خطرناکترين پديدهاي که مسلمانان مقيم اروپا با آن روبهرو هستند، «تبشير» (تبليغ مسيحيت و فراخواني به دين مسيح) است که توانسته در بسياري از آنان، کارگر افتد. اين سخن نه به گزاف که با چشمان خويش آن را ديده و تجربه کردهام. من بارها به فرانسه سفر کرده و جوانان مسلمان بسياري را ديدهام که مسيحي شده و حتي بيشتر از خود مسيحيان، مسيحي گشتهاند! و نکتة خطرناک اينکه، آنها از مخاطب تبشير، خود تبديل به عامل آن [يعني مبلغ مسيح] گشتهاند.
مسيحيان در کشورهاي مغرب عربي، براي رسيدن به اهداف خود، روي اين دسته از جوانان مسلمان تازه مسيحي شده، حساب ميکنند؛ چون در اين کار، از مسيحيان غربي، توانايي بيشتري دارند؛ نامهنگاريهاي عربي آنان [مسيحيان] با شهروندان اين کشورها، به وسيلة مغربيهاي مقيم اروپاست که معمولاً نيز داراي امضاهايي با نام اسلامي و مغربي هستند.
ما نبايد به اين ادعا که ميگويد مسيحيت در مسيحيکردن مسلمانها، با ناکامي مواجه شده است، توجه کنيم؛ اين ادعا يا دروغي است که عمداً علم شده تا مسلمانها را در خواب خرگوشي نگاه دارد و آنها را متوجه اين خطر جدي نسازد يا برخاسته از توهماتي است که افراد بيخبر از همه جا، آن را تکرار ميکنند و متوجه توطئههاي خطرناکي که هم اينک در آفريقا بهطور کلي و شمال آن به طور اخص، تدارک ميشود و آنچنان آشکار و رسواست که جز بر آدمهاي سادهلوح يا احمق، بر کسي پوشيده نمانده، نيستند.
تاريخ، حکايت از آن دارد که بسياري از کشورهاي اسلامي، با تبشير و تبليغات مسيحيت، تبديل به کشورهاي مسيحي شده و هويت اسلامي خود را گم کردهاند و مسلمانان باقي مانده در آنها، گرفتار پتک تبشير داخل از يک سو و سندان توطئههاي خارجي از سوي ديگر گشتهاند.
به عنوان مثال ميتوان از فيليپين نام برد که در آغاز، عبارت از مجموعة مملکتهاي اسلامي بود و مسيحيان تنها اقليتي را در آن تشکيل ميدادند، ولي اکنون، کشوري مسيحي است که اکثريت شهروندان آن مسيحي هستند و مسلمانان تبديل به اقليتي با چنان بدبختيهايي شدهاند که نياز به تکرار بيان آنها و سياه کردن کاغذ نيست و به اصطلاح آنچه عيان است، چه حاجت به بيان است! و در مورد بسياري از قبايل آفريقايي که ابتدا مسلمان بوده و سپس مسيحي گشتهاند، هرچه بگوييم کم است.
به علت وجود مسلمانان مغربي مقيم اروپا، کار تبشير و تبليغ مسيحيت در مغرب عربي [شامل کشورهايي چون الجزاير، مراکش، تونس، ليبي و موريتاني]، روال خطرناکي به خود گرفته و پيروزيهاي چشمگيري به دست آورده است و کار به جايي رسيده که آنها در پي ايجاد اقليتي مسيحي در اين منطقه هستند. معلوم است که چنين اقليتي در صورت تحقق اين هدف، چه خواستهايي را مطرح خواهند کرد و اين خواستها مسلماً داراي پيامدهاي وخيمي است.
بنابراين، ما وظيفه داريم اين مسئله را در چارچوب توجه هر چه جديتر به شيوههاي جديد تبشير [مسيحي کردن ديگران] که از سوي اعراب مسيحيشدة مقيم اروپا و فعالان در شمال آفريقا در حال اجراست، مورد بحث و مطالعه قرار دهيم. در بررسي پيش رو، به برخي راههاي خطرناکي اشاره خواهيم کرد که از طريق آنها حرکت تبليغي مسيحيت، تلاش پيگيري را در شمال آفريقا در پيش گرفته و متأسفانه حکايت از ناکامي طرحهاي اسلامي در رويارويي با اين يورش ددمنشانه دارد. مسلمانان در اين گير و دار بيشتر به درگيريهاي بيهوده ميان يکديگر، تلاشهاي بيثمر و پخش انديشهها و افکاري ميپردازند که به جاي خدمت به امت و وحدت و تحکيم و تقويت آن، جز تفرقة مسلمانان و پراکندگي هرچه بيشتر آنها، حاصلي ندارد.
راههاي پيش گفته از اين قرارند:
1. بهرهگيري از اصول اسلامي در تبشير،
2. استدلال مبلغان تبشيري به قرآن کريم،
3. پنهان شدن با نامهاي اسلامي در اين رويکرد،
4. ايجاد شک و ترديد در آيات قرآن کريم،
5. بهرهگيري از ارسال کتاب و اعطاي جايزه،
6. دعوت به بازديد و ديدارهاي حضوري،
7. پافشاري در نامهنگاري.
1. بهرهگيري از اصول اسلامي در تبشير
از جمله برنامههاي برملا شدة تبشيريان مسيحي، آن است که مبلغان تبشيري، از کاستيهاي تمدني و ضعفهاي فرهنگي مسلمانان سوءاستفاده کرده، از اصول اساسي اعتقادات مسلمانان به منظور ورود به عرصة باورهاي اسلامي، بهرهگيري ميکنند تا پايههاي آن را متزلزل، اساسش را ويران و کانالي براي نفوذ عقايد مسيحي ـ که منطق سليم، آن را رد ميکند و خردمندان آن را نميپذيرند ـ با پوششهاي آشنا براي مخاطب عرب و مسلمان، فراهم كنند.
چند مثال، موضوع را روشنتر ميکند؛ يک مرکز تبليغي ـ تبشيري مسيحي وجود دارد که خود را «انستيتو بينالمللي پژوهش و تبليغ» مينامد و انجيل مرقس را بدون کمترين اشاره به اينکه «انجيل» است و تنها به عنوان «داستان حضرت عيسي» به صورت جزوة کوچکي منتشر و از راه نامهنگاري به ويژه به مقصد شمال آفريقا و آدرس مغربيهاي مقيم کشورهاي اروپايي، به طور رايگان، پخش ميکند. در پيشگفتار اين جزوه با عبارتهاي جذابي چون «اي برادر عرب!» و «برادران عرب!» برخورد ميکنيم. ولي از همه خطرناکتر اينکه اين پيشگفتار با عبارت «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع ميشود و با دعايي که براي مسلمانان آشناست و در نماز و ادعية خود آن را تکرار ميکنند. يعني: «لا إله إلّا الله له الحمد و منه الانعام و الجود و الهداية» همراه ميشود و با عبارت مألوف اسلامي يعني: «آمين يا رب العالمين»، ختم ميگردد.
از آنجا که نام «يسوع» بيانگر محتواي مسيحي آن است، در تمام صفحات انجيل گمراهکنندة مزبور، نام «يسوع» با نامي که از نظر مسلمانان هيچ شک و شبههاي برنميانگيزد و کاملاً براي او عادي است، يعني «عيسي» تعويض ميگردد!!
از ديگر نمودهاي گمراهسازي در اين تبليغات، ارائة «عهد جديد» نه با نام مشهور و معروف انجيل، بلکه با معني و مدلول لغوي آنکه در اصل يوناني است، ميباشد. آنها «انجيل لوقا» را با عنوان «الاخبار السارة» (خبرهاي خوش) بدون هيچ پيشگفتار يا ديباچهاي حاوي اشارهاي به اين جايگزين اسمي يا علت عدول از نام مشهور و آشنا براي همگان و چسبيدن به مفهوم لغوي يوناني آنکه تنها براي متخصصان بررسي کتاب مقدس آشناست، منتشر کردند.
مبلغان مسيحي از شهر «ليون» (Luynes) فرانسه، نامهاي براي يک دختر چهارده سالة مراکشي، ساکن شهر «سلا» فرستادند: اين نامه، داراي پيوستي چاپشده با عنوان «الله اکبر» و اين عبارتها بود: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله ربّ العالمين، خالق کلّ الأشياء بکلمه، و صلا\ً و تسبيحاً و شکراً و سجوداً، لمن صنعنا من ترابٍ و خلقنا علي صورته، فابدع تصويراً ان في ذلک لآيات لقوم يعقلون، و أشهد أن لا إله إلّا هو، الواحد الأحد، الفرد الصمد، لا شريک له، هو ينقذ من الضلال و يوفّق للصواب و يهدي إلي الصراط المستقيم».
از شهر «مالاگا» در اسپانيا، مجلهاي با عنوان «الاشبال» (بچه شيران) منتشر ميشود که مخاطب آن کودکان مغرب عربي به قصد مسيحي کردن آنهاست. اين مجله با بسم الله قرآني آغاز ميشود و براي اثبات صحت باورها و آموزههاي مسيحيت، بهگونهاي فريبکارانه به آيات قرآني استناد ميکند. قصد اين مجله، کشاندن کودکان مسلمان به مسيحيت به شيوهاي است که گمان کنند اسلام چنين آموزههايي داشته و در راه اين دين گام برميدارند.
2. استدلال مبلّغان تبشيري به قرآن کريم
همچنانکه ممکن است اين فريبکاري، شکل ديگري به خود گيرد و مثلاً اظهاراتي دروغ و نسبتهاي ناروايي به قرآن باشد، مثل ادعاي اينکه قرآن در مورد حضرت مسيح با آنچه که در کتاب مقدس آمده، کاملاً همخواني دارد؛ در کتاب «صلب المسيح و قيامته» (به صليب کشيدن مسيح و رستاخيز او)، نوشتة «ژان جلکرايست» آمده است: «کتاب مقدس و قرآن ميگويند: حضرت مسيح طيّ حضور سه ساله در فلسطين، معجزههاي بزرگ و فراواني داشته است».1
حال اگر بپذيريم که قرآن و کتاب مقدس متّفقالقولند که حضرت مسيح معجزههاي بزرگي داشته است،2 در کجاي قرآن اشاره شده که حضور او در فلسطين به مدت سه سال بوده است؟!
در همين کتاب، در خصوص داستان حضرت يونس(ع) نيز به قرآن کريم (سورة صافات، آيات 139-148) استناد شده تا مقايسهاي با آية يونان3 پيامبر ـ که مورد استدلال حضرت مسيح در اثبات رستاخيز وي («انجيل متي» 39: 40-12 و «سفر يونان»، 8: 6-4) است؛ صورت داده باشد؛ آنگاه مينويسد: «طبق آنچه که در قرآن و در کتاب مقدس آمده است، مسيح معجزهها و شگفتيهاي متعددي در ميان ملت اسرائيل داشته است: (سورة مائده، آية 110)، «اعمال رسولان 22:2».4
و در پاسخ به جزوة «احمد ديدات» با عنوان «قيامة أم انعاش» که در آن سعي کرده ثابت کند حضرت مسيح زنده از بالاي صليب فرود آمد، ژان جلکرايست اين نظريه را رد کرده، ميگويد: اين نظريه فاقد هرگونه پايه و اساس درست نه در کتاب مقدس و نه در قرآن است و مسيحيان و مسلمانان هر دو، از آن تبرّي جستهاند و تنها فرقهاي که اين نظريه را پذيرفته، فرقة «احمديه» است که در پاکستان تهمت غيرمسلمان بودن به آن وارد شده است».5 و ادامه ميدهد: «من مطمئن هستم که مسلمانان هوشيار اينک متوجه شدهاند که «احمد ديدات» با کتابهاي مقدس مسيحي آشنايي حقيقي ندارد».6
و در پاسخ به پرسش: «چه کسي سنگ را غلتاند؟» (سنگ روي قبر يسوع پس از به صليب کشاندن ادعايي)، ميگويد: «همة مسلمانان به خداوند و فرشتگان ايمان دارند (سورة بقره، آية 285) و قرآن ميپذيرد که فرشتگان بودند که براي ويران ساختن شهري که «لوط» در آن ساکن بود، اقدام کردند (سورة عنکبوت، آيات 31-34) و اين شهر همان «سدوم» است که در کتاب مقدس از آن ياد شده است.7
آنگاه نتيجهگيري غلطي ميکند به اين مضمون که: «قرآن، نه تنها ايمان به وجود ملائکه، بلکه ايمان به قدرت و تحکّم آنان بر امور مردم و زمين را براي مسلمانان مسلّم ميداند و بنابراين هيچ مسلماني وجود ندارد که به اين سخن انجيل معترض باشد: يکي از فرشتگان بود که سنگ را غلتاند».8
و در کتاب «دربارة مسيح چه فکر ميکنيد؟»،9 آمده است: «داود پيامبر با گريه و زاري آمرزش خواست، ابراهيم خليل نيز از درگاه خداوند مغفرت طلبيد، ولي اگر در کتاب مقدس يا قرآن جستجو کنيد هرگز دليل يا آيهاي مبني بر مغفرتطلبي از سوي حضرت مسيح حتي براي يک بار، نخواهيد يافت».10
هرچند قرآن مجيد خود ميگويد:
«مسيح از اينکه بندة خداوند باشد، هرگز سرباز نميزند و فرشتگان مقرب نيز و هر که از بندگي او سرباز زند و سرکشي کند، زودا که آنان همه را (روز رستخيز) نزد خويش گِرد آورد».11
عدم استنکاف آن حضرت (مسيح(ع)) دليل بر خضوع کامل و نهايت بندگي خداوند متعال است که خود، مستلزم فراواني آمرزش طلبي و طلب توبة دائمي است. مسيحيت بر آن است که آمرزش طلبي از نعمتهاي خداوندي است و به بيان کشيش «اسکندر جديد» «... آمرزش طلبي، با نعمت به دست ميآيد»12 و مفاد آية کريمه دربارة حضرت عيسي(ع) نيز همين است:
مسيحيان در کشورهاي مغرب عربي، براي رسيدن به اهداف خود، روي اين دسته از جوانان مسلمان تازه مسيحي شده، حساب ميکنند؛ چون در اين کار، از مسيحيان غربي، توانايي بيشتري دارند؛ نامهنگاريهاي عربي آنان [مسيحيان] با شهروندان اين کشورها، به وسيلة مغربيهاي مقيم اروپاست که معمولاً نيز داراي امضاهايي با نام اسلامي و مغربي هستند.
ما نبايد به اين ادعا که ميگويد مسيحيت در مسيحيکردن مسلمانها، با ناکامي مواجه شده است، توجه کنيم؛ اين ادعا يا دروغي است که عمداً علم شده تا مسلمانها را در خواب خرگوشي نگاه دارد و آنها را متوجه اين خطر جدي نسازد يا برخاسته از توهماتي است که افراد بيخبر از همه جا، آن را تکرار ميکنند و متوجه توطئههاي خطرناکي که هم اينک در آفريقا بهطور کلي و شمال آن به طور اخص، تدارک ميشود و آنچنان آشکار و رسواست که جز بر آدمهاي سادهلوح يا احمق، بر کسي پوشيده نمانده، نيستند.
تاريخ، حکايت از آن دارد که بسياري از کشورهاي اسلامي، با تبشير و تبليغات مسيحيت، تبديل به کشورهاي مسيحي شده و هويت اسلامي خود را گم کردهاند و مسلمانان باقي مانده در آنها، گرفتار پتک تبشير داخل از يک سو و سندان توطئههاي خارجي از سوي ديگر گشتهاند.
به عنوان مثال ميتوان از فيليپين نام برد که در آغاز، عبارت از مجموعة مملکتهاي اسلامي بود و مسيحيان تنها اقليتي را در آن تشکيل ميدادند، ولي اکنون، کشوري مسيحي است که اکثريت شهروندان آن مسيحي هستند و مسلمانان تبديل به اقليتي با چنان بدبختيهايي شدهاند که نياز به تکرار بيان آنها و سياه کردن کاغذ نيست و به اصطلاح آنچه عيان است، چه حاجت به بيان است! و در مورد بسياري از قبايل آفريقايي که ابتدا مسلمان بوده و سپس مسيحي گشتهاند، هرچه بگوييم کم است.
به علت وجود مسلمانان مغربي مقيم اروپا، کار تبشير و تبليغ مسيحيت در مغرب عربي [شامل کشورهايي چون الجزاير، مراکش، تونس، ليبي و موريتاني]، روال خطرناکي به خود گرفته و پيروزيهاي چشمگيري به دست آورده است و کار به جايي رسيده که آنها در پي ايجاد اقليتي مسيحي در اين منطقه هستند. معلوم است که چنين اقليتي در صورت تحقق اين هدف، چه خواستهايي را مطرح خواهند کرد و اين خواستها مسلماً داراي پيامدهاي وخيمي است.
بنابراين، ما وظيفه داريم اين مسئله را در چارچوب توجه هر چه جديتر به شيوههاي جديد تبشير [مسيحي کردن ديگران] که از سوي اعراب مسيحيشدة مقيم اروپا و فعالان در شمال آفريقا در حال اجراست، مورد بحث و مطالعه قرار دهيم. در بررسي پيش رو، به برخي راههاي خطرناکي اشاره خواهيم کرد که از طريق آنها حرکت تبليغي مسيحيت، تلاش پيگيري را در شمال آفريقا در پيش گرفته و متأسفانه حکايت از ناکامي طرحهاي اسلامي در رويارويي با اين يورش ددمنشانه دارد. مسلمانان در اين گير و دار بيشتر به درگيريهاي بيهوده ميان يکديگر، تلاشهاي بيثمر و پخش انديشهها و افکاري ميپردازند که به جاي خدمت به امت و وحدت و تحکيم و تقويت آن، جز تفرقة مسلمانان و پراکندگي هرچه بيشتر آنها، حاصلي ندارد.
راههاي پيش گفته از اين قرارند:
1. بهرهگيري از اصول اسلامي در تبشير،
2. استدلال مبلغان تبشيري به قرآن کريم،
3. پنهان شدن با نامهاي اسلامي در اين رويکرد،
4. ايجاد شک و ترديد در آيات قرآن کريم،
5. بهرهگيري از ارسال کتاب و اعطاي جايزه،
6. دعوت به بازديد و ديدارهاي حضوري،
7. پافشاري در نامهنگاري.
1. بهرهگيري از اصول اسلامي در تبشير
از جمله برنامههاي برملا شدة تبشيريان مسيحي، آن است که مبلغان تبشيري، از کاستيهاي تمدني و ضعفهاي فرهنگي مسلمانان سوءاستفاده کرده، از اصول اساسي اعتقادات مسلمانان به منظور ورود به عرصة باورهاي اسلامي، بهرهگيري ميکنند تا پايههاي آن را متزلزل، اساسش را ويران و کانالي براي نفوذ عقايد مسيحي ـ که منطق سليم، آن را رد ميکند و خردمندان آن را نميپذيرند ـ با پوششهاي آشنا براي مخاطب عرب و مسلمان، فراهم كنند.
چند مثال، موضوع را روشنتر ميکند؛ يک مرکز تبليغي ـ تبشيري مسيحي وجود دارد که خود را «انستيتو بينالمللي پژوهش و تبليغ» مينامد و انجيل مرقس را بدون کمترين اشاره به اينکه «انجيل» است و تنها به عنوان «داستان حضرت عيسي» به صورت جزوة کوچکي منتشر و از راه نامهنگاري به ويژه به مقصد شمال آفريقا و آدرس مغربيهاي مقيم کشورهاي اروپايي، به طور رايگان، پخش ميکند. در پيشگفتار اين جزوه با عبارتهاي جذابي چون «اي برادر عرب!» و «برادران عرب!» برخورد ميکنيم. ولي از همه خطرناکتر اينکه اين پيشگفتار با عبارت «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع ميشود و با دعايي که براي مسلمانان آشناست و در نماز و ادعية خود آن را تکرار ميکنند. يعني: «لا إله إلّا الله له الحمد و منه الانعام و الجود و الهداية» همراه ميشود و با عبارت مألوف اسلامي يعني: «آمين يا رب العالمين»، ختم ميگردد.
از آنجا که نام «يسوع» بيانگر محتواي مسيحي آن است، در تمام صفحات انجيل گمراهکنندة مزبور، نام «يسوع» با نامي که از نظر مسلمانان هيچ شک و شبههاي برنميانگيزد و کاملاً براي او عادي است، يعني «عيسي» تعويض ميگردد!!
از ديگر نمودهاي گمراهسازي در اين تبليغات، ارائة «عهد جديد» نه با نام مشهور و معروف انجيل، بلکه با معني و مدلول لغوي آنکه در اصل يوناني است، ميباشد. آنها «انجيل لوقا» را با عنوان «الاخبار السارة» (خبرهاي خوش) بدون هيچ پيشگفتار يا ديباچهاي حاوي اشارهاي به اين جايگزين اسمي يا علت عدول از نام مشهور و آشنا براي همگان و چسبيدن به مفهوم لغوي يوناني آنکه تنها براي متخصصان بررسي کتاب مقدس آشناست، منتشر کردند.
مبلغان مسيحي از شهر «ليون» (Luynes) فرانسه، نامهاي براي يک دختر چهارده سالة مراکشي، ساکن شهر «سلا» فرستادند: اين نامه، داراي پيوستي چاپشده با عنوان «الله اکبر» و اين عبارتها بود: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله ربّ العالمين، خالق کلّ الأشياء بکلمه، و صلا\ً و تسبيحاً و شکراً و سجوداً، لمن صنعنا من ترابٍ و خلقنا علي صورته، فابدع تصويراً ان في ذلک لآيات لقوم يعقلون، و أشهد أن لا إله إلّا هو، الواحد الأحد، الفرد الصمد، لا شريک له، هو ينقذ من الضلال و يوفّق للصواب و يهدي إلي الصراط المستقيم».
از شهر «مالاگا» در اسپانيا، مجلهاي با عنوان «الاشبال» (بچه شيران) منتشر ميشود که مخاطب آن کودکان مغرب عربي به قصد مسيحي کردن آنهاست. اين مجله با بسم الله قرآني آغاز ميشود و براي اثبات صحت باورها و آموزههاي مسيحيت، بهگونهاي فريبکارانه به آيات قرآني استناد ميکند. قصد اين مجله، کشاندن کودکان مسلمان به مسيحيت به شيوهاي است که گمان کنند اسلام چنين آموزههايي داشته و در راه اين دين گام برميدارند.
2. استدلال مبلّغان تبشيري به قرآن کريم
همچنانکه ممکن است اين فريبکاري، شکل ديگري به خود گيرد و مثلاً اظهاراتي دروغ و نسبتهاي ناروايي به قرآن باشد، مثل ادعاي اينکه قرآن در مورد حضرت مسيح با آنچه که در کتاب مقدس آمده، کاملاً همخواني دارد؛ در کتاب «صلب المسيح و قيامته» (به صليب کشيدن مسيح و رستاخيز او)، نوشتة «ژان جلکرايست» آمده است: «کتاب مقدس و قرآن ميگويند: حضرت مسيح طيّ حضور سه ساله در فلسطين، معجزههاي بزرگ و فراواني داشته است».1
حال اگر بپذيريم که قرآن و کتاب مقدس متّفقالقولند که حضرت مسيح معجزههاي بزرگي داشته است،2 در کجاي قرآن اشاره شده که حضور او در فلسطين به مدت سه سال بوده است؟!
در همين کتاب، در خصوص داستان حضرت يونس(ع) نيز به قرآن کريم (سورة صافات، آيات 139-148) استناد شده تا مقايسهاي با آية يونان3 پيامبر ـ که مورد استدلال حضرت مسيح در اثبات رستاخيز وي («انجيل متي» 39: 40-12 و «سفر يونان»، 8: 6-4) است؛ صورت داده باشد؛ آنگاه مينويسد: «طبق آنچه که در قرآن و در کتاب مقدس آمده است، مسيح معجزهها و شگفتيهاي متعددي در ميان ملت اسرائيل داشته است: (سورة مائده، آية 110)، «اعمال رسولان 22:2».4
و در پاسخ به جزوة «احمد ديدات» با عنوان «قيامة أم انعاش» که در آن سعي کرده ثابت کند حضرت مسيح زنده از بالاي صليب فرود آمد، ژان جلکرايست اين نظريه را رد کرده، ميگويد: اين نظريه فاقد هرگونه پايه و اساس درست نه در کتاب مقدس و نه در قرآن است و مسيحيان و مسلمانان هر دو، از آن تبرّي جستهاند و تنها فرقهاي که اين نظريه را پذيرفته، فرقة «احمديه» است که در پاکستان تهمت غيرمسلمان بودن به آن وارد شده است».5 و ادامه ميدهد: «من مطمئن هستم که مسلمانان هوشيار اينک متوجه شدهاند که «احمد ديدات» با کتابهاي مقدس مسيحي آشنايي حقيقي ندارد».6
و در پاسخ به پرسش: «چه کسي سنگ را غلتاند؟» (سنگ روي قبر يسوع پس از به صليب کشاندن ادعايي)، ميگويد: «همة مسلمانان به خداوند و فرشتگان ايمان دارند (سورة بقره، آية 285) و قرآن ميپذيرد که فرشتگان بودند که براي ويران ساختن شهري که «لوط» در آن ساکن بود، اقدام کردند (سورة عنکبوت، آيات 31-34) و اين شهر همان «سدوم» است که در کتاب مقدس از آن ياد شده است.7
آنگاه نتيجهگيري غلطي ميکند به اين مضمون که: «قرآن، نه تنها ايمان به وجود ملائکه، بلکه ايمان به قدرت و تحکّم آنان بر امور مردم و زمين را براي مسلمانان مسلّم ميداند و بنابراين هيچ مسلماني وجود ندارد که به اين سخن انجيل معترض باشد: يکي از فرشتگان بود که سنگ را غلتاند».8
و در کتاب «دربارة مسيح چه فکر ميکنيد؟»،9 آمده است: «داود پيامبر با گريه و زاري آمرزش خواست، ابراهيم خليل نيز از درگاه خداوند مغفرت طلبيد، ولي اگر در کتاب مقدس يا قرآن جستجو کنيد هرگز دليل يا آيهاي مبني بر مغفرتطلبي از سوي حضرت مسيح حتي براي يک بار، نخواهيد يافت».10
هرچند قرآن مجيد خود ميگويد:
«مسيح از اينکه بندة خداوند باشد، هرگز سرباز نميزند و فرشتگان مقرب نيز و هر که از بندگي او سرباز زند و سرکشي کند، زودا که آنان همه را (روز رستخيز) نزد خويش گِرد آورد».11
عدم استنکاف آن حضرت (مسيح(ع)) دليل بر خضوع کامل و نهايت بندگي خداوند متعال است که خود، مستلزم فراواني آمرزش طلبي و طلب توبة دائمي است. مسيحيت بر آن است که آمرزش طلبي از نعمتهاي خداوندي است و به بيان کشيش «اسکندر جديد» «... آمرزش طلبي، با نعمت به دست ميآيد»12 و مفاد آية کريمه دربارة حضرت عيسي(ع) نيز همين است: