هرکسی را بهـر کاری سـاختند میل آنرا در دلـش انداختند»
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Jul 31, 2010 #692 چون زخود رستی همه برهان شدی چون که گفتی بندهام سلطان شدي
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Jul 31, 2010 #693 هيچ می گويی اسيری داشتی حالش چه شد، خسته ی من نيمه جانی داشت احوالش چه شد.
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #694 خواجه شعيب : از هر چه غير اوست، چرا نگذري؟ كافر براي خاطرِ بت، از خدا گذشت
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Aug 1, 2010 #695 فروغی بسطامی فروغی بسطامی داني كه چيست حاصل انجام عاشقي؟ جانـــانه را ببيــني و جـــان را فدا كني
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #696 صائب تبريزي : از هستي ِ دوباره به تنگاند عارفان تو سادهلوح، طالبِ عمر دوبارهاي
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #697 طالب آملي : افروختن و، سوختن و، جامهدريدن پروانه ز من، شمع ز من، گُل ز من آموخت
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #698 اميد وصل تو نگذاشت، تا دهم جان را وگر نه روزِ فراق تو، مردن آسان بود
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Aug 1, 2010 #699 هاتف اصفهاني هاتف اصفهاني هر شب از افغان من بيدار خلق اما چه سـود آن كـه بــايد نــالـه مـن بشنود بيــدار نيست
هاتف اصفهاني هاتف اصفهاني هر شب از افغان من بيدار خلق اما چه سـود آن كـه بــايد نــالـه مـن بشنود بيــدار نيست
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #700 اي سوختهي سوختهي، سوختني عشق آمدني بُود، نه آموختني
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #701 اين عالَم بيوفا كه من ميبينم نه ناز تو، نه نيازِ من ميماند
rf_niloofar عضو جدید Aug 1, 2010 #702 به قدر زندگی یک حباب با من باش فقط تو را به خدا بی نقاب با من باش
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #703 با شمع گفتم: از چه سرت ميدهي به باد؟ گفت: آن سري كه سجده ندارد چنين خوش است
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #704 عماد خراساني : بر ما گذشت نيك و بد، اما تو روزگار فكري به حال خويش كن، اين روزگار نيست
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #705 خوشم كه عشق نكرد امتحان پروازم شكسته بالي من در قفس نهان گرديد
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Aug 1, 2010 #706 ماییم و آستانه عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Aug 2, 2010 #707 قفسم را به يكي گوشه صحرا ببريد ترسم از سوز دل من ، چمن آتش گيرد
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 2, 2010 #708 بگذاشتیم ،اما غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو وفا دار تر است
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Aug 2, 2010 #709 صائب تبریزی صائب تبریزی به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست نبسته است کسی شاهراه دلها را
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Aug 2, 2010 #711 صائب تبریزی صائب تبریزی دیدن گل از قفس، بارست بر مرغ چمن رخنهٔ زندان کند دلگیرتر محبوس را
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 3, 2010 #712 می نویسم به امیدی که تو خوانی آن کس راکه تو میجویی کی خیال تو به سر دارد بس کن این ناله و زاری را بس کن او یار دگر دارد
می نویسم به امیدی که تو خوانی آن کس راکه تو میجویی کی خیال تو به سر دارد بس کن این ناله و زاری را بس کن او یار دگر دارد
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Aug 3, 2010 #713 صائب تبریزی صائب تبریزی از همان راهی که آمد گل، مسافر میشود باغبان بیهوده میبندد در گلزار را
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Aug 3, 2010 #714 صائب تبریزی صائب تبریزی ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزونترست بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
primrose عضو جدید کاربر ممتاز Aug 3, 2010 #716 اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است گرت معاونتی دست میدهد دریاب
شبگرد23 عضو فعال شعر نو کاربر ممتاز Aug 3, 2010 #717 رها ز چون و چرا و برون از اين من و ما كسي نشسته در آن سوي ماجرا كه تويي
primrose عضو جدید کاربر ممتاز Aug 4, 2010 #719 به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش به گردگار رها کرده به مصالح خویش
won-a-pa-lei عضو جدید Aug 4, 2010 #720 از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است