیگه هیچی نمیشنوم جز بوق ممتد مارش میزنند در تک تک سلول هایم !!!!
و باز هم همه دروغ میگوبند و مخفی کاری میکنند که مبادا خم به ابروی نظام اید!!!
نه انگار تو توی 88 هم دست بردار نیستی جناب عزرائیل !!خیال میکردیم قبضه کردن اموات خمسه(استادم- خواهرم- همزادم- استادم-مادربزرگم) در بهمن ماه منحوس کفایت میکند اما نه انگار جنابعالی تکمیل کلکسیون امواتتان را دوست تر میدارید !!!
کمد لباسها
جلباب مشکی یار و رفیق مرثیه های من تو چقدر مرا دوست می داری طاقت دوری نداری عزیز دل برادر نه؟ ببخشین از برای مداوا چند صباحی قصد فرنگ کردیم اما همه میدانند علاجی در کار نیست دل خوش کنکی بود واهی ...قطاری که از خط خارج شده باشد تکلیفش روشن است!!قصد گورستان داریم همراهی ام میکنی؟
توی ماشین بوی مریم پیچیده همون مریم های که یه روز در میون برات میاوردم
دلهره ای غیر قابل وصف در88/1/8 !اری انگار امروز ابستن ِ حوادثی است ناگوار !!
خانه سالمندان فردوس
الو خانم دکتر ناصری؟!
سلام –نظام تویی –تو خواب نداری ؟
حرفش رو میخورم (نفیسه حالش خوبه؟
تو هیچ میدونی الان ساعت چنده؟
نه مگه الان ایران ساعت چنده ؟ببخشین من اصلا حواسم به اختلاف ساعت نبود
اره خوبه!!!(و این بزرگ ترین دروغی بود که اون روز گفتی)
20 روز مداوا افاقه نکرد هیچ , وقتی جوابت میکنند پس اصرار از برای چیست؟در مکتبخانه این دنیا پرواز در بمبست ها را به خوبی اموخته ام !!! اغوش های است که باز و بسته میشود کتف هایی است که فشرده میشود بوسه هایی است که بر گونه مینشیند اما حقیقت امر چیز دیگری است من میدانم و بس...
هر دفعه پرسیدم نفیسه کو ؟جوابی در کار نبود هر دفعه ماشینم استارت خورد ممانعت انجام شد و تکرار مکرر این جمله"شما استراحت کن!!!"
ااااااه .مگه اینجا پادگانه میخوام برم دانشکده میخوام برم فردوس اصلا میخوام برم بیرون ....
سالمندان فردوس
رسیدن بخیر ....بیخبر اومدی
سلام اومدم یه چالی تلخ بخوریم و به ریش دنیا و مافیها بخندیم
شارژی؟
برم نفیسه رم بیارم دوره هم باشیم
اتاقی است تاریک و تاریک تاریک ...انگار سالهاست خالی بوده ...
اصلا دوست ندارم بشنوم اونم از بینمون رفته –با خنده میگم کجا قایمش کردی؟
گوش تا گوش ادم داره به تراژدی من نیگا میکنه بغض همه میترکه و .....
هه..یه پوزخند یه لبخند تلخ با طعمه زقّوم درد!!!
مسیح ....مسیح ....مسیح گلویم گلویم فریاد میخواهد فریادی بیصدا
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به همه چیز فکر می کنم... گاهی می شود از فکر کردن سر درد می گیرم، اگر شب ها تمرکز نکنم و رشته ی افکار شروع شود ساعت ها در رخت خواب غلت می زنم بدون این که خواب لحظه ای به سراغم بیاید و می بافم این زنجیر افکار را...
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
تشویش...

تشویش...

نشسته ام سر کلاس.استاد روبرویم است.همین الان دلم هوای نوشتن کرده!به خیالش جزوه می نویسم.دهان استاد بازو بسته می شود و من چیزی نمی شنوم.تصاویر روی پرده می آیند و می روند و من چیزی نمی بینم.به این آخرین نشستن ها، فکر می کنم.آخرین سر کلاس بودن ها.آخرین گوش دادن ها.آخرین حرفها.آخرین خندیدن ها،سوال کردن ها،سوتی دادن ها.آخرین گام هایی که مرا به اینجا می رساند.
آخرین خمیازه ها،خواب بودن ها.
کاش خواب بودم.
بچه ها می پرسند،بحث می کنن و من نیستم.بچه ها می آیند ،می نشینند و من رفته ام.
جزوه نمی نویسم.چه اهمیتی دارد؟دیگر برای نوشتن،وقتی نیست!
این حس مرا می کشد شاید.آن چنان که دلم می خواهد پاهایم را روی صندلی جلویی بگذارم و در صندلیم فرو روم،دست ها روی سینه!مثل بعضی وقت ها که دلم می خواهد سر کلاس آوازی زمزمه کنم.
خوش به حال کلاغ ها که این چنین می توانند صدایشان را رها کنند.
نشسته ام سر کلاس و به این آخرین ها فکر می کنم.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دوستان قبلا هم تذكر داده بودم...اگه محبت كنيد و خارج از بحث جستار پست نزنيد ممنون ميشم.

بار ديگر هم خدمت دوستان تازه وارد و نا آشنا توضيح ميدهم :
اين جستار محلي است براي رفع خستگي ادبي روزانه دوستان...به اين معنا كه عزيزان خاطرات روزانه و يا احساساتي كه در همين امروز براشون پيش اومده و حرفهاي ناگفته ايي رو كه نتونستن به زبان بياورند رو در اينجا به قلم ميكشند تا بتونن روح و جان خودشون رو سبك كنن.
پس به پاس احساس و عواطف دوستان هم كه شده رعايت قوانين و ضوابط رو بفرماييد.
متشكرم
گلابتون خادم شما. :gol:
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز بعد مدتها یاد خودم افتادم....
خیلی دلم تنگه خیلی...اوسه اون روز هایی که واقعا زنده گی می کردم...
چقدر عاشق بودم ..عاشق روزهای بارونی ...قدم زدن زیر بارون..پیاده روی های ناهارخوران...
چه شور و شوقی داشتم واسه یاد گرفتن هر چیز تازه..
ولی حالا...دیگه هیچ وقت مثه گذشته نمیشه..
من دلم برای خودم تنگ شده...
 

مربوب

عضو جدید
تو:ساعت ماله دسته راسته یا چپ؟من:راست
تو: حلقه ماله دسته راسته یا چپ؟من:راست
تو:دلت کجاست چپ یا راست؟من:راست
تو:تو دیوونه ای. من:میدونم
یادته همینجا بود توی خونه قندپهلوی مادربزرگ فارغ از هیاهوی تکنو لوژی یادته همیشه تا تنها میومدیم خونه عزیز جون اصلا منو راه نمیداد و میفرستادتم پی ات!نگار نگار کردن هاش از دهنش نمی افتاد .نشستی روی تاب تا هلت بدم.....
اصلا این تاب شاهد حلقه هامون بود اما ما تاوان بزرگی برای هم اغوشی های بدون امضا مون دادیم

نگار الان داری چی کار میکنی ؟
نمیدونم دستت تو دست اونیه که دوستت داره ؟نمیدونم هنوز دلت, دلت با منه یا توی رودر واسی گیر کرده ؟از زندون دلم پروندمت اخه عشق بازی که اجباری نیست , مگه قرار نشد دلت رو پیشه هر کس و ناکس جا نذاری ؟!!!
فکری ام فکری ,فکریه اون بسته که برام فرستادی....
دستبند ساعت و چمدون البسه و مخلفاتش و دسته اخر سوییچ ماشینم همه چیز رو پس اوردی الا حلقه!!
(عجب اتفاقاتی افتاده توی این 20 روز غیبت من )نمیدونم اون مشکل بزرگ رو چه جوری میخوای حل کنی نمیخوای کوتاه بیای؟؟ بخاطر زندگی جدیدت چی بازم نمیخوای کوتاه بیای؟
اره منم فرستادم همین امروز فرستادم
ست همون ساعت و دستبند البوم عکسامون و دسته اخر حلقه مون
نمیدونم کی بارون گرفت که خیس خیس شدم دوست دارم سرما بخورم دکتر سارتان کجای؟؟؟
ازت یه نامه دارم که هنوز نخوندمش شاید نخونده بندازمش داخل شومینه .......
یکشنبه تو کلیسا یه لحظه فقط یه لحظه دیدمت عکس چشمای خیست شده کابوس شبونه این روزهام .لعزش انگشتام روی کلاویه ها تنها چیزیه که ارومم میکنه
نه این ملودی ویالنت رو کم داره!!!

پ.ن . این دمه اخری با سگ سگی هام رنجوندمت اما همش به خاطر خودت بود که یه تصمیم قاطع بگیری که یه دفعه کاسه کوزه ات و جمع کنی و بری اخه چشمات نگات ماله من نبود چقدر زود الزایمر گرفتی .....
 

shanli

مدیر بازنشسته
نشسته ایم بیخیال!...و به مانیتور خود زل زده ایم..شاید که در هپروتیم!!

از شدت صدای اهنگ، گوشهایمان در حال لرزه میباشد..ولی ما همچنان بیخیالیم!

فیوز مغزمان پریده!چراغ عقلی نداریم..در ظلمات به سر میبریم!

بافقر کتاب مواجه شدیم و تصمیم گرفتیم به کتابهای عشقی ِ مودب پور روی آوریم!..شنیده بودیم خوانندگان ِ این کتابها فرت فرت اشکی از خود سرازیر کرده اند..ما سعی کردیم این کار را نکنیم زیرا میدانیم..این عشقول ها هم ماله تو قصه هاست!اشکهایمان را ذخیره کرده ایم برای روز مبادا!

دلمان برای بعضی زمان ها تنگ میشود. مثلا میخواهیم برگردیم به هفت سال و 3 ماهه پیش.نمیدانیم چه اتفاقی افتاده بود فقط میخواهیم که برگردیم.مثلا 12سال و 5 ماه و 2 روز پیش.شایدم 4 ماه پیش یا پیشتر..دلمان میخواهد هفته ی پیش بود یا دیروز. اصلا دو ساعت پیش چی؟اینها که به ما نزدیک تر بودند..چرا دیگر بر نمیگردند؟

بعضی وقتها به سرمان میزند شب را بیدار بمانیم یا مینویسیم یا فیلم میبینیم یا کتاب میخوانیم یا فکر میکنیم یا از خستگی خوابمان نمی برد!

بعضی وقت ها دچار خودشیفتگی ِ مفرط هم میشویم

اکثر اوقات هم به این فکر میکنیم که خب مثلا" که چی؟!!

پ.ن:جناب خدا! شما خوبید؟!! امتحانات میان ترم ما هنوز شروع نشده!! شما امتحانات پایان ترم خود را آغاز کردیده اید؟!!!
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این داستان واقعیست، بر اساس خوابی که من چند شب پیش دیدم، و بچه های باشگاه هم بودند

داشتیم با هم فیلم میدیدیم، من بودم، فلقی، و شخی به نام حامد، از بچه های باشگاه بود، عینک زده بود من نمیشناختمش، میخواست ناشناخته بمونه حتمن
نیما وارد جمعمون شد، شلوغ بود، سینما بود دیگه، سینمای خیابونی، هرکی وایسه و ببینه، من فلقی رو آرچی معرفی کردم و نیما خندید گفت این آرچیه ؟ بعد واقعیت رو بهش گفتم
من و نیما و فلق با هم راه رفتیم، حامد رو صدا کردیم، داشت با چند نفر میحرفیدن، نمیدونم کی بودن، بعد‌ها فهمیدم حامد ما رو به عوامل بیگانه فروخته، واسه همین عینک دودی زده بود حتمن، با اینکه چند بار صداش کردیم، محل نزاشت، بی معرفت ...... ( سانسور شد فحشام9 )، ما رو به بیگانه ها فروخت، والا نمیدونم کی بودن، فضایی بودن ؟

از حامد گذشتیم و رفتیم محل دیگه، کمی فاصله گرفتم از نیما و فلق، 3 سگ من رو دنبال کردن، 2تاش مدام پارس میکردن و یکیش دست من رو گاز میگرفت، هر کاری کردم ول نکردن، نیما و فلق اومدن کمک، جالب بود، سگا حرف میزدن، در آخر هم عذر خواهی کردند و رفتند

فلق این میان گم شد، کجا رفت فلق، ربوده شد؟ شهر در آشوب بود، همه داشتند در میرفتند و کشته میشدند، فلق مرده بود؟ گم شده بود ؟ و این حامد جاسوس بیگانه، چرا ما رو فروخت ؟ چرا مردمش رو فروخت ؟ آیا بیگانه‌ای به شکل حامد تغییر قیافه داده بود یا واقعن حامد بود ؟

داشتیم در دریا آبتنی میکردیم، سکوها؟ اینجا کجا بود؟ عسلویه ؟ این سکو عجب سکویی بود، نهنگ‌ها به ساحل حمله کردن، چه تعدادشان بسیار و چه بزرگ بودن، تمام افراد در ساحل را کشتند، من و نیما فاصله داشتیم با ساحل، نیما دستم را گرفت و از دریا فاصله گرفتیم

قصد رفتن به جای امنی داشتیم، خونه نیما جای خوبی بود آیا ؟ فریاد زدم نیما، نیما، و نیما اشک بار خونشون رو نیگاه کرد، در بیابان، سقفی نداشت، ویران شده بود، ولی چراغی روشن و نور مانیتور، همچنان سیستم نیما روشن بود، کمی بحث کردیم، پیرمردی آن حوالی بود که میگفت فرار کنید، جان خود را از این وحشیا نجات دهید، همه را کشتند، و صدای خنده‌ی حامد، همان که ما را فروخت

من و نیما به سمت خانه‌شان قدم میزدیم، همان خانه‌ای که دیگر ویران شده بوده، ولی میشد چیزهایی که لازم بود رو برداشت، نخلی آن اطراف بود ( این نخله تو خواب هم ولمون نکرد )، صدای فریاد آدما و پشت سرشان چند عامل بیگانه، با سگ‌هایشان، همه را کشتند یا اسیر کردند، من و نیما پشت نخل دراز کشیدیم روی زمین، شن زار بود ؟ ماسه زار بود، چه بود خدایا؟ از ترس نفس نمیکشیدیم، سگی پارس کرد طرفمان و دو نفر بیگانه آمدن طرف ما، آرام دراز کشیده بودیم،‌زیر چشمی نگاه میکردم و تند تند نفس میزدم، نفسم شن و ماسه را پرتاب میکرد به سمت چشام، آن وقت بود که پی بردم، آنها اینگونه ما را نمی‌بینند، پس همانجا مدتی ماندم

جاوید جاوید جاوید ؟ که بود مرا صدا میزد ؟ از خواب بیدار شدم، صدا را جستجو کردم ولی کسی مرا صدا نمیزد، پس همان من بودم که مرا فریاد زد

نگرانی برای فلق، نیما چکار میکند؟ حامد که بود ؟

نکته آموزش: بزودی سایت خراب میشه،‌یه حامد هست که سایتمون رو به بیگانه میفروشه، پس بهتره قبل از اینکه سایتمون منحل شه، این حامد که جاسوس عامل بیگانست رو پیدا کنین و تحویل قانون بدینش
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
پ.ن:جناب خدا! شما خوبید؟!! امتحانات میان ترم ما هنوز شروع نشده!! شما امتحانات پایان ترم خود را آغاز کردیده اید؟!!!
بنده جان! جان عزيزت بي خيال اين يقه ما شو بابا! با رفيق عزرائيل حرفمان شده! براي ما سرخود شده! اين برادر شيطان هم يه ريزه ناخوشه! شما ببخشاييد! خوب شد خدمت ميرسه!
علي اي حال، فعلا ما هم در مرخصي به سر مي بريم يا به عبارتي كلهم مرخصيم!
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
میم مثل مادر ........
بعد از مدتی رفتم سراغ درایوی که به اسم درایو فیلم ذخیره شده بود
تو گشت و گذار توی فیلمام بودم که نگام خورد به فیلم
میم مثل مادر....
شاید چندین بار دیدم ولی هیچ وقت از دیدنش سیر نشدم
فردا سال خاله ام هستش
یک سال پیش رفت
هر روز پیشش بودم
خیلی دوسش داشتم
اما رفت
وقتی که میخواستن ببرنش بیمارستان میگفت
بذارید یه نیم ساعتی بشینم شماها رو ببینم بعد برم
وقتی داشت میرفت تو بغل پسر خاله ام داشت خداحافظی میکرد
سه ماه وقتی فقط از معده اونم غذای رنده شده و با یه سرنگ بخوری ......
آخ یادش میافتم داغون میشم
خیلی دوسش داشتم اما رفت
اون پنج شنبه لعنتی
رخت و لباسمو پوشیدم
کتابای دانشگاه رو هم برداشتم
رفتم دانشگاه
بیمارستان نزدیک دانشگاه بود
قرار بود ساعت 12 عمل کن
گفتم قبل از دانشگاه برم یه سر بهش بزنم
ساعت دو رفتم بیمارستان تو اتاق عمل بود
دخترخاله و زن داییم پشت در اتاق عمل بودن
رفتم گفتن عملش تموم شده ولی ای سی یو خالی نیست
دیگه حوصله کلاس رفتنو نداشتم
نشستم اونجا تا ساعت 5 بعد از ظهر
وقتی از اتاق عمل اوردنش بیرون
نشناختمش
داشت جون میکند
بردنش تو ای سیو...
و جمعه شروع شد
نزدیک ظهر که بود داییم زنگ زد و گفت ....
درست یک سال شد
دلم واسش تنگ شده
نذاشتن واسه آخرین بار ببینمش
خاله جون
مادرم
دوستون دارم
میم مثل مادر ....
 

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمومه...
نفسم بالا نمیاد... انگاری تو آب یخ افتادم... دارم خفه میشم...
- امیر بری یم بیر و ن...
دستام دارن می لرزن... دستامو میذارم رو زانوهام و خم میشم به سمت پایین
سرعت نفسام بیشتر شده...
- بریم دکتر؟
- بر یم بی رون!
چقد تند نفس می کشم... کارم تمومه... یعنی چی؟ درک نمی کنم...
اوضاع گویا بده... تیره و تار شده... نفس بکشششششششششش!!
زیره یه رودخونه آب سردم!

.
.
.

تموم شد... وایستاد... دیگه نمیزنه!
همش تویی... تو... تو تو!!
لعنت به من!
گریم میگیره! می خندم!
...
- چی؟ متن بعدیش چی بود؟!
...
- بریم بوفه...
...
- چی شده؟ ناراحتی؟
...
- کلاس تشکیل میشه؟
...

نمی فهمم چی میگین ساکت بشین! تو رو جونه هرکی دوس دارین ساکت بشییین!
سرم... خدایا سرم داره می ترکه از درد...
 

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز

چقد دلگیرم از امسال... از روزای بی تو بودنی که نمی دونم تا کی باید بگذرونم

دلم تنگه ! ‌کاش می فهمیدی...

می خوام باور کنم فراموشم کردی٬

کاش بودی

چشماتتو کم دارم

دلم برای صدات تنگ شده... اما خبر نداری...

یادته؟ از این گریه خبر داری؟ از این اشکی که لبریزه؟

میدونم خیلی ها از من به تو بد گفتن... اما باورشون نکن.. من با توام... همیشه..

با خیالت... تنها آرزوی منی ... تا آخرین لحظه ی عمرم..

یادگاریت بارون...عشق... صداقت...

همیشه برات دعا می کنم...

دلم برات تنگ شده....

امیدوارم به همه ی آروزهات برسی...

شاید تو این بیراهه ی بن بست.. یه راهی رو به ما واشه..

برای من! برای تو!... شاید معجزه پیدا شه...


 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
تهي ترين تكاپو

تهي ترين تكاپو

ونگاه من مي گردد. هر جا،‌هر وقت، هر مكان...تفاوتي ندارد! كجا...مهم نيست! ولي هميشه،هر چهره چيزي جز تنفر محض ايجاد نمي كند! تنفر! انزوا طلبي! هر دقيقه و هر لحظه! هر چهره، هر صورتك ملعون و متعفني كه جلويم سبز مي شود....لعنت! تنها كاري كه مي توانم بكنم اين است كه دست جلوي بيني و دهانم بگيرم تا از بوي تعفنشان خفه نشوم!
نفرين بر اين لاشه هاي متحرك! بر اين آدمك هاي نمايش! بر گفتارها،رفتارها،سكنات و انديشه شان لعنت ابدي باد!
و من بيهوده تكاپو مي كنم! تكاپو براي دوست داشتنشان،براي فهميدنشان...ولي نه!...
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
و تو دست هايم را مي بندي! دهانم را دهن بند مي زني....مصلوبم مي كني! شلاقم مي زني...چشمانم را كور مي كني...آهن مذاب در دهانم مي ريزي! پوستم را مي تراشي! موهايم را از ته مي زني! دندان هايت را درگوشت نيم سوخته ام فشار مي دهي!...و من فقط نگاهت مي كنم! و هر لحظه عذابت را افزون مي كني! و تو از نگاه سوالم را مي خواني و آرام در گوشم زمزمه مي كني:
«جرم تو روياست! رويا پرستان مستحق عذابند...عذاب ابدي! پس عذاب بكش اي روياپرست.»
 

behnam-t

عضو جدید
امروز روز تولدمه کاش میشد برگردم به سالها قبل به روستامون به کوچه های پر از صفامون به دوستان کودکیم به چکمه های سوراخم
به بچگی هام به صفای مادرم به معلمهای مهربانم امشب دلم گرفته کاش اون زمان بود
از اینهمه نیرنگ و بی مردمی خبری نبود
کاش همیشه کودک میموندم بی غم و بی غصه و بی درد
کاش زمان برمیگشت کاش . . .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیدم رفت، کمرم شکست چون تنها چیزی بود که داشتم...
چه وداع تلخی باد نمی اید
نه رمل،نه مه،نه ماسه،همه رفته بودند و من بودم و لبهای خشکی که زمزمه های غریبی داشت ازجوانی عاشق و دلتنگ عجب سخت و سوزان است نمیدانم سوختم یا خاکستر شدم و هیچ گاه نخواهی فهمید سوختم......
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگه تحمل این دنیا رو ندارم
حالم ازین ادما بهم می خوره
نه از خودشون از رفتارشون
چطور می تونن به این راحتی دل بشکنن
چطور می تونن اینقدر سنگدل و نفوذناپذیر باشن
چطور می تونن به این راحتی دروغ بگن و ریاکار باشن
چطور میتونن به این راحتی توهین کنن
مگه نمی دونن که تو وجود تکتک ما روح خداست
مگه نمی دونن یکی هست که چشم بهشون دوخته
یکی که فقط ازشون می خواد عشقشو بپذیرن
یکی که فقط ازشون می خواد خوب باشن
خوب فقط همین
اخه خوب بودن اینقدر سخته
چرا کسی رو که با تمام وجود دوسشون داره رو از یاد بردن
اصلا چرا خودشون رو از یاد بردن
خود واقعیشون
یک انسان
لطفا انسان باشید
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چند روزي است كه وقتي سوار اتوبوس هاي دانشگاه مي شم كه بيام تهران عملا بيهوش مي شم!مستِ خواب! بي رويا! بي كابوس! كانهو يك جنازه! نمي دونم دليلش چيه؟ انگاري يكي بهم آمپول بي هوشي زده!ولي .قتي بلند مي شم حاضرم همه چيمو بدم و دوباره برگردم به اون حالت! معلقي كامل...بي حسي! بدون فكر و خيال! انگاري توي يه تابوت باشي....تا ابد..تا منتهي انتها....

Eyes tied tight forever
Mouth wired shut forever
Body parts dissever. You will see no more
Never....

Lowerd into the ground
You will never hear another sound
In your coffin you are bound. Underground
Forever​
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ثانیه ها .... دقیقه ها .... ساعت ها ... روزها .... هفته ها ... و ماه ها
گذشت ..... اما من هنوز از خاطره های تو نگذشتم ....
هنوزم شبا خودم و مشغول میکنم تا یادت نشه همه فکرم ....
نشه همه خاطره هام .... اما خودمم میدونم بی فایدس ...
هنوزم بعضی شبا با اشک میخوابم .....
هنوزم بعد نمازم و قتی با خدا درد دل میکنم .... اشکام راه چشمم و پیدا میکنن .....

خیلی گذشته .... اما من هنوزم پر از یادتم و گاهی عجیب غرق خاطره ها میشم ...
جالبه میون خاطره ها هیچ بدی نیست ..... و با یادشون فقط اشکام ناخوداگاه میریزه ....

بعضی وقتا گریه مرحم خوبیه ..... اما این روزا گریه هم ارومم نمیکنه ...

این شعر و خیلی دوست دارم ....
این روزا ازش فرار میکنم اخه بیشتر بیادت میافتم

سلام ای غروب غریبانه عشق
سلام ای طلوع سحر گاه رفتن
سلام ای همه لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شب های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
يكشنبه- ساعت 9:30 دقيقه شب! هميشه هم محمد بهانه خوبي بوده براي اينكه برم اينور و اونور و گشت بزنم! امشب هم مثل شباي ديگه! بي هدف و سردرگم...فقط داري قدم مي زني و كما في سابق هم موسيقي توي گوش! باد مياد...به جهنم! مامان نگران ميشه! متاسفانه اينم به جهنم!....
پل ولايت...حالا شدت باد بيشتره...صداي ويژ ويژ ماشينا نمي زاره صداي سولو خوب بياد! سولو....لعنتي! چند وقتي هست ديگه هيچي به ذهنم نمياد...اونايي هم كه و ذهنم بودن پريدن...يادداشت هاي دكتر جكيل،خاك مرده،زمزمه هيچ انگاري...همه رفتن! و فقط من موندم و يه ذهنم سنگين! سنگين از خالي بودن!...تهي از پريّت!...
ماشينا با سرعت رد ميشن! با سرعت....و حالا بايد تصميم بگيرم...كار سختي نيست....حداقل از لحاظ تئوريك خيلي آسونه! فقط كافيه چشماتو ببندي و شروع كني به قدم زدن...به همين راحتي...هدفون هم كه تو گوشته! پس صداي ترمز رو هم نمي شنوي...صداي بال هاي مرگ خفه شدن و تو راحت مي توني در اوج لذت بميري...كاري نداره! فقط كافيه 5-6 قدم راه بري! به همين راحتي! مثل وقتايي كه بچه بودي و مي خواستي چشم بسته روي جدول تموم خيابونا راه بري...فرقي نمي كنه! راه برو...شروع كن....
چي شده؟ چرا مي ترسي؟؟ چرا؟ چي نگهت داشته؟...لعنتي! هنوز هم كه هنوزه محكومي! بايد بموني و رنج بكشي! آره! هنوز زوده واست...
خيلي وقته تمرين نكرديم...شايد دو ماهي بشه...لعنتي! با اينكه پيش بيني مي كردم ولي خب....حفره داره زياد تر ميشه! حفره اي كه بين من و ديگران بوجود اومده! هر روز بيشتر از روز قبل...اين تيكه طناب بايد پاره شه! دير يا زود...
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
من غلت ميخورم! غلت مي خورم در پوشش الكلي اطرافم! دست و پا مي زنم! نوك مي زنم! زجه مي كشم! اين پوسته سفت است...نمي توانم بشكنمش! خون تمام هيكلم را فراگرفته...دستانم از فراواني خون لزج شده اند! و تا چشم كار مي كند خون است و خون! دست بر ديواره مي كشم! فشار مي دهم! نه! رهايي ممكن نيست...اين پوسته تا ابد مرا جدا خواهد كرد...از دنيا و مردم اطرافاش! و من آرام دراز مي كشم...جايم را محكم مي كنم! مي خوابم...اين پوسته گشوده نخواهد شد....
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدای زیبایم ..... ممنونم
امشب مثل همه همه مهربانی هایت .... مثل تمام بزرگواری هایت ....
مثل تمام لطف هایت ....و مثل همه همه همه .............. بینهایت خوبی هایی که در طول عمرم کردی ..... باز هم دست مهربانت را برسرم کشیدی ...

سر نماز اشک جلو چشمم و گرفت و با خودم گفتم نه .... امکان نداره ....
و ساعتی بعد .... ممکن شد ..... فقط تو میدونی چون خودت باعثش شدی....
فقط تو میدونی که چه دلتنگ بودم و اندکی رفع شد ...
فقط تو میدونی چقدر شکه شدم ....
فقط تو میدونی چقدر خوشحال شدم .... فقط تو میدونی ....
فقط تو میدونی دلم میخواست فریاد بزنم ....
دلم میخواست گریه کنم حیف که تنها نبودم .... این بار اشک شوق بود ...
نزاشتم بریزه ...... اما طعم این گریه خیلی شیرین بود .....
خیلی اتفاق عظیمی نبود اما تو میدونی برا دل من همینم کافیست تا خوشحال بشه ......
وصف خوشحالی همیشه سخته ..... فقط میتونم بگم :
ممنونم خالق عزیزم .... ممنونم ....

من بنده خوبی نیستم ... اما تو هنوز به یادمی .....
ممنون که به یادم بودی ....
خدایا میدونم میدونی چقدر خوشحالم .... و نمیدونم از بابت مهربانیت چطور سپاسگذاری کنم .....


فقط میتونم بگم خیلی دوستت دارم ....
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
بعضی وقتا هست که می خوای بنویسی! ولی انقدر پری که نمی تونی! اون موقع است که یه چیزی رو از یه جایی پیدا می کنی که بتونه حستو توصیف کنه! گیرم که هیچ وقت مثل خود اصلیش نشه...الانم همچین وقتیه....ساعت 12:18 دقیقه! سایت دانشگاه...

In this neon black gloom I still see her face
She comes to me bringing darkest hour, I am forlorn
The pain is reborn
You are forever in my heart you never died
You are forever I still wonder where you are
I know you're dreaming, I know you're at peace
I'll meet you in the dreamtime
Whenever you call me I'll go under, I'll swim through you
You are forever in my heart you never died
You are forever I still wonder where you are
I know you're dreaming neon black​
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
تسلیم

تسلیم

سر سفره،همیشه همان عذاب وجدان با من بود.عذاب وجدانی که از نگاه های تو میگرفتم.احساس می کردم نشسته ای و به من زل زده ای.شاید نگاهت جای دیگر بود اما می دانستم حواست به من است.می خواستی بفهمی چقدر گوشت می خورم.دوست نداشتم.می دانستی که دوست ندارم.و همیشه تنها چیزی که در بشقاب من باقی می ماند تکه های گوشت بود.
هیچ وقت کشته شدن گوسفند را ندیدم.هیچ وقت دوست نداشتم نگاه کنم.برخلاف بچه های دیگر کنجکاو هم نبودم.تسلیمی که در چشمان گوسفند است ،مرا وحشتزده می کرد.
به خاطرگوسفند بود شاید،نمی دانم،اما گوشتش را دوست نداشتم.
-اینطوری که بزرگ نمیشی؟؟
-دوست ندارم.
-چیو دوست نداری؟بزرگ شدنو یا گوشت خوردنو؟
-.....
-نگفتی ؟
-هردوشو!


ببین !
حالا هم بزرگ شده ام و هم گوشت می خورم.​
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ذهنم واقعا احساس خستگي ميکند! ساعت را نگاه ميکنم. عقربه ها ساعت 8:30 را نشان ميدهند. از کلاس که بيرون ميايم تقريبا کسي بجز ما در دانشگاه نيست! هوا هم که کاملا تاريک شده است! معمولا از دست استادان معارف دل خوشي ندارم! مخصوصا که اگر از نوع تاريخ باشند! تصميم ميگيرم براي استراحت مغزم که 2 ساعت تمام مورد هجوم انواع مختلفي از باور هاي غلط و باطل قرار گرفته هوا بخورم! پس پياده به راهم ادامه ميدهم. هوا زیاد سرد نست ولي همين سرماست که باعث ميشود زمستان را فراموش نکنم!

به خيابان اصلي که ميرسم ترافيک شديد را که ميبينم تصميم ميگيرم به پياده روي ادامه دهم! گوش کردن به موسيقي دلخواهم حسابي ارامم ميکند! توي خيابان شلوغي که قدم ميزنم ادم هاي مختلفي را ميبينم! از فرهنگ ها و چهره ها و ظواهر مختلف! و من فقط با اهنگ مورد علاقه ام ارام ميگيرم!
 

m-s

عضو جدید
از اردیبهشت بدم میاد!

از اردیبهشت بدم میاد!

از اردیبهشت بدم میاد چون همیشه توش جدایی بوده ...:(
کجایی ...می دونم حال تو هم بهتر از من نیست ...دیشب حالم خوب نبود ... دیشب گفتی همه چی تموم شد .... منو کشتی .... میگی من ازت سرم اخه عزیزم اگه من اینجوری فکر میکردم باهات حرف نمیزدم باهات نمی موندم .... یادته گفتی به اسونی به دستت نیاوردم که به همین راحتیا از دستت بدم ولی خیلی راحت منو رها کردی .... حتی از خیلی چیزا محرومم کردی .... بهم قول دادی تنهام نذاری پشتم باشی ولی به قولت عمل نکردی .... می گی می خوام تفهیم بشی ...تفهیم ه چی بشم که دوست دارم ..اصلا می خوای من تفهیم بشم یا خودت؟ ... تو که میدونی بدون ه تو حالم بد میشه نمی تونم زندگی کنم حتی خودتم مث منی پس چرا اینکارو میکنی که هر دومون حالمون خراب بشه؟؟؟ می دونستی اونروز که شوخی کردی من خیلی حالم بد شد و وقتی فهمیدم داری شوخی میکنی و سر به سرم میذاری ازت دلخور شدم ولی فراموش کردم نه به خاطر اینکه بگم خیلی ادم خوبی هستم نه .چون دوست دارم چون نمی خوام بینمون فاصله بیافته ولی دیشب :cry:

بدون من هنوزم تو رو دوست دارم و نمی تونم این عشقمو نصار کس ه دیگه ای کنم(اینو خوب میدونی) نمی تونم بدونه تو زندگی کنم ... من منتظرم نذار بمیرم ... دارم دق میکنم ... نذار این عشق پاکمون ........:cry:

الان به ت نیاز دارم به اون دستای زحمت کشیده به اون نگاه ت که بهم ارامش میده به اون حرفات .............بهم قول دادای تنهام نذاری! الان کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهم قول دادی پشتم باشی حمایتم کنی باهام باشی تا اخرش ..تو که زیر قولت نمی زدی چی شد؟؟؟؟؟؟؟

من هنوز باور نکردم رفتی چون اصلا حتی نمی تونم تصور کنم اینو.....

حالم به قدری بده که امروز استادمون وسط کلاس بهم گفت ..چته تو فکری نگران نباش یا خودش میاد یا نامه ش.......همه خندیدن و من لبخند زدم خواستم بگم استاد اون ..............:cry:


حتی نذاشتی واسه اخرین بار صداتو بشنوم :(

دوست دارم عزیزم ..اگه بدون من زندگیت بهتره (که می دونم حالت الان از من بهتر نیست) باشه برو ولی بدون منو کشتی ...شدم یه مرده ی متحرک!

منتظرتم واسه همیشه!:gol:
 

m-s

عضو جدید
باشه منم میرم چون تو می خوای...

باشه منم میرم چون تو می خوای...

رفتی و هیچی نگفتی.....سکوت اشک سکوت.... به همین سادگی .... باشه منم از زندگیت میرم بیرون چون تو می حوای.... بدون خیلی بی وفایی ...

سیب سرخی را به من بخشید و رفت ساقه ی سبز دلم را چید و رفت

عاشقی های مرا باور نکرد عاقبت بر عشق من خندید و رفت
اشک در چشمان سردم حلقه زد بی وفا گریه ی مرا دیدو رفت

 
بالا