[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پسركي در كلاس درس ، آنها را روي كاغذ كشيد.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آنوقت دو خط موازي چشمشان به هم افتاد [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]و در همان يك نگاه قلبشان تپيد [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]و مهر يكديگر را در سينه جاي دادند.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط اولي گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم. [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي از هيجان لرزيد. [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط اولي در ادامه گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وخانه اي داشته باشيم در يك صفحه دنج كاغذي، ميتوانيم برويم خط كنار جاده دور افتاده و متروك شويم يا خط كنار يك نردبام . من روزها كار مي كنم و هم مي توانم خط كنار يك گلدان چهار گوش گل سرخ شوم .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي پس از كمي كنترل خود گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]يا خط كنار يك نيمكت خالي در يك پارك كو چك و خلوت مثل پارك پل گيشا . چه شغل شاعرانه اي و حتما زندگي خوشي خواهيم داشت . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]افسوس دو خط موازي به هم نمي رسند .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در همين لحظه معلم فرياد زد دو خط موازي هيچ وقت به هم نمي رسند و بچه ها تكرار كردند .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط اولي پقي زد زير گريه. [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دو خط موازي ضمن اينكه همديگر رو نگاه مي كردند ومي لرزيدند . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط اولي گفت :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] نه اين امكان ندارد حتما يك راهي پيدا مي شود . يعني هيچ راهي وجود ندارد ؟ ما هيچ وقت بهم نمي رسيم و دوباره زد زير گريه .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شنيدي كه چه گفتند ولي ما از صفحه خارج مي شويم و دنيا را زير پا مي گذاريم .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط اولي گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نبايد نا اميد شد . بالاخره كسي پيدا مي شود كه مشكل ما را حل كند .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي آرام گرفت و آن دو اندوهناك از صفحه كاغذ بيرون خزيدند . از زير كلاس درس گذشتند و وارد حياط مدرسه شدند و از آن لحظه به بعد سفرهاي دو خط موازي شروع شد . آنها از دشتها گذشتند ................[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از صحراهاي سوزان ...........[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از كوههاي بلند ...........[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از دره هاي عميق .............[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از درياها ...............[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از شهرهاي شلوغ ............[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سالها گذشت و آنها دانشمندان زيادي را ملاقات كردند . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رياضيداني به آنها گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هيچ فرمول رياضي شما رابهم نخواهد رساند، اين محال است ، شما همه چيز را خراب مي كنيد ، بگذاريد از همين الان نااميدتان كنم .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]فيزيكدان گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نمي توان قوانين طبيعت را ناديده گرفت از من كاري ساخته نيست ، ديگر دانشي به نام فيزيك وجود نخواهد داشت ، دردتان بي درمان است .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پزشك گفت :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] شما دو عنصر غير قابل تركيب هستيد [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شيمي دان گفت : اگر با يكديگر تركيب شويد همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد . و شما در اين صورت خودخواه ترين موجودات روي زمين هستيد .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ستاره شناس گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رسيدن شما به هم مساويست با نابودي جهان و دنيا كن فيكن مي شود ، سيارات از مدار خارج مي شوند ،كرات با هم تصادف مي كنند نظام هستي از هم مي پاشد چون شما يك قانون بزرگ را نقض كرده ايد . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]فيلسوف گفت :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] جمع نقيضين محال است ...... متاسفم كاري از دست من ساخته نيست .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دو خط موازي او را هم ترك گفتند و باز هم به سفر هايشان ادامه دادند . اما حالا يك چيز داشت در وجودشان شكل مي گرفت . آنها از اين همه سفر خسته شده بودند آنها كم كم ميل بهم رسيدن را از دست مي دادند . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط اولي گفت :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] اين بي معنيست.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چه بي معنيست ؟[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] خط اولي گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] اينكه بهم برسيم [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من هم همينطور فكر مي كنم و آنها به راهشان ادامه دادند . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]يك نقاش در ميا ن سبزه ها ايستاده بود و بر بومش نقاشي مي كرد .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي گفت :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] بيا وارد آن بوم نقاشي شويم و از اين آوارگي نجات پيدا كنيم . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط اولي گفت :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] شايد ما هيچوقت نبايد از آن كاغذ بيرون مي آمديم .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خط دومي گفت :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] در آن بوم نقاشي حتما آرامش خواهيم يافت [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]و اينچنين شد كه آن دو وارد دشت شدند و رفتند روي د ست نقاش و بعد روي قلمش . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نقاش فكري كرد و شرح حال آن دو را شنيد و قلمش را حركت داد و آنها دو ريل قطار شدند كه از دشتي مي گذشت و آنجا كه خورشيد سرخ آرام آرام پائين ميرفت به عشق اينكه دو خط موازي به هم برسند ،ولي بعلت كوچك بودن بوم و غير واقعي بودن ، آنها به هم نرسيدند .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دو خط موازي به راه خويش ادامه دادند تا به پير دير رسيدند و ماجرايشان را براي پير تعريف كردند .[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پير دير گفت : [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]راه حل رسيدن شما پيش من است . در اين دنياي بزرگ كه خالق آن خداوند است رازها ورموز هايي است كه از ذهنيات ما و شما از توصيف آن قاصر است . پير ضمن توضيحات لازمه و خلاصه گفت : شما زماني مي توانيد بهم برسيد كه دلهايتان بهم رسيده باشد . فقط همين قدر به شما نويد مي دهم همه چيز از يك نقطه زائيده شده اند و به همان نقطه هم بهم ميرسند . [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دو خط موازي با خوشحالي انگار كه بهم رسيده اند در دنياي ماوراء يكديگر را عاشقانه در آغوش گرفتند و داستان به پايان رسيد .[/FONT]