خودتو با یه شعر وصف کن...!

گلابتون

مدیر بازنشسته
راسل جان از ايده ات خيلي خوشم اومد منم با اجازه ات همين كارو ميكنم و فالي رو كه محسن جان برام گرفته ميزارم اينجا...چون واقعا عين همين فال ديشب براي من اتفاق افتاد....بازم ممنونم محسن جان:redface::gol:

فال شب يلدا:heart:

هاتفي از گوشه ميخانه دوش
گفت ببخشند گنه مي بنوش

عفو الهي بكند كار خويش
مژده رحمت برساند سروش

لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نكته سر بسته چه داني خموش

اين خرد خام به ميخانه بر
تا مي لعل آوردش خون به جوش

گرچه وصالش نه به كوشش دهند
هر قدر اي دل كه تواني بكوش

گوش من و حلقه گيسوي يار
روي من و خاك در مي فروش

داور دين شاه شجاع آنكه كرد
روح قدس حلقه امرش به گوش

اي ملك العرش مرادش بده
وز خطر چشم بدش دار گوش


حافظ جان شكر كلامت :cry::gol::heart:
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقی غم من بلند اوازه شده است
سر مستی من برون زاندازه شده است
با مو سپید سرخوشم کز می تو
پیرانه سر بهارتازه شده است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نباشم گر در این محفل چه غم دیوانه ای کمتر
خوش آن روزی ز خاطرها روم افسانه ای کمتر
بگو برق بلا خیزی بسوزد خرمن عمرم
بگرد شمع هستی بی خبر پروانه ای کمتر
زجمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم
میان آشنایان جهان بیگانه ای کمتر
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
من
خالی از عاطفه و غم
خالی ازخویشی و غربت,گیج و مبهوت,بین بودن و نبودن
عشق
اخریت همسفر من
مثل تو من رو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهاییه من
ای دریغ از من
که بی خود مثل تو گم شدم,گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو که مثل عکس عشق,هنوزم ,داد میزنی تو ایینه من
وای
گریمون هیچ,خندمون هیچ,باخته و برندمون هیچ
تنها اغوش تو مونده
غیر از اون هیچ
ای,ای مثل من تک وتنها,دستام رو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی,زمین و اسمون هیچ
در تو میبینم هم بود و نبود
بیا پر کن
منو ای خورشید دل سرد
بی تو میمیرم,مثل قلب چراغ نور تو بودی,کی منو از تو جدا کرد؟
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ..ولی دل به پاییز نسپرده ایم ..چو گلدان خالی ، لب پنجره.. پر از خاطرات ترک خورده ایم ..
اگر خون دل بود ما خوردی ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم

اگر دل دلیل است ما بنده ایم
اگر درد سهم است ما برده ایم
 

Alone_Queen

عضو جدید
بر قله ايستادم.
اغوش باز كردم .
تن را به باد صبح
جا ن را به افتاب سپردم

روح يگانگي
با مهر با سپهر
با سنگ با نسيم
با اب با گياه در تارو پود من جريان يافت

موجي لطيف با فته از جو هر جان
تا عمق هفت پرده ي تن را ز هم شكا فت
من را زتن ربود
ما ماند راه يافته در جاودانگي .....
 

russell

مدیر بازنشسته
نه، نه، نه
این هزار مرتبه گفتم: نه
دیگر توان نمانده
توانایی، در بند بند من از تاب رفته است.
شب با تمام وحشت خود خواب رفته است.
و در تمام این شب تاریک،
تاریک، چون تفاهم من با تو!!!
انسان، افسانه ی مکرر اندوه و رنج را
تکرار می کند...
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها

عکس‌هایت، نامه‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها

هیچ حرفی نیست دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار ضجرآور، به خیلی چیزها

می‌روم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز ...
بعد من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
شب این یارم
زمانیست بس نا مهربان است
نمی اید دگر بر چشم من خوابی
در این شبهای طولانی
شبم را یار میدانستم,
و میدانم
ولی او قهر کرده مدتی چند
نمی دانم چه دیده از منش اما ;دگر بر تخت من نمی اید
دگر در آغوش گرمش به من جایی نه بسپارد
دلم بس تنگ او گشته
شررها از سر این زار بگذشته
شدم لولی شدم مست و شدم حیران
نمی دانم چرا او کرده خود پنهان
ولی من یاد او دارم درونه سینه ام از شام تا بامدادان
به سویش میشوم جاری, ز هر سویی از این میدان

(شب پرست)
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هیچ ندانم مرا انکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی وبربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
 

Alone_Queen

عضو جدید
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم وانگشتان خود رابر پوست نازک شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
 

ویدا

عضو جدید
گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر. چون ماه شبی می کشم از پنجره سر.

افسوس... که خورشید شدی...تنگ غروب!!
افسوس... که مهتاب شدی... وقت سحر!!
:(
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]تو مثل راز بهاري و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]من رنگ زمستانم.[/FONT]
[FONT=&quot]چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]اگه چشمات پرسيد بگو[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]نديدمش...[/FONT]
[FONT=&quot]اگه گوش هات پرسيد بگو نشنيدمش...[/FONT]
[FONT=&quot]اگه دستت لرزيد بگو مال سرماست...[/FONT]
[FONT=&quot]اما[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]اگه دلت لرزيد به خودت دروغ نگو دوستش داري[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ را به رودها سپردم
اصلا شاعر بی مشاعر به چه کار مرگ می آید ؟
او که نباشد
چه کسی هر شب
با یک بغل ترانه و دلی دیوانه
به سراغ خاطرات پاک تو بیاید؟
می ترسیدم زبانم لال
نگاهت در پس دروازه ی جدایی جا بماند
اما انگار
برف های فاصله از حرارت حرفم آب می شوند
حالا فکر می کنم که می آیی
می آیی و به ها گفتنم می خندی !
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
 

Similar threads

بالا