خودتو با یه شعر وصف کن...!

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
چيزی به جا نماند
حتا
که نفريني
بدرقه‌ی راه‌ام کند.


با اذان ِ بي‌هنگام ِ پدر
به جهان آمدم

در دستان ِ ماماچه‌پليدک

که قضا را
وضو ساخته بود.


هوا را مصرف کردم
اقيانوس را مصرف کردم
سياره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چيزی به جای بِنَماندم.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است
صدایی نیست
ماوایی نیست
حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز
جوابگوی دلتنگی هایم نیست...
 

**mobarak**

عضو جدید
من آن گلبرگ مغرورم كه ميميرم زبي آبي ولي با خفت و خاري پي شبنم نمي گردم
 

مهربون

عضو جدید
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به من دلشده ی حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم
هرچه از کرم و لطف تو زیبد آن کن
 

بهار _من

عضو جدید
جواب سئوالم تو باشي اگر
ز دنيا ندارم سوالي دگر
كه من پاسخي چون تو ميخواستم
مباد ارزويم از اين بيشتر
دلم جراتش قطره اي بيش نيست
تو اي عشق هورااا به دريا ببر
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم میخواد تو آسمون کلی ستاره بکشم
یه گوشه ای اون بالا ها یه ابر پاره بکشم
پنجره ها رو باز باز ، دلا رو از عشق بی نیاز
چشای هر چی عاشقه پر از شراره بکشم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ،
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد،
تعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
..تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی٬چه نیازی٬چه غمیست..
یا نگاه تو٬که پر عصمت و ناز٬بر من افتد
چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پو پکم! آهو کم!
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم...!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آه كز تاب دل سوخته جان ميسوزد
ز آتش دل چه بگويم كه زبان ميسوزد

يارب اين رخنه دوزخ به رخ ما كه گشود؟
كه زمين در تب و تاب است و زمان ميسوزد

گريه ابر بهارش چه مدد خواهد كرد؟
دل سرگشته كه چون برگ خزان ميسوزد

سايه خاموش كزين جان پر آتش كه مراست
آه را گر بدهم راه جهان ميسوزد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
افسانه نمی بافم بر شانه هربادی ،
کاشانه نمیسازم ،من خسته و رنجورم
امروز نخواهم خورد من یاد گرفتم عشق
بیگانه نمیداند لیکن به دل شادم سرمشق کنم امروز :
دنیای خودم گرم است من دوست نمی خواهم!!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال ها هست که از دیده ی من رفتی ،لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا ، دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق ، قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما ، همچنان روز نخست ، تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق، دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
(آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش)
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی ست ، آتش سرکش و سوزنده هنوز...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

هزار درد به جان داشتم که عشق آمد
نکردم هیچ مداوائی و ،شفا دیدم:gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته

دلم گيرد هرزمان بهانه تو سرم دارد شور جاودانه تو
روي دل بود به سوي آستانه تو
چو آيد شب در ميان تيرگي ها گشايد پر روح من به شورو غوغا
روكند چو مرغ وحشي سوي خانه تو
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز


همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود .. . .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هسته ام .. هسته ای بی هستی .. برتنم داغی نیست .. مهر ایامی نیست .. روزها در گذرند .. لحظه ها می گذرند .. لیک شاید گاهی .. به نظربازی این درد بزرگ .. که “خودم” نام گرفت .. پُرهوس ، داغ دلی تازه کنم .. بال دهم .. اندکی ناز کنم .. عشوه کنم .. و به بازی گیرم .. تا که شاید .. دلکی شاعر و مست .. دل یک بیچاره .. سخت رنجد و پی ِ کار رود .. از پی روزی و یک لقمه ئ نان .. به امید دلکی نازک تر .. دور شود .. رانده شود ..
بردرو دیوارم .. یک تنه کوفته ام .. قفسی شاید نیست .. خودم اینک قفس ام .. قفسی بی هستی … خسته ام.. هسته ای خسته ترم ..
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خطا کن!

کی گفته ام این درد جگر سوز دوا کن؟
برخیز و مرا با دل سرگشته رها کن
ما را ز تو، ای دوست! تمنّای وفا نیست
تا خلق بدانند که یاریم، جفا کن
هر شام به همراه دلارام به هر بام
در بستر مهتاب بیارام و صفا کن
چون باد صبا با تن هر غنچه بیامیز
چون غنچه بَرِ باد صبا جامه قبا کن
آمیختنت با من اگر هست خطایی
برخیز و مپرهیز و شبی نیز خطا کن
مستم به یکی بوسه ی شیرین کن و، زان پس
خود دانی و... بیهوده چه گویم که چها کن!
تا خون دلت غم ببرد از دل ِ سیمین
ای تک، بدان پنچه ی بُگـْشوده دعا کن!

سيمين بهبهاني
 

Similar threads

بالا