داستان اراده

medi2536

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
*دوستم هانسزیمر حادثه شدیدی با موتور سیکلت داشت و دست راستش از کار افتاد *
*" خوشبختانه من چپ دستم " *
*
او این را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چای می ریخت
" چیز هایی که می توانم با یک دست انجام دهم شگفت آور است"*
*
با وجود آن که انگشت های دستش را از دست داده بود در کم تر از یک سال آموخت که
با یک هواپیما پرواز کند *
*اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانی ، هواپیمایش دچار مشکل موتوری
شد و سقوط کرد*
* او زنده ماند ، اما از سر تا پا فلج شد . من او را در بیمارستان ملاقات کردم
. او به من لبخند زد
گفت : "چیزمهمی اتفاق نیفتاده که خیلی مهم باشد . چه چیزی است که من باید تصمیم
بگیرم که انجام دهم "*
*
زبانم بند آمده بود *
*فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر می کند و وقتی که من بروم او شروع به گریه
کرده و به وضع خود تاسف می خورد . *
*این ممکن است همان چیزی باشد که او در آن روز انجام داد ، اما او هنوز تمام
نشده بود*
* *
*زندگی هنوز بعضی شگفتی های ظریف برایش ذخیره کرده بود *
*او زن زندگیش را در طی کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد
*
*او یک سیستم نوشتن دیجیتال که به دستورات صوتی پاسخ می داد اختراع کرد و *
*میلیون ها کپی از کتابی که بسط سیستم جدید نوشته بود فروخت*

* در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشت : *

*" قبل از آنکه فلج شوم ، می توانستم یک میلیون کار مختلف را انجام دهم ،*
* اما اکنون فقط می توانم 990000 تای آن را انجام دهم
*
*اما چه شخص معقولی بخاطر 10000 چیزی که دیگر نمی تواند انجام دهد*
* نگران است ، در حالی که 990000 تا باقیمانده است
*
 

Similar threads

بالا