بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منم همين فكرو مي كنم !امروز ركورد زدم 7 ساعت خوندم:thumbsup2:
كجا ميري؟ :w02:

می روم به همدان... :D
هیچی درسام زیاد شده باید از عصر زود تز شروع کنم به درس خودن واسه همین نموندم رفتم یه کم خوندم دوباره اومدم یه جوابی بدم
برم باقیش را بخونم :redface:
یاسمینا تو باز پرت گرفت به پرم؟ :w02:
هنوز تجربه نشده برات ممکنه چه اتفاقی بیفته؟ :w02:
یاسمین جون منم باهاتم خیالت راحت رو منم می تونی حساب کنی ;)
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیالت راحت باشه نمی گم.;)
بهت توصیه میکنم زیاد به این جادوگر نزدیک نشی، نفر قبلی هنوز اطلاعی ازش نداریم ... :D

من عادت دارم تجربه هاي خوبمو تكرار كنم:d


:w17:
خب بد عادت شدی، باید درمانت کنیم ... :D

می روم به همدان... :D
هیچی درسام زیاد شده باید از عصر زود تز شروع کنم به درس خودن واسه همین نموندم رفتم یه کم خوندم دوباره اومدم یه جوابی بدم
برم باقیش را بخونم :redface:

یاسمین جون منم باهاتم خیالت راحت رو منم می تونی حساب کنی ;)

وقتی که دخترها جووگیر میشوند ... :D
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
می روم به همدان... :D
هیچی درسام زیاد شده باید از عصر زود تز شروع کنم به درس خودن واسه همین نموندم رفتم یه کم خوندم دوباره اومدم یه جوابی بدم
برم باقیش را بخونم :redface:

یاسمین جون منم باهاتم خیالت راحت رو منم می تونی حساب کنی ;)
همدان؟:surprised:
خب جغد خانوم سوال منو جواب ندادي! كي مي خوابي شما؟:surprised:
دمت گرم:w12:
 

losi

عضو جدید
بهت توصیه میکنم زیاد به این جادوگر نزدیک نشی، نفر قبلی هنوز اطلاعی ازش نداریم ... :D


خب بد عادت شدی، باید درمانت کنیم ... :D

[/color]
وقتی که دخترها جووگیر میشوند ... :D


جادوگر؟!!!
اینجا جادوگر هم داریم؟؟؟؟

حالا که بحث جوگیری دختراست... منم هستم یاسمین :D
 
  • Like
واکنش ها: pme

neda1362

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نامه پيرزن به خدا !



يک روز کارمند پستي که به نامه‌هايي که آدرس نامعلوم دارند رسيدگي مي‌کرد متوجه نامه اي شد که روي پاکت آن با خطي لرزان نوشته شده بود نامه‌اي به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه اين طور نوشته شده بود:
خداي عزيزم بيوه زني هشتادوسه ساله هستم که زندگي ام با حقوق نا چيز باز نشستگي مي‌گذرد. ديروز يک نفر کيف مرا که صد دلار در آن بود دزديد.
اين تمام پولي بود که تا پايان ماه بايد خرج مي‌کردم. يکشنبه هفته ديگر عيد است و من دو نفر از دوستانم را براي شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چيزي نمي‌توانم بخرم. هيچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگيرم . تو اي خداي مهربان تنها اميد من هستي به من کمک کن ...
کارمند اداره پست خيلي تحت تاثير قرار گرفت و نامه را به ساير همکارانش نشان داد. نتيجه اين شد که همه آنها جيب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاري روي ميز گذاشتند. در پايان نودوشش دلار جمع شد و براي پيرزن فرستادند ...
همه کارمندان اداره پست از اينکه توانسته بودند کار خوبي انجام دهند خوشحال بودند. عيد به پايان رسيد و چند روزي از اين ماجرا گذشت، تا اين که نامه ديگري از آن پيرزن به اداره پست رسيد که روي آن نوشته شده بود: نامه‌اي به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنين بود :
خداي عزيزم، چگونه مي‌توانم از کاري که برايم انجام دادي تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامي ‌عالي براي دوستانم مهيا کرده و روز خوبي را با هم بگذرانيم. من به آنها گفتم که چه هديه خوبي برايم فرستادي ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!!...
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهت توصیه میکنم زیاد به این جادوگر نزدیک نشی، نفر قبلی هنوز اطلاعی ازش نداریم ... :D


خب بد عادت شدی، باید درمانت کنیم ... :D

[/color]
وقتی که دخترها جووگیر میشوند ... :D
نفر قبلي وجود خارجي نداشت اصلاً:thumbsup2:
:w02:
وقتي دخترها پشت همديگرند و پسرها آنان را به تمسخر مي گيرند:d
در نتيجه پسرها نمي فهمند از كجا خورده اند:d
 
  • Like
واکنش ها: sh85

neda1362

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند . پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست که چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت . يک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد : يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب .

کشيش پيش خود گفت : « من پشت در پنهان مي‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد . آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر مي‌دارد . اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست . اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست . امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد .»

مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت . در خانه را باز کرد و در حالى که سوت مي‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد . کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که مي‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد . با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند .

کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد . سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . .

کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! »
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
جادوگر؟!!!
اینجا جادوگر هم داریم؟؟؟؟

حالا که بحث جوگیری دختراست... منم هستم یاسمین :D
نه بابا جادوگر كجا بود اينجا فقط يه مرد قانون داريم:thumbsup2:
خب حالا كه پشت منين محض اطلاعتون من ياسمنم:d
 

losi

عضو جدید
يکی تکه سنگی برداشت و پای لاغر سگی را نشانه گرفت.. چند لحظه بعد سنگ به پای سگ خورد و زوزه ی او به آسمان رفت.
چند خيابان آنطرف تر نوزادی چند لحظه دير نفس کشيد و کبود شد. مادر غمگين نوزاد، از درد فرياد کشيد. سارهای ترسيده از روی شاخه پريدند. نگاه راننده ای برای يک آن به آن ها دوخته شد.
همزمان، همسر او تکه نانی در دستش گرفته بود تا آن را قوت کبوتری سرما زده سازد. صدای شکر کبوتر به آسمان رفت و هاله ای از نور دور راننده را گرفت، او پايش را روی ترمز گذاشت. پنج نفر سالم ماندند تا به زندگی ادامه دهند. صدای صلوات مسافرها به آسمان رفت، يکی از آن ها پدر آن نوزاد بود. ناگهان، در اوج نااميدی نوزاد کبود شده نفس کشيد و به زندگی برگشت. مردی مهربان پای خون آلود سگ را بست و آن را سير کرد. موج مهر او تا ستاره ها رفت. فرشته ها که فقط خوبی را می فهميدند شاد شدند و چند نفس هوا را از طرف خدا به پيرمردی محتضر هديه دادند تا او چند لحظه بيشتر زنده بماند شايد به قدر آخرين نگاه پرمهر پدری بر فرزندان خويش و خواندن اشهدش.
نان های داغ روی دستش بود و سرخوشانه به خانه می آمد. او سگ نحيفی را ديد، سنگی برداشت. اما ناگهان...
سنگ را به زمين انداخت و در عوض تکه ای نان را به کبوتری که در آسمان بود، نشان داد..
 

neda1362

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من نمیددنم دارم اینجا باسه کی داستان تعریف می کنم می خوایند داستانو بی خیال شیم یکم همو بزنیم.:wallbash::neutral::neutral::neutral::w08::w13::w22::w28::w37::w47:
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همدان؟:surprised:
خب جغد خانوم سوال منو جواب ندادي! كي مي خوابي شما؟:surprised:
دمت گرم:w12:

آره شعره خاله سوسکه بودا
می روم به همدان شوهر کنم در....:D
وقت مشخص نداره هر وقت ، وقت کنم یا روزای تعطیل یا توی سرویس در صورت نبود هم سفر مناسب ( البته این مورد آخری کم پیش می یاد :redface:):w05::w01::w29:
نفر قبلي وجود خارجي نداشت اصلاً:thumbsup2:
:w02:
وقتي دخترها پشت همديگرند و پسرها آنان را به تمسخر مي گيرند:d
در نتيجه پسرها نمي فهمند از كجا خورده اند:d
ایول می خوامت یاسمین خانوم :w36::w38::w33::w30:
 
  • Like
واکنش ها: pme

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
جادوگر؟!!!
اینجا جادوگر هم داریم؟؟؟؟

حالا که بحث جوگیری دختراست... منم هستم یاسمین :D
بله که داریم ...
همین یاسمن خانوم یه جادوگر پیره که خودشو تبدیل کرده به یه دختر جوون ... :D
شما هم گول خوردی؟ خدا بهت رحم کنه ... :(:D

نفر قبلي وجود خارجي نداشت اصلاً:thumbsup2:
:w02:
وقتي دخترها پشت همديگرند و پسرها آنان را به تمسخر مي گيرند:d
در نتيجه پسرها نمي فهمند از كجا خورده اند:d
آره، توی دادگاه هم همینجوری تبرئه شدی ... :mad:
ولی بالاخره من میفهمم چیکارش کردی قاتل ... :D
اتفاقا پسرها خوب میدانند از کی نخورند و مراقب کیا باشند ... :D

نه بابا جادوگر كجا بود اينجا فقط يه مرد قانون داريم:thumbsup2:
خب حالا كه پشت منين محض اطلاعتون من ياسمنم:d
بازم یه اغفال دیگه؟
خدا بهشون رحم کنه، یاسمن توروخدا به جوونشون رحم کن ... :(:D
 
  • Like
واکنش ها: pme

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
يکی تکه سنگی برداشت و پای لاغر سگی را نشانه گرفت.. چند لحظه بعد سنگ به پای سگ خورد و زوزه ی او به آسمان رفت.
چند خيابان آنطرف تر نوزادی چند لحظه دير نفس کشيد و کبود شد. مادر غمگين نوزاد، از درد فرياد کشيد. سارهای ترسيده از روی شاخه پريدند. نگاه راننده ای برای يک آن به آن ها دوخته شد.
همزمان، همسر او تکه نانی در دستش گرفته بود تا آن را قوت کبوتری سرما زده سازد. صدای شکر کبوتر به آسمان رفت و هاله ای از نور دور راننده را گرفت، او پايش را روی ترمز گذاشت. پنج نفر سالم ماندند تا به زندگی ادامه دهند. صدای صلوات مسافرها به آسمان رفت، يکی از آن ها پدر آن نوزاد بود. ناگهان، در اوج نااميدی نوزاد کبود شده نفس کشيد و به زندگی برگشت. مردی مهربان پای خون آلود سگ را بست و آن را سير کرد. موج مهر او تا ستاره ها رفت. فرشته ها که فقط خوبی را می فهميدند شاد شدند و چند نفس هوا را از طرف خدا به پيرمردی محتضر هديه دادند تا او چند لحظه بيشتر زنده بماند شايد به قدر آخرين نگاه پرمهر پدری بر فرزندان خويش و خواندن اشهدش.
نان های داغ روی دستش بود و سرخوشانه به خانه می آمد. او سگ نحيفی را ديد، سنگی برداشت. اما ناگهان...
سنگ را به زمين انداخت و در عوض تکه ای نان را به کبوتری که در آسمان بود، نشان داد..
خيلي قشنگ بود:w27:
من نمیددنم دارم اینجا باسه کی داستان تعریف می کنم می خوایند داستانو بی خیال شیم یکم همو بزنیم.:wallbash::neutral::neutral::neutral::w08::w13::w22::w28::w37::w47:
همش زير سر مرد قانونه:d
 
  • Like
واکنش ها: losi

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرد قانون؟!..:cool: کارش چیه؟
خب یاسمن خانم ما پشتتیم.. ;) راستی حالا جریان چیه ؟؟ :redface:

کارش دستگیر کردن جادوگرای عجوزه ایه که خودشونو تبدیل کردن به دخترای جوون و میان زیر کرسی، البته برای مشکوک نشدن بچه ها هم یه مرغی میزنن زیر بغلشون که من توی تحقیقاتم تازگیا فهمیدم این مرغه همون فرد مفقود الاثریه که چند ماه پیش آخرین بار پیش یاسمن دیده شد و بعدها دیگه اثری ازش پیدا نشد، طبق شواهد یاسمن اونو تبدیل به مرغ کرده و الان دستیارشه ... :D
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کارش دستگیر کردن جادوگرای عجوزه ایه که خودشونو تبدیل کردن به دخترای جوون و میان زیر کرسی، البته برای مشکوک نشدن بچه ها هم یه مرغی میزنن زیر بغلشون که من توی تحقیقاتم تازگیا فهمیدم این مرغه همون فرد مفقود الاثریه که چند ماه پیش آخرین بار پیشن یاسمن دیده شد و بعدها دیگه اثری ازش پیدا نشد، طبق شواهد یاسمن اونو تبدیل به مرغ کرده و اان دستیارشه ... :D
خدا را شکر آقا محمد صادق انگار روحیه شوخ طبعیتون برگشته
خوشحالم می بینم دوباره شوخی می کنید :gol:
همیه شاد باشید;)
 

losi

عضو جدید
بله که داریم ...
همین یاسمن خانوم یه جادوگر پیره که خودشو تبدیل کرده به یه دختر جوون ... :D
شما هم گول خوردی؟ خدا بهت رحم کنه ... :(:D


آره، توی دادگاه هم همینجوری تبرئه شدی ... :mad:
ولی بالاخره من میفهمم چیکارش کردی قاتل ... :D
اتفاقا پسرها خوب میدانند از کی نخورند و مراقب کیا باشند ... :D


بازم یه اغفال دیگه؟
خدا بهشون رحم کنه، یاسمن توروخدا به جوونشون رحم کن ... :(:D


پس مرد قانون شمایی؟؟


بس هر شب میای اینجا قصه می شنوی خیالات برت داشته، آره؟؟؟!!! :D
آخه عزیزم جادوگرا که فقط تو قصه هان... نازی چقدر تحت تإثیر قرار گرفته :biggrin:
 

neda1362

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.

مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.

پسرك پرسيد: خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن
چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟
زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد !

پسرك گفت: خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.
مجددا زن پاسخش منفي بود.

پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت.

مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند .
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره شعره خاله سوسکه بودا
می روم به همدان شوهر کنم در....:D
وقت مشخص نداره هر وقت ، وقت کنم یا روزای تعطیل یا توی سرویس در صورت نبود هم سفر مناسب ( البته این مورد آخری کم پیش می یاد :redface:)

ایول می خوامت یاسمین خانوم :w38:
خوابت وقت مشخص نداره؟:surprised:
من فكر ميكردم حداقل مثله جغدا روزا مي خوابي:surprised:
مرد قانون؟!.. کارش چیه؟
خب یاسمن خانم ما پشتتیم.. ;) راستی حالا جریان چیه ؟؟ :redface:
كارش تشكيل دادگاهست:d
جرايانو منم نمي دونم:d
از مرد قانون بپرس
بله که داریم ...
همین یاسمن خانوم یه جادوگر پیره که خودشو تبدیل کرده به یه دختر جوون ... :D
شما هم گول خوردی؟ خدا بهت رحم کنه ... :(:D


آره، توی دادگاه هم همینجوری تبرئه شدی ... :mad:
ولی بالاخره من میفهمم چیکارش کردی قاتل ... :D
اتفاقا پسرها خوب میدانند از کی نخورند و مراقب کیا باشند ... :D


بازم یه اغفال دیگه؟
خدا بهشون رحم کنه، یاسمن توروخدا به جوونشون رحم کن ... :(:D
باز تو سوژه كم آوردي گير دادي به من؟:w02:
 
  • Like
واکنش ها: losi

losi

عضو جدید
اشکالی نداره یاسمن جون مهم نیست جریان چیه ، مهم اینه که ما پشتتیم... ;)
 
  • Like
واکنش ها: pme

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا را شکر آقا محمد صادق انگار روحیه شوخ طبعیتون برگشته
خوشحالم می بینم دوباره شوخی می کنید :gol:
همیشه شاد باشید;)
خوشحالم که دوستانی به این مهربون و با محبتی مثل شما دارم که متوجه ناراحتی و غمگین بودنم میشین و براتون مهمه ... :gol:
منم امیدوارم همیشه دوستانی مثل شماداشته باشم و هیچوقت از دستشون ندم ... :gol:

ما خوبیم اگه بعضیا بذارن ...
تو خوبی عزیز؟

پس مرد قانون شمایی؟؟


بس هر شب میای اینجا قصه می شنوی خیالات برت داشته، آره؟؟؟!!! :D
آخه عزیزم جادوگرا که فقط تو قصه هان... نازی چقدر تحت تإثیر قرار گرفته :biggrin:
با اجازتون ... :D
نه میام اینجا تا مدرکی پیدا کنم و تحقیقاتمو تکمیل کنم ... :D
اشتباه نکن، جادوگرا هنوزم وجود دارن، فقط مدلشون عوض شده ... ;):)
 

Similar threads

بالا