تصويري كه از بچگيتون دارين چه شكليه؟؟؟؟

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه
وقتي از دوران كودكي ياد ميشه هر كس از كودكيش يه تصوير مياد تو ذهنش:w12:
هركي دوست داره تصويري كه از كودكيش تو ذهنشه رو واسه بقيه تعريف كنه:w32:
فكر كنم جالب باشه:w27:
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهترین لحظات بچگی من زمانی بود که ظهرهای جمعه میرفتم اتاق بابام پیشش میخوابیدم
اونم دستشو مینداخت دور گردنم و دستش میشد بالش من
رادیو هم قصه ظهر جمعه میداد و ما گوش میدادیم و بعدش چرت میزدیم

الان از اون روزها خیلی دوریم
حیف
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول خودم شروع ميكنم
ما اون موقع ها تو يه خونه قديمي زندگي ميكرديم.خونه اجدادي بابام!!!
از اون خونه هايي كه حالا هي فرت فرت تبديلش ميكنن به رستوران سنتي!
يه حياط خيلي بزرگ وسط بود و اتاقها دور حياط بودن
پشت خونه هم يه باغ بود
پدر و مادرم هر دوتاشون از خانواده ثروتمندي بودن.بماند كه ما چرا اونجا زندگي ميكرديم:w05:
الان اگه يكي به من پول بده كه فقط يه قدم پامو بذارم تو اون خونه عمرا اينكارو نميكنم.خونه وحشتناكيه:w45:
ولي با همه اينها ما خيلي اونجا شاد بوديم
خيليييييييييييييييي:w31::w33::w31:
هر چهارشنبه اجازه داشتيم گل بازي كنيم(البته در حضور مامان و يه جايي كه خودش با خاك تميز درست كرده بود)خيلي فاز ميداد.سر تاپامون گلي ميشد.مجسمه درست ميكرديم بعد هم ميذاشتيم تو آفتاب خشك بشه:D
چون تو يه محله قديمي بوديم و يه جايي بود كه زياد امن نبود،مامان نميذاشت كه بريم تو كوچه با بچه ها بازي كنيم.بچه هاي محل همه ميومدن خونه ما!!:confused: يه طرف حياط يه تالار بزرگ بود.مامان اونجا فرش پهن ميكرد و ما اسباب بازيهامونو پخش ميكرديم و همه بازي ميكرديم.و باز هم بگذريم كه هر دفعه تعدادي اسباب بازي گم ميشد يهويي:w25:
باباي من اكثرا ماموريت بود:cry:
ولي مامان سعي ميكرد جاي خالي اون رو هم براي ما پر كنه
موقع ناهار هم(با وجود غذاهاي خيلي ساده)رستوران بازي داشتيم.مامان ميز رو ميچيد و مثل گارسون ها مي ايستاد و ما سفارش هاي جور واجور ميداديم(باز هم بگذريم كه غذاها يكسان بود:w05:)
هر موقع از دوران بچگي ياد ميشه تصوير اون خونه و زندگي شيريني كه اونجا داشتيم مياد تو ذهنم
به نظر خودم من بهترين دوران كودكي رو داشتم:thumbsup2:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهترین لحظات بچگی من زمانی بود که ظهرهای جمعه میرفتم اتاق بابام پیشش میخوابیدم
اونم دستشو مینداخت دور گردنم و دستش میشد بالش من
رادیو هم قصه ظهر جمعه میداد و ما گوش میدادیم و بعدش چرت میزدیم

الان از اون روزها خیلی دوریم
حیف


تصوير جالبي بود
من هم خيلي از صميميت اون موقع ها دور شدم
واقعا حيف:(

بهترین عکس تو دوران بچگیم زیاد ه
ولی اونی که خیلی خیلی دوسش میدالم ؛عکسیه که تازه برای اولین بار پاشدم و روی دوتا پاهام ایستادم (البته با کمک دیوار)

آخييييييي نازي:love:
ولي من تصوير ذهني رو گفتم
با اينكه عكسي كه شما تعريف كردي هم خيلي جالب بود واسم
ممنون از نظرت گلم





راستي فكر ميكردم اول خودم بگم ولي عقب افتادم انگار:redface:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از بچگیم تیتراژ برنامه کودک که وق وق یا بق بق بود یادم میامد
هیجا هم نتونستم پیدا کنم
کسی پیدا کرد لطف کنه به ما هم بده

شما هنوز پيداش نكردي؟:w15:
والا من اون موقع خيلي بچه بودم
همچين چيزي يادم نيست:w05:
 

ecmn_ec

عضو جدید
شما هنوز پيداش نكردي؟:w15:
والا من اون موقع خيلي بچه بودم
همچين چيزي يادم نيست:w05:
نه پیدا نکردم
یه تیتراژی بود که بچه دستاشو پشتش میزاشتو سر پایین راه میرفتو بق بق یا وق وق میگفت
نمیدونم از کجا پیدا کنم
 

eye to eye

عضو جدید
:Dمن بچه گیم خیلی شر و وحشی بودم همش خاطرات خنده دار تو ذهنمه.
یه چیزی که تو یادم میمونه و اذیتم میکنه این بود که همیشه میترسیدم مامانم بمیره و من تنها بمونم هر شب وقتی همه خواب بودن چند بار تا صبح میرفتم تو اتاق مامان سرم و میبردم نزدیک صورتش تا صدای نفسشو بشنوم وقتی میدیدم زندست میرفتم لالا ولی فردا روز از نو......
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
:Dمن بچه گیم خیلی شر و وحشی بودم همش خاطرات خنده دار تو ذهنمه.
یه چیزی که تو یادم میمونه و اذیتم میکنه این بود که همیشه میترسیدم مامانم بمیره و من تنها بمونم هر شب وقتی همه خواب بودن چند بار تا صبح میرفتم تو اتاق مامان سرم و میبردم نزدیک صورتش تا صدای نفسشو بشنوم وقتی میدیدم زندست میرفتم لالا ولی فردا روز از نو......

واي دقيقا من هم همين مشكلو داشتم!
مينشستم فكر ميكردم اگه مامانم بميره چي ميشه، بعد هم زار زار گريه ميكردم!:surprised:
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
:Dمن بچه گیم خیلی شر و وحشی بودم همش خاطرات خنده دار تو ذهنمه.
یه چیزی که تو یادم میمونه و اذیتم میکنه این بود که همیشه میترسیدم مامانم بمیره و من تنها بمونم هر شب وقتی همه خواب بودن چند بار تا صبح میرفتم تو اتاق مامان سرم و میبردم نزدیک صورتش تا صدای نفسشو بشنوم وقتی میدیدم زندست میرفتم لالا ولی فردا روز از نو......

الهی بمیرم واسه این حس گشنگت
 

eye to eye

عضو جدید
:D
واي دقيقا من هم همين مشكلو داشتم!
مينشستم فكر ميكردم اگه مامانم بميره چي ميشه، بعد هم زار زار گريه ميكردم!:surprised:

یه بار یه مارمولک رو کشتم بعد کادوش کردم دادم به دوستم گفتم اینو بده به مامانت:ادامه ماجرا کاملا مشخصه کتک و ......
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
:D

یه بار یه مارمولک رو کشتم بعد کادوش کردم دادم به دوستم گفتم اینو بده به مامانت:ادامه ماجرا کاملا مشخصه کتک و ......

:w15::w15:
پس واقعا شر بودي
ايول كلي خنديدم
بچه ها واقعا شرمنده دوباره تنكس هاي من تموم شد:cry:
 

eye to eye

عضو جدید
یه بار تو تلویزیون شنیدم تخم واسه جوجه شدن به دمایی در حدود بدن انسان نیاز داره.بعد روزی نیم ساعت رویه تخم مرغی که از یخچال بر میداشتم میخابیدم:D
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بار تو تلویزیون شنیدم تخم واسه جوجه شدن به دمایی در حدود بدن انسان نیاز داره.بعد روزی نیم ساعت رویه تخم مرغی که از یخچال بر میداشتم میخابیدم:D

عزيززمممممممممممممممممممم:w15:
تو چقد بانمكي:w40:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
من يه بچه گربه داشتم
وادارش ميكردم بشينه من بهش خوندن نوشتن ياد بدم:w12:
بيچاره چه زجري ميكشيده:whistle:
 

eye to eye

عضو جدید
یه بار تو مدرسه دونه دونه رفتم دمه در همه کلاسا و گفتم فردا مدرسه تعطیله نیاین ناظم گفته:surprised:کله مدرسه بهم ریخت همه ریخته بودن تو دفتر منم که تابلو بودم لو رفتم و 3 روز اخراج شدم:cry:
 

pooneh12345

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که کوچولو بدم همش بلا ملا سرم میومد و بیشتر وقتا هم مریض بودم
بیچاره مامانم چقد هی غصه می خورده
خودمم موندم با این همه مسائل چطوری اینقدی شدم و جون سالم به در بردم
خدا رو شکر الان سالمم و مدت مدیدی هست که مریض نشدم
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آخی دوران بچه گی!:biggrin:
من هرروزش یه جور بودم:D
بیشترباخودم بودم کارهای عجیب غریبی میکردم!الان که یادم میاد هم خنده ام میگیره هم....:surprised:
مثلا با مورچه ها خیلی جور بودم سر راهشونو میگرفتم بعد مثلا واکسنشون میزدم!:surprised:
وخیلی چیزای دیگه که بعدا وقت بشه واستون میتعریفم!:D:gol:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخی دوران بچه گی!:biggrin:
من هرروزش یه جور بودم:D
بیشترباخودم بودم کارهای عجیب غریبی میکردم!الان که یادم میاد هم خنده ام میگیره هم....:surprised:
مثلا با مورچه ها خیلی جور بودم سر راهشونو میگرفتم بعد مثلا واکسنشون میزدم!:surprised:
وخیلی چیزای دیگه که بعدا وقت بشه واستون میتعریفم!:D:gol:


ممنون خانومي
منتظر شنيدنش هستيم:gol:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که کوچولو بدم همش بلا ملا سرم میومد و بیشتر وقتا هم مریض بودم
بیچاره مامانم چقد هی غصه می خورده
خودمم موندم با این همه مسائل چطوری اینقدی شدم و جون سالم به در بردم
خدا رو شکر الان سالمم و مدت مدیدی هست که مریض نشدم

آخي
دقيقا داداش من هم همش مريض بود:(
خوشحالم كه الان خوبي و اميدوارم همييييييييشه سالم باشي گلم:w30:
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شیطنت بچه گانه!

شیطنت بچه گانه!

یه بارهم که بابام واسه ما بچه ها چی توز گرفته بود:child:
من چی توز آبجیمو یواشکی برداشتم بعد گوشه اشو یکم باز کردم:cool:یه برگه کوچولو که روش نوشته بودم:شما به ویروس ایدز مبتلا شدید!رو گذاشتم تو چیتوز آجیم:twisted::w35::w11::w15:
بیچاره آجیم وقتی چیتوزشو باز کردو تا تهش خوردو به اون کاغذه رسید:w07:جیغ زدو گریه کرد:eek::cry:
مامانم اینا همه ریختن دورآجیم:w22:
منم در رفتم............................:w45:
ولی تاشب دووم نیاوردمو به داداشم گفتم کارمن بوده:w05:اونم یه راس رفت گذاشت کف دست بابام:w09::w39:
دیگه بقیه اشو بیخیال شید که خیلی بهم سخت گذشت............................................:w31::w13::w37::w47:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بارهم که بابام واسه ما بچه ها چی توز گرفته بود:child:
من چی توز آبجیمو یواشکی برداشتم بعد گوشه اشو یکم باز کردم:cool:یه برگه کوچولو که روش نوشته بودم:شما به ویروس ایدز مبتلا شدید!رو گذاشتم تو چیتوز آجیم:twisted::w35::w11::w15:
بیچاره آجیم وقتی چیتوزشو باز کردو تا تهش خوردو به اون کاغذه رسید:w07:جیغ زدو گریه کرد:eek::cry:
مامانم اینا همه ریختن دورآجیم:w22:
منم در رفتم............................:w45:
ولی تاشب دووم نیاوردمو به داداشم گفتم کارمن بوده:w05:اونم یه راس رفت گذاشت کف دست بابام:w09::w39:
دیگه بقیه اشو بیخیال شید که خیلی بهم سخت گذشت............................................:w31::w13::w37::w47:


عجب خبيث بودي ها شيطون:w25:
 

AVINA

عضو جدید
یه بارهم که بابام واسه ما بچه ها چی توز گرفته بود:child:
من چی توز آبجیمو یواشکی برداشتم بعد گوشه اشو یکم باز کردم:cool:یه برگه کوچولو که روش نوشته بودم:شما به ویروس ایدز مبتلا شدید!رو گذاشتم تو چیتوز آجیم:twisted::w35::w11::w15:
بیچاره آجیم وقتی چیتوزشو باز کردو تا تهش خوردو به اون کاغذه رسید:w07:جیغ زدو گریه کرد:eek::cry:
مامانم اینا همه ریختن دورآجیم:w22:
منم در رفتم............................:w45:
ولی تاشب دووم نیاوردمو به داداشم گفتم کارمن بوده:w05:اونم یه راس رفت گذاشت کف دست بابام:w09::w39:
دیگه بقیه اشو بیخیال شید که خیلی بهم سخت گذشت............................................:w31::w13::w37::w47:
زمان ما که چی توز می توزی نبود
منظورت پفک نمکیه؟
 
بالا